گفتاری از آیتالله جوادیآملی
کیفیت نزول دفعی و تدریجی قرآن
بحث در 7 سورهای است که آغاز آنها کلمه «حم» قرار دارد و به نام «حوامیم سبعه» معروفند و چون این 7 سوره مضمون مشترکی دارند، گرچه برای هر کدام محتوای خاصی هم هست، از این جهت آغاز هر یک از این 7 سوره همان «حم» که حرف مشترک است قرار گرفت. مهمترین مضمون مشترک این 7 سوره، همانا تبیین ضرورت وحی و مبدأ وحی و رهاورد وحی و تشریح اصول کلی دین است؛ از توحید و نبوت و معاد.
شبهات مغالطهآمیز منکران معاد در این 7 سوره ذکر و ادله ضرورت معاد مبسوطاً بیان میشود. چه؛ شبهات واهی منکران وحی و رسالت هم در این 7 سوره نقل میشود. براهین قطعی ضرورت رسالت و وحی هم توضیح داده میشود. اوهام منکران مبدأ بیان شده و ادله ضرورت مبدأ نیز در آنها تشریح شده است، نه به طور تکرار، بلکه ادله هر گروه در بخشی از این سور به صورت مستقل و جداگانه نقل میشود و به تمام آنها پاسخ قاطع داده میشود. یکی از این 7 سوره، سوره مبارکه «دخان» است. چون در اوایل این سوره کلمه دخان یاد شده، این سوره هم به نام دخان مشهور شده است. «بِسْمِاللهِ الرَّحْمنِ الرَّحِیمِ. حم وَ الْکِتَابِ الْمُبِینِ»(1) بعد از این کلمه متشکل از حروف مقطع، به قرآن مبین سوگند یاد میکند. نام قرآن در تمام این 7 سوره هست. چون مضمون مشترک این 7 سوره، بیان وحی و خطوط وحی است، لذا در آغاز تمام این 7 سوره جریان نزول قرآن مطرح است.
«إِنَّا أَنْزَلْنَاهُ فِی لَیْلَه مُبَارَکَه»(2) ما این کتاب را در شب پربرکت نازل کردیم زیرا ما منذریم. بشر را از عواقب بدش بیم میدهیم که او بهراسد و از خلاف بپرهیزد. بحث انزال قرآن و ظرف انزال و صفت آن ظرف، چنین توضیح داده شد که خدای سبحان حقیقت قرآن را آنقدر تنزل داد تا از نشأه.. تجرد تام عقلی به عالم مثال و برزخ نزولی و از آن موطن به عالم طبیعت پایین آمد و به کسوت الفاظ و حروف درآمد، تا خوانده و نوشته و شنیده شود. اما این کتاب در مراحل عالیه مانند «مِنْ لَدُنْ حَکِیمٍ عَلِیمٍ»(3) و نظیر «وَ إِنَّهُ فِی أُمِّ الْکِتَابِ لَدَیْنَا لَعَلِیٌّ حَکِیمٌ»(4) از هرگونه تمثل و صورت برزخی مصون است، چه رسد به تجسم طبیعی.
نزول قرآن به معنای تجافی نیست که از آن مقام منیع پایین آمده باشد و دیگر در آن مقام بلند وجود نداشته باشد، بلکه به معنای تجلی آن است که با حفظ نشأه.. تجرد تام عقلی، در موطن مثال برزخی تمثل یابد و با تحفظ عالم مثال، در نشأه.. طبیعت تجسم پیدا کند. برخلاف تجافی. مثلاً یک وقت انسان کتابی را از بالای قفسه کتابخانه پایین میآورد. این پایین آوردن به طور تجافی است و لازمه آن این است که وقتی کتاب از طبقه فوقانی قفسه پایین آمد، دیگر در قسمت بالای قفسه وجود ندارد. معنای نزول قرآن یقیناً به طور تجافی نخواهد بود، بلکه به معنای تجلی است. یعنی حقیقت عقلی قرآن آنقدر تنزل داده شد که احکام موجود طبیعی بر آن مترتب میشود. مثلاً اگر حکیمی یک معنای عقلی را به قالب لفظ درآورده یا با قلم نوشت، آن معارف بلند را تنزل داد و به قالب لفظ آورد که آن معارف معقول از تجرد عقلی تنزل کرد و به مثال برزخ متصل رسید و از آنجا به عالم طبیعی تنزل کرد، این نه به آن معنی است که آن معارف عقلی از مقام روح مجرد آن حکیم تجافی کرد و به صفحه کاغذ آمد و دیگر چیزی در روح مجرد او نیست، بلکه معنای تنزل معارف عقلی آن است که رقیقه آن حقیقت معقول به صورت لفظ در عالم طبیعت تجسم یافت و این همان معنای انزال قرآن کریم است. و اما اینکه خدا فرمود ما قرآن را در شب نازل کردیم، معلوم میشود ظرف این فیض شب بود. شب را هم خدا توصیف کرد به اینکه شب پربرکتی بود. خدا وقتی چیزی را مبارک معرفی کند، معلوم میشود خیر کثیری به همراه او است. این شب پربرکت در ماه مبارک رمضان قرار داشت، به دلیل اینکه فرمود: «شَهْرُ رَمَضَانَ الَّذِی أُنْزِلَ فِیهِ الْقُرْآنُ»(5) یعنی قرآن در ماه مبارک رمضان نازل شد. اینکه فرمود: «إِنَّا أَنْزَلْنَاهُ فِی لَیْلَه الْقَدْرِ»(6) ما قرآن را در شب قدر نازل کردهایم، یعنی در شب تقدیر و شب اندازهگیری اشیا نازل شد. شبی که هر چیزی را با هندسه و اندازه تنظیم میکنند. از مجموع این آیات استفاده میشود که قرآن در شب نازل شد. آن شب هم پربرکت و شب اندازهگیری امور عالم بوده و هست. در همین سوره «دخان» فرمود: «إِنَّا کُنَّا مُنْذِرِینَ. فِیهَا یُفْرَقُ کُلُّ أَمْرٍ حَکِیمٍ»(7) در شبی که قرآن نازل شد، همه امور محکم و بسته به طور تفصیل، باز و اندازهگیری میشود.
بنابراین شبی که ظرف نزول قرآن کریم است، دارای چندین وصف در خور تکریم است، مانند؛ مبارک و قدر، و تفصیل امور و تشریح آنها براساس هندسه الهی. این شب هم در ماه مبارک رمضان واقع است. همه قرآن در ماه مبارک رمضان در شب قدرش نازل شده، لیکن شب قدر علیالتفصیل برای اوحدی از عباد صالح خدای سبحان روشن است و برای توده مردم مخفی است.
ابن طاووس رضوان الله علیه در کتاب قیم اقبالش میگوید: من میشناسم کسی را که شب قدر را میداند. و منظور از این شخص خودش است و میگوید: از این آگاهی تعجب نکنید، زیرا کسی که خدا را شناخت و پیامبر را شناخت، از شناخت شب قدر عاجز نیست. خدا و پیامبر که به مراتب بالاتر از لیلهالقدرند. در خلال این مباحث یک مطلبی هم طرح شد و آن اینکه ظاهر همه آیات یادشده، آن است که تمام قرآن در شب قدر نازل شد، زیرا در اینجا فرمود: «حم وَ الْکِتَابِ الْمُبِینِ إِنَّا أَنْزَلْنَاهُ» ما این کتاب مبین را در شب پربرکت نازل کردیم. یا در آن کریمه فرمود: «شَهْرُ رَمَضَانَ الَّذِی أُنْزِلَ فِیهِ الْقُرْآنُ» یعنی همه قرآن در ماه مبارک رمضان نازل شده. نه اینکه یک آیه یا یک سوره کوتاه و مانند آن نازل شده باشد و ظاهر آیات دلالت دارد بر اینکه قرآن طی سنین عدیده تدریجاً نازل شده است، نظیر «وَ قُرْآناً فَرَقْنَاهُ لِتَقْرَأَهُ عَلَى النَّاسِ عَلَى مُکْثٍ»(8) یعنی قرآن را ما به طور تدریج نازل کردیم تا تو ای پیامبر آن را با آرامش و درنگ بر مردم قرائت نمایی. و مانند «وَ قَالَ الَّذِینَ کَفَرُوا لَوْ لاَ نُزِّلَ عَلَیْهِ الْقُرْآنُ جُمْلَه وَاحِدَه کَذلِکَ لِنُثَبِّتَ بِهِ فُؤَادَکَ وَ رَتَّلْنَاهُ تَرْتِیلاً»(9) یعنی کافران خرده گرفتند و گفتند: چرا قرآن یکجا نازل نمیشود و به طور تدریج میآید؟ جواب آنان این است که به منظور تثبیت قلب تو ای پیامبر آن را تدریجاً طبق مصالح و در فرصتهای مناسب نازل میکنیم. مثلاً در حوادث گوناگون از قبیل رخدادهای فردی یا اجتماعی و رویدادهای جنگ و صلح و پدیدههای عزیمت و هزیمت و صحنههای مقاومت و مهاجرت و ... آیات متناسبی نازل میشد. چه اینکه بسیاری از آیاتی که مربوط به احکام است در مدینه نازل شد. بنابراین هرگز کتابی که مجموعه قوانین است و بر اساس رخدادهای گوناگون و پرسشهای متنوع تنظیم میشود، نمیتواند دفعه یافت یا نازل شود. بنابراین قرآن کتابی خواهد بود تدریجی، چه اینکه خود قرآن، در آیات یاد شده تصریح کرد. فرمود: این کتاب تدریجاً نازل شده و شواهد تاریخی هم نشان میدهد این کتاب الهی تدریجاً آمده است. بنابراین برخی آیات قرآن کریم دلالت دارد که این کتاب آسمانی دفعه نازل شد، مانند آیاتی که در طلیعه بحث مطرح شد و از آن گفتوگو به میان آمد و بعضی از آیات دیگر دلالت میکند که قرآن تدریجاً نازل نشد، مانند آیه سوره فرقان و آیه سوره اسراء و همانطوری که محتوای روشن آیات دو قسمند؛ یکی دفعی بودن قرآن و دیگری تدریجی بودن آن. عنوانهای انزال و تنزیل هم این دو گونه بودن را میفهماند، زیرا انزال چنانکه گفتهاند، عبارت از نزول دفعی و تنزیل عبارت از نزول تدریجی است. جواب این سوال که تعارض ابتدایی این دو گروه از آیات را علاج کند این [است] که قرآن اجمال و عصاره و مقام قضایش در شب قدر نصیب رسولالله صلی الله علیه و آله شد و مقام تفصیل و تشریح و قدر آن طی این 23 سال نازل شده. یعنی مقام وحدت و مقام قضا و مقام جمعش در یک شب، و مقام کثرت و مقام تفصیل و بسطش طی 23 سال تنزل یافت. این جوابی بود که بسیاری از مفسران فرمودند، لکن بیان شد جمع دلالی بین آیات متعارض باید با اصل محتوای دلیل مناسب باشد، گرچه با بعضی از ظواهر آن سازگار نباشد و در این باره نمیتوان نزول دفعی قرآن را به معنای نزول اجمالی آن معنا کرد زیرا از آیات یادشده در صدر بحث بخوبی استفاده میشود که همه قرآن در شب قدر نازل شده و شب قدر هم عبارت از زمان اندازهگیری و تفصیل و تفریق امور و کثرت و مانند آن است و هرگز نمیتوان نزول قرآن را در آن شب نزول، اجمالی و بسیط و واحد تفسیر کرد. لکن بیان شد که اجمال و دفعه 2 قسم است؛ یک قسم با تفصیل و کثرت سازگار است و قسم دیگر مقابل آن است که هرگز با تفریق و تشتت مناسب نیست. بنابراین انزال دفعی با تفصیل و کثرت لیلهالقدر سازگار خواهد بود و توضیحاً چنین بیان میشود که اگرچه از سوره دخان استفاده میشود قرآن در شبی نازل شد که همه امور در آن شب، به اندازه نازل میشود، تمام بستهها باز میشود، تمام واحدها تکثیر میشود، تمام قانونهای اصلی به فروعات کثیر تبدیل میشود ولی این معنا را باید دقت کرد که تقدیر و اندازهگیری در جهان امکان به 2 نحو است. قرآن کریم بعضی از مراحل وجودی را حد قدر و اندازه و کثرت و تفصیل میداند و از آن حد بالاتر را فوق قدر و اندازه میداند و آنها را به عنوان اصول کلی، به عنوان محکم و مانند آن معرفی میکند. در سوره «حجر» فرمود: «وَ إِنْ مِنْ شَیْءٍ إِلاَّ عِنْدَنَا خَزَائِنُهُ وَ مَا نُنَزِّلُهُ إِلاَّ بِقَدَرٍ مَعْلُومٍ»(10) یعنی هیچ چیزی نیست، مگر اینکه دارای چندین خزینه است و همه خزائن او پیش ماست و ما به اندازهای که صلاح میدانیم تنزلش میدهیم. پس هر چیزی خزینهای دارد و این یک اصل قرآنی است و از آن خزینه با اندازهگیری و مقداری که خدای سبحان صلاح میداند تنزل میکند، این هم اصل دوم قرآنی.
از این 2 اصل استفاده میشود که مقام اندازهگیری و تنزل و قدر از خزائن غیب پایینتر است و اشیای جهان مادامی که در خود خزینه هستند، اندازهگیری نشده و از هم جدا نیستند، چون در خزائن غیب، تفضیل و کثرت نیست، بلکه اندازهگیری اشیا همراه با تنزل آنهاست. مثل آنکه علوم تفصیلی فراوانی در ملکه اجتهاد انسان مجتهد مخزون باشد. این ملکه اجتهاد که مخزن علمی او است امری است بسیط، زیرا یک نورانیت علمی بیش نیست. وقتی از این مجتهد مسائلی را میپرسند جوابهای مناسب هر سوالی را از مخزن واحد و بسیط که همان ملکه نورانی اجتهاد است، تنزل میدهد. اگر از مجتهدی هزار مساله پرسیدند و او به اندازه هر سوال جوابی داد، این به آن معنا نیست که هزار جواب جدا از هم در مخزن علمی او کنار هم وجود داشت، زیرا او در مقام اجتهاد یک ملکه بسیط علمی بیش ندارد و از ملکه اجتهاد که یک مقام نوری است و در آنجا اندازهگیری اصلاً وجود ندارد، هزار جواب جدا از هم و اندازهگیری شده تنزل میکند. پس این تقدیر و اندازهگیری و این کثرت، در مقام تنزل است نه در مقام عالی اجتهاد.
خدای سبحان فرمود: هر چیزی خزائنی دارد که ما به اندازه معلوم او را از آن خزانه نازل میکنیم. خود خزینه جای اندازهگیری و قدر نیست، بلکه جای قضا و جای وحدت و جای اجمال و مانند آن است. ولی تعبیرات دیگری در قرآن کریم هست که نشان میدهد هر چیزی در جهان امکان، دارای اندازه است تنها چیزی که قدر - به سکون دال- و قدر - به فتح دال - و اندازهگیری و هندسهگیری در او راه ندارد و نامحدود است، خدای متعال است و بس. تنها خداست که قابل اندازهگیری نیست، اگرنه هر موجود غیرخدایی دارای اندازه و حد معین است. مثلاً در سوره «رعد» فرمود: «وَ کُلُّ شَیْءٍ عِنْدَهُ بِمِقْدَارٍ»(11) هر چیزی نزد خدا اندازهای دارد. نه تنها آنچه از مخزن غیب تنزل کرده، دارای قدر و اندازه است، بلکه خود خزائن غیب هم دارای اندازه است. خود بخش قضا هم که فوق قدر است دارای اندازه است. برای اینکه خزائن را هم به جمع ذکر کرده، فرمود: «إِنْ مِنْ شَیْءٍ إِلاَّ عِنْدَنَا خَزَائِنُهُ» یعنی هر شیء دارای چندین خزینه است و هر خزینه حد خاص خواهد داشت. اگر خزائن غیب هر کدام اندازه خاص نداشته باشند و قدری در آنجا نباشد، کثرت ندارد. اگر کثرت نباشد جمع بسته نمیشود. یعنی نمیتوان گفت «خزائن»، بلکه باید گفت «خزینه». از اینکه خدا مخازن غیب را به کثرت نام برده، فرمود: برای این امور خزائنی است. معلوم میشود هر خزینه باید جدا از خزینه دیگر و دارای اندازه دیگر باشد تا در کنار و در قبال او باشد. اگر همه آنها بسته و محکم بود و یک امر بودند، دیگر به تعبیر کلمه جمع یاد نمیشدند. معلوم میشود برای خزائن هم کثرتی و اندازهای است؛ چه اینکه در سوره «رعد» فرمود: تمام اشیا دارای اندازهاند: «کُلُّ شَیْءٍ عِنْدَهُ بِمِقْدَارٍ». هم آیه سوره «حجر» میگوید برای امور خزائنی است که نشانه کثرت و اندازه است، هم سوره قمر میگوید: «إِنَّا کُلَّ شَیْءٍ خَلَقْنَاهُ بِقَدَرٍ» (12) ما هر چه را که آفریدیم به قدر آفریدهایم. عنوان خلق در این آیه مقابل عالم امر نیست، بلکه عنوان خلق، در این مورد به معنای عام است که امر و خلق را زیر پوشش خود میگیرد. چون گاهی عنوان خلق، خاص است و در برابر امر قرار میگیرد، مانند «أَلاَ لَهُ الْخَلْقُ وَ الْأَمْرُ» (13) و گاهی عنوان خلق، عام است که بر عالم امر هم اطلاق شده. در این صورت فرشتگان و دیگر موجودات عالم امر را هم میگویند مخلوق الهیاند. محتوای آیه یادشده این است که ما همه چیز را به اندازه خلق کردیم. منتها این اندازه را باید درست دقت کرد، چون ممکن است چیزی نسبت به مادون بیاندازه باشد اما نسبت به مافوق دارای قدر و اندازه است. آن موجودی که اندازهای نسبت به جهان امکان ندارد، بلکه نسبت به آن، بیاندازه است ولی نسبت به خالق جهان امکان، قدر و اندازه دارد، همانا انسان کامل است. انسان سالکی که پایان سیر او لقاءالله است، بیاندازه است. انسان کاملی که در بستر صراط مستقیم شروع به حرکت کرد، حرکتش آنقدر دوام دارد تا به لقاءالله برسد و بعد از نیل به لقای حق سفر دیگری از حق به سوی سایر اسما و صفات ذاتی حق دارد که پایانپذیر نیست. گرچه همین انسان سالک نسبت به ذات اقدس اله که مطلق محض است قدر و اندازهای دارد اما نسبت به جهان امکان بیاندازه است و محدود نیست. انسان در این سیر طولانی و پربرکت، از نازلترین مرحله هستی شروع میکند «هَلْ أَتَى عَلَى الْإِنْسَانِ حِینٌ مِنَ الدَّهْرِ لَمْ یَکُنْ شَیْئاً مَذْکُوراً» (14) تا عالیترین مرحله آن که عبارت است از دیدار باطنی پروردگار «یَا أَیُّهَا الْإِنْسَانُ إِنَّکَ کَادِحٌ إِلَى رَبِّکَ کَدْحاً فَمُلاَقِیهِ» (15) و بالاتر از لقای ربوبی، لقاءالله نصیبش میشود «وَ اتَّقُوا اللَّهَ وَ اعْلَمُوا أَنَّکُمْ مُلاَقُوهُ». (16)
خدای سبحان هم وعده لقاءالله داد و هم زادراه را بیان کرد. فرمود: از خدا بپرهیزید و بدانید که الله را ملاقات میکنید. مساله لقاءالله فوق مساله لقاءالرب است «قَدْ خَسِرَ الَّذِینَ کَذَّبُوا بِلِقَاءِ اللَّهِ» (17). معلوم میشود لقاءاللهی هست که تکذیبکنندگان زیان کردند و سرمایه را باختند. چون لقاءالله بیکران است، پس حدی برای انسان کامل از این نظر نیست. همه آنچه در این راه طولانی با انسان بودند، یا برای اینکه او را در این راه کمک کنند مانند فرشتگان و انسانهای صالح متوسط، یا برای اینکه او را در این راه باز بدارند و رهزنی کنند مانند شیاطین انس و جن، همه اندازه دارند. همه در بین راه میمانند. تنها او است که به راه خود ادامه میدهد. هم راهنمایان و معاونان انسان محدودند و هم راهزنان و مانعان انسان متناهیاند، لذا همه در بین راه میمانند.
هم دوستان انسان در راه میمانند، هم دشمنان انسان در راه میمانند. این انسان کامل است که سیر ابدی را ادامه میدهد تا لقاءالله. فرشتگان، دوستان انسان اهل طریقتند، شیاطین، دشمنان انسان کاملند. شیطان در سر راه قرار گرفت که رهزن باشد و نگذارد انسان این راه را ادامه دهد. فرشتگان در این راه مدد میکنند، دستیارند و معین تا انسان سالک بخوبی این راه را ادامه دهد. قرآن میگوید همه اینها دارای اندازه و مقطع خاصند. دشمنهای انسان دارای قدر و اندازهاند. تا یک اندازه رهزنی میکنند و از آن به بعد دیگر از دستشان برنمیآید که رهزنی کنند. دوستان و معاونان انسان دارای اندازهاند و تا یک مقدار معین از آنها برمیآید که به وی کمک کنند. وقتی انسان متکامل از آن حد گذشت دیگر نه از دوست کمکی ساخته است نه دشمن به او دسترسی دارد. آن مرحله نهایی را انسان کامل مستقیماً تحت ولایت الله ادامه میدهد. قرآن کریم فرمود: راهی که انسان در مسیر او میتواند به الله برسد، مستقیم است «وَ أَنَّ هذَا صِرَاطِی مُسْتَقِیماً فَاتَّبِعُوهُ»(18) «إِنَّ رَبِّی عَلَى صِرَاطٍ مُسْتَقِیمٍ»(19). آن راه مستقیم دارای این مزایاست که نه اختلاف در آن صراط مستقیم است که بعضی از اجزایش با اجزای دیگرش نسازند، نه تخلف در صراط مستقیم است که یک قسمتش راه باشد، یک قسمتش بریده باشد و راه نباشد و نه پویندگان این راه با هم مخالفند. صراط مستقیم آن است که نه در او اختلاف باشد، نه در او تخلف باشد، نه بین پیوندگانش مخالفت. نه اختلاف، نه تخلف، نه مخالفت. اگر یک راهی هموار نباشد، بخشی از آن فراز داشته باشد، بخشی از آن نشیب داشته باشد، این راه مختلف است، همگون و همسان و یکدست نیست. راه است ولی یکسان نیست. اگر یک راه بعضی از مقاطع آن قابل رفتن باشد و برخی از مقاطعش بریده باشد و قابل رفتن نباشد، چون مقطع دومش بریده است و قابل رفتن نیست، از مقطع اول تخلف کرده است، لذا صراط مستقیم نخواهد بود. همچنین بین پویندگان این راه مخالفت نباشد. انبیا و اولیا که پویندگان این راهند مخالف هم نیستند، هر پیغمبری که آمده سخن انبیای گذشته را تایید کرده است. «مُصَدِّقاً لِمَا بَیْنَ یَدَیَّ»(20) پس نه مخالفت بین پویندگان این راه است که «إِنَّمَا الْمُؤْمِنُونَ إِخْوَه»(21) زیرا مؤمن فرزند نور و رحمت است «أبوه النور وامه الرحمه»(22) آن طوری که صاحب محاسن برقی از امام ششم علیهالسلام نقل کرد، فرمود: مؤمن پدرش نور است و مادرش رحمت. جامعه مؤمنان، با عقل و عاطفه به سر میبرند. هم مسائل جهانی را خوب میفهمند و هم با هم گرایش دارند. پس مخالفتی بین آنان نیست. برای عباد مخلص در آن مقطع بالای هستی جا برای شک و وسوسه نیست، چون در آن موطن جا برای باطل نیست. وقتی جا برای باطل نبود هرگز وسوسه نیست. پس شیطان را هم به آن مقام منیع راه نیست. شیطنت هندسهاش محدود است. دشمن رهزن و مانع طی طریق، عمرش محدود به حد معین است و از آن مرحله به بعد، انسان سالک راه را با کمک دوستانش که فرشتگان الهیاند طی میکند و از هر مرحلهای که بالا میرود عدهای از دوستان او میمانند. چون فرشتگان هم هر کدام با قدری معین خلق شدهاند «وَ مَا مِنَّا إِلاَّ لَهُ مَقَامٌ مَعْلُومٌ».(23) تا به آن مرحلهای میرسد که بهترین آنها مانند جبرئیل سلام الله علیه میگوید: «لودنوت أنمله لاحترقت»(24) من اگر یک بند انگشت بالاتر بروم، شدت نورانیت سرادقات جلال و جمال مرا میسوزاند. لذا توان بالا رفتن از آن مقام رفیع را ندارد. سالک الهی، مراحل نهایی را تحت ولایت مستقیم الله طی میکند. خلاصه آنکه همان مطلبی را که جبرئیل سلام الله علیه به عنوان اعتراف به عجز در معراج رسول اکرم صلی الله علیه و آله گفت، همه موجودات در شرایط خاص، گویای آن هستند، زیرا هر موجودی دارای حد و اندازهای است که اگر از آن اندازه بخواهد بالاتر برود، میسوزد. هم دشمنهای انسانیت اندازهای دارند که بالا رفتن از آن میسورشان نیست، هم دوستان انسانیت حد و قدری دارند که بالاتر رفتن از آن مقدورشان نیست. چون «وَ کُلُّ شَیْءٍ عِنْدَهُ بِمِقْدَارٍ». البته انسان کامل دارای مقامی است که نه دست دوستان به او میرسد تا دستیار او باشند و نه دست دشمنان به او میرسد که نسبت به او دستدرازی کنند و این مقام منیع را رسولالله صلیالله علیه و آله طی کرده است و همچنین آن انسانهای کامل که به منزله نفس رسول اللهند، طی کردهاند. خلاصه اصل آفرینش با نظم و هندسه همراه است و اگر گفته میشود اندازه در عالم قدر است نه در عالم قضا، ناظر به اندازه خاص است اگرنه تمام اشیای جهان آفرینش با اندازه آمیختهاند. کل جهان دارای قدر و اندازه است، یک قدری است در مقابل قضا و آن قدر خاص است و یک قدری است عام که قضا را هم زیر پوشش گرفته است که آن قدر با اصل خلقت همراه است. فرمود: «فِیهَا یُفْرَقُ کُلُّ أَمْرٍ حَکِیمٍ أَمْراً مِنْ عِنْدِنَا إِنَّا کُنَّا مُرْسِلِینَ رَحْمَه مِنْ رَبِّکَ»(25) ما رحمتی را از پیشگاه پروردگار تو میفرستیم و مراد از رحمت در این آیه همان رحمت معنوی و خاص است. مثلاً رسالت پیامبر رحمت است. تنزیل کتاب آسمانی رحمت است. انسان را از عواقب تلخ تبهکاری بیم دادن رحمت است. همه اینها رحمت خاص الهی است «إِنَّهُ هُوَ السَّمِیعُ الْعَلِیمُ»(26) تحقیقاً خدا هم سوالها را میشنود، هم میداند چگونه پاسخ مناسب به آنها مرحمت کند.
«رَبِّ السَّمَاوَاتِ وَ الْأَرْضِ وَ مَا بَیْنَهُمَا إِنْ کُنْتُمْ مُوقِنِینَ»(27) یعنی خداوندی که وحی و نبوت و سایر برکتها را ارسال میکند، همان خدایی است که کل نظام موجود را میپروراند، اگر شما یقین داشته باشید نظام عالم را الله اداره میکند، همان الله است که برای هدایت شما پیغمبر فرستاده است. البته اگر بپذیرید. به تعبیر لطیف صاحب کشاف «إِنْ کُنْتُمْ مُوقِنِینَ» را در جایی میگویند که یک احسان و کرمی از طرف کسی به شخصی برسد. به او میگویند این سخا و کرم و جود و بخشش، از آن بخشنده معروف است؛ اگر شنیده باشی. مثلاً اگر کسی شهره سخا و کرم بود و از طرف او کرامتی به شخصی رسید، میگویند این کرامت و سخاوت از فلان شخصی است که مشهور به کرم است اگر شنیده باشید. «إِنْ کُنْتُمْ مُوقِنِینَ» یعنی اگر بدانید که پروردگار آسمان و زمین همان خدای کل است. پیامبری برای هدایت شما از طرف همان خدا آمده، چون رب همه این نظام و پرورنده آن او است و انسان باید پرورنده خود را عبادت کند، پس هیچ معبودی جز الله نیست. او را عبادت کنید.
«لاَ إِلهَ إِلاَّ هُوَ یُحْیِی وَ یُمِیتُ رَبُّکُمْ وَ رَبُّ آبَائِکُمُ الْأَوَّلِینَ»(28) او هم پرورنده شماست، هم پرورنده پیشینیان شماست و هم معبودی است بحق که تنها او را باید عبادت کرد و بس.
مساله توحید ربوبی را، مساله ضرورت وحی را و مساله ربوبیت را در اندازهگیری کل جهان تا اینجا مطرح کرده است که همه چیز را خدا روی اندازه تنظیم میکند و برای رسالت و همچنین برای هدایت هم اندازهای است. چه اینکه برای ربوبیت آسمان و زمین هم اندازه است. اما در قبال همه این لطایف میفرماید: «بَلْ هُمْ فِی شَکٍّ یَلْعَبُونَ»(29) اینها در شک و تردید به سر میبرند و بازی میکنند. سخنان اینها در حد شک است نه یقین. کار اینها در حد بازی است نه عمل صالح. در تفسیر عنوان «لعب» از لحاظ اشتقاق و پیدایش، این فرع از یک اصل لغوی و ادبی از ماده لعاب، ریشه یافته است. معنای لعب بودن دنیا و مانند آن این است که کار اهل دنیا، فکر اینها و سیره اینها در حد یک لعاب است و لعاب دهان هرگز تشنه را سیراب نمیکند، بلکه لعاب همین که لب را تر کرد خشک میشود. فرمود: دنیا لعابی بیش نیست. هرگز عطش انسان تشنهکام را برطرف نمیکند. این بازیهای اهل دنیا، در حد مضمضه با لعاب دهان است که هرگز تشنه را سیراب نمیکند. شک و تردید در حد لعاب دهان است. سرگرمی کودکان میدان بازی هم در حد لعاب است که در یک مقطع خاص از زندگی به آن سرگرمی و انس دارند و بدون اینکه بهره کافی از آن ببرند، عمر را از دست میدهند. وقتی از امام ششم سلامالله علیه پرسیدند امام بعد از شما کیست؟ فرمود: «من لا یلهو و لایلعب»(30) امام هفتم کسی است که اهل لهو و لعب نیست. نه چیزی او را سرگرم میکند، نه او خود را به چیزی مشغول میکند. در این حال حضرت موسی بن جعفر علیهماالسلام وارد شد، در حالی که برهای در اختیار آن حضرت بود. به او دستور داد: «اسجدی لربک»(31) در پیشگاه خدا سجده کن. امام ششم سلام الله علیه در حضور این شخص فرزند خویش را در آغوش گرفت، فرمود: «بأبی من لایلهو و لایلعب»(32) پدرم فدای فرزندی این چنین که در کودکی، حیوان را به سجده در پیشگاه خدای سبحان دستور میدهد. بره را کودک برای بازی کردن و انس پیدا کردن میگیرد اما نه کودکی چون موسی بن جعفر علیهما السلام. اینها اهل لهو و لعب نیستند. وقتی حضرت موسی بن جعفر علیهما السلام، باب الحوائج الی الله در یک محیط پرجمعیت و ازدحامی شروع به نماز کرده بود، به جعفر بن محمدالصادق امام ششم علیهالسلام گفتند فرزندت موسی علیهالسلام در جایی پرازدحام مشغول نماز بود. عدهای میآمدند از کنار سجاده او میگذشتند. امام ششم علیهالسلام از فرزند گرانقدرش پرسید چگونه در جای پرجمعیت و پرازدحام نماز میخواندی و از کنار سجاده تو عدهای رفت و آمد میکردند؟ فرمود: کسی را من عبادت میکردم که از عابران کنار سجاده من، به من نزدیکتر بود. من خدایی را عبادت میکردم که از اینها که به من نزدیک میشدند نزدیکتر بود. یکی از مقامهای سالک الهی همانا مقام احسان است «الاحسان أن تعبدالله کأنک تراه فان لم تکن تراه فانه یراک» یعنی مقام احسان آن است که طوری خدا را عبادت کنی که گویا او را میبینی و اگر تو او را نمیبینی تحقیقاً او تو را میبیند و این مقام ثمره یقین است. آنچه را که دیگران دارند لعب خواهد بود. شبهه اهل تردید لعاب آنهاست. هرگز آن شبهه، علم و ماء زلال نیست که عطش جهل را خاموش کند. علم، همان آب زلال است که به عطش جهل پاسخ میدهد. شبهه و شک مکتبهای مادی جز لعاب دهان چیزی نیست. هرگز انسان تشنه معارف را با این شبهات مادیین نمیشود سیراب کرد. فرمود: «بل هم فی شک یلعبون» یعنی اینها با لعاب سرگرمند. و اگر درونکاوی کنند، چشمه زلال و آب ناب از درونشان میجوشد. مثلاً اگر کسی 40 روز به کاوش در نهانخانه قلب بپردازد، چشمههای حکمت از دل او میجوشد «من أخلص الله أربعین یوماً فجرالله ینابیع الحکمه من قلبه علی لسانه».(33) در جوامع روایی ما این دستور سیر و سلوک را معصومان علیهمالسلام به ما دادهاند. آنها که این راه را رفتهاند، آنها که به جایی رسیدند که هم دوستانشان میگویند: «لودنوت أنمله لاحترقت» هم دشمنان میگویند: «الا عبادک منهم المخلصین». هم رهزن اعتراف میکند من دسترسی به آنان ندارم که دستدرازی کنم، هم دوست اظهار عجز میکند که دیگر از من کمک یا همراهی برنمیآید، آنها فرمودهاند اگر 40 روز جانت را کندوکاو کنی، چشمههای حکمت از آن میجوشد. چرا با لعاب دهان سرگرمی؟ 40 روز انسان مواظب زندگی خود، غذای خود، خوابیدن خود، حرف خود، چشم و گوش خود باشد، چشمههای حکمت از قلب او بر زبان او میجوشد. این انسانی که در درونش قناتها و چشمههای زلال دارد، حیف نیست خود را به لعاب دهان سرگرم کند؟!
پینوشتها
1- سوره دخان، آیات 1 و2. 2- سوره دخان، آیه 3 3- سوره نمل، آیه 6. 4- سوره زخرف، آیه 4 5- سوره بقره، آیه 185
6- سوره قدر، آیه 1. 7- سوره دخان، آیات 3 و 4. 8- سوره اسراء، آیه 106. 9- سوره فرقان، آیه 32. 10- سوره حجر، آیه 21. 11- سوره رعد، آیه 8. 12- سوره قمر، آیه 49. 13- سوره اعراف، آیه 54. 14- سوره انسان، آیه 1. 15- سوره انشقاق، آیه 6. 16- سوره بقره، آیه 223. 17- سوره أنعام، آیه 31. 18- سوره أنعام، آیه 153. 19- سوره هود، آیه 56. 20- سوره صف، آیه 6. 21- سوره حجرات، آیه 10. 22- محاسن برقی، ج 1، ص 131. 23- سوره صافات، آیه 164. 24- بحار، ج 18، ص 382. 25- سوره دخان، آیات 4تا 6. 26- سوره دخان، آیه 7. 27- سوره دخان، آیه 7. 28- سوره دخان، آیه 8. 29- سوره دخان، آیه 9. 30- الکافی، کتاب الحجه، باب الاشاره والنص علی أبی الحسن علیه السلام. 31- الکافی، کتاب الحجه، باب الاشاره والنص علی أبی الحسن علیه السلام. 32- الکافی، کتاب الحجه، باب الاشاره والنص علی أبی الحسن علیه السلام. 33- بحار ج70 ص 249.
منبع: تفسیر موضوعی قرآن مجید، مرکز نشر فرهنگی رجا