|
نگاهی به نقش آیتالله کاشانی در رهبری قیام 30 تیر
دولتی که آیتالله حفظ کرد
در بخش پایانی یک مستند درباره مصدق و کودتای 28 مرداد (آقای نخستوزیر)، 2 نفر از 2 جریان سیاسی درباره توان مدیریتی مصدق در روزهای بحرانی، عبارات قابل تاملی را مطرح میکنند. ابراهیم یزدی از اعضای نهضت آزادی میگوید: «شاید اگر بشود ایراد بگیریم به مصدق، اینکه چرا در اون چند روز نیامد صحبت بکنه برای مردم بگه که چیکار بکنید. مصدق رهبر جنبش ملی بود، نخستوزیر بود ولی در عین حال رهبر هم بود، رهبر باید رهبری کنه، وقتی یک چنین حادثه بزرگی پیش میاد، نباید مردم رو به حال خودشون رها کرد». عبدخدایی از اعضای فدائیان اسلام هم ناتوانی مصدق در اداره کشور در روزهای منتهی به 28 مرداد را اینطور روایت میکند: «یک شخصیتی باشه که رهبری توده و جبهه رو بهدست بگیره، مثل آیتالله کاشانی وجود نداشت». اما مگر چه سابقهای از آیتالله کاشانی در رهبری جریان مردمی وجود داشت؟ به بهانه نزدیک شدن به سالگرد 30 تیر 1331 نقش آیتالله کاشانی در رخداد نهضت 30 تیر را بررسی میکنیم. 29 اردیبهشت 1331یک تصویبنامه غیرقانونی توسط مصدق، زمینهساز توقف انتخابات مجلس شد. در حالی که تا آن زمان تنها 80 نفر از 136 نماینده مجلس انتخاب شده بودند. استدلال مصدق در توجیه این اقدام غیرقانونى این بود که به دلیل اختلافات ایران و انگلیس در زمینه ملى شدن صنعت نفت در دیوان بینالمللى دادگسترى، احتمال اینکه عوامل بیگانه از وجود اختلافات بین نامزدهاى انتخاباتى بهرهبردارى کنند و در نتیجه نظم و امنیت کشور مختل شود، وجود دارد. با همین توجیه، انتخابات حوزههای باقیمانده به بعد از خاتمه کار دیوان لاهه موکول شد. تذکر دوستانه آیتالله کاشانی مورد اعتنای مصدق قرار نگرفت. 13 ماه مصدق نخستوزیر بود و انتخابات برگزار نشده بود. نخستوزیری او در دوره جدید مجلس با اتفاقات متفاوتی آغاز میشود. هنگام شروع کار مجلس هفدهم در اردیبهشت 1331، مصدق طبق سنت پارلمانی معمول آن روز استعفا میکند تا دست مجلس در انتخاب دولت جدید باز باشد. لذا بدون مجلس سنا با 52 رأی از 65 رأی به نخستوزیری مصدق ابراز تمایل شد. 18 تیر نیز در مجلس سنا از 36 سناتور 14 نفر به مصدق ابراز تمایل کردند و فرمان نخستوزیری مصدق روز 19 تیر صادر و وی مأمور تشکیل کابینه شد. با صدور فرمان نخستوزیری مصدق، مردم در انتظار معرفی دولت جدید نشستند، ولی در 25 تیر 1331 ناگهان خبر استعفای مصدق را شنیدند. مصدق روز 25 تیر با شاه گفتوگو کرده و خواسته بود مسؤولیت وزارت جنگ را بر عهده بگیرد ولی شاه با این درخواست او مخالفت کرده بود. مصدق که درصدد بود بر اختیارات خود بیفزاید، خواستار عهدهدار شدن وزارت جنگ شد. طبیعی بود که شاه این خواسته مصدق را نمیپذیرفت. مصدق پس از مخالفت محمدرضا پهلوی با خواستهاش، بیآنکه آیتالله کاشانى و دیگر مبارزان را آگاه کند، در هفته آخر تیرماه 1331 استعفاى خود را تسلیم شاه کرد و شاه بىدرنگ فرمان نخستوزیرى قوامالسلطنه را صادر کرد. با توجه به بیاعتناییها و مشکلاتی که مدتها بود میان آیتالله کاشانی و دکتر مصدق بهوجود آمده بود، این احتمال وجود داشت که آیتالله کاشانی برای دفاع از مصدق وارد میدان نشود. آیتالله کاشانی اما با دوراندیشی نسبت به مصالح ملی اعلامیه قاطعانهای در این زمینه صادر میکند. قوامالسلطنه فکر میکرد که همان قهرمان سال 26-25 است و نمیدانست وضع عوض شده است و حالا سال 31 است و آیتالله کاشانی رای آورده و رهبری مردم را عهدهدار شده است. ابراهیم یزدی از اعضای نهضت آزادی درباره اعلامیه آیتالله کاشانی میگوید: «روز یکشنبه آیتالله کاشانی بیانیهای داد علیه قوامالسلطنه و مردم را دعوت به راهپیمایی کرد. باید انصاف داد که بیانیه کاشانی بود که مردم را روز 30 تیر به خیابانها کشاند». محمد توسلی، دیگر عضو نهضت آزادی نیز در این زمینه معتقد است: «آیتالله کاشانی بهرغم اختلافاتی که با دکتر مصدق دارد اما آن بیانیه دعوت به جهادی که مطرح میکند، نقش کلیدی داشت». در اعلامیه آیتالله کاشانی آمده بود: «احمد قوام را، عنصرى که در دامان دیکتاتورى و استبداد پرورشیافته و تاریخ حیات سیاسى او پر از خیانت و ظلم و جور است و بارها امتحان خود را داده و دادگاه ملى حکم مرگ و قطع حیات سیاسى او را صادر کرده است، براى چندمین بار بر مسند خدمتکاران واقعى گماشتهاند. احمد قوام باید بداند در سرزمینى که مردم رنجدیده آن پس از سالها رنج و تعب، شانه از زیر بار دیکتاتورى کشیدهاند، نباید رسما اختناق افکار و عقاید را اعلام و مردم را به اعدام دستهجمعى تهدید کند. بر عموم برادران مسلمان من لازم است که در این راه جهاد اکبر، کمر همت بر بسته و براى آخرین مرتبه به صاحبان استعمار ثابت کنند که تلاش آنها در به دست آوردن قدرت و سیطره گذشته محال است». ارسال به دوستان
یادداشتهای سیاسی سفارت انگلیس در مقطع تیر 1331
یادبود 30 تیر علیه استعمارگران
در بخشی از نوشتههای مربوط به جلد چهاردهم از مجموعه اسناد و مکاتبات سفارت انگلیس با وزارت خارجه این کشور که دوره زمانی 1952 تا 1965 (1331-1345) را در برمیگیرد، در گزارش محرمانه و ماهانه جولای 1952 آمده است: بعد از آنکه دولت از مجلس رأی اعتماد گرفت، شاه از سنا نیز خواست به همین ترتیب عمل کند. اما سنا این کار را نکرد و از مصدق خواست ابتدا برنامههایش را ارائه کند. مصدق از عمل به خواست اعضای سنا خودداری کرد و شاه بر سنا فشار بیشتری وارد آورد تا به دولت رأی اعتماد دهند. نمایندگان سنا نیز با بیمیلی به دولت مصدق رأی دادند. دولت توانست تنها 14 رأى از ۳۹ رأی نمایندگان حاضر در جلسه سنا را کسب کند. مصدق راضی نبود و برای پذیرش سمت نخستوزیری شرط و شروطی گذاشت: او از مجلس خواست به مدت 6 ماه اختیارات کامل به وی تفویض شود تا بتواند برنامههایش را اجرا کند (برنامهای که به شکلی بسیار کلی و مبهم رئوس آن تشریح شده بود). مصدق همچنین از شاه خواست وزارت جنگ و کنترل نیروهای مسلح را به وی بسپرد و به نخستوزیر اجازه داده شود فرد مورد نظر خود را به عنوان رئیس ستاد مشترک ارتش منصوب کند. شاه از پذیرش خواستههای مصدق خودداری کرد؛ زیرا عمل به خواستههای مصدق به معنای آن بود که وی از اختیارات انحصاری و سنتی خود دست بکشد. به همین جهت مصدق بار دیگر استعفا کرد. هنگامی که مجلس در روز بعد تشکیل جلسه داد، نمایندگان با 40 رأی قوام را به نخستوزیری انتخاب کردند. شاه که به ظاهر به قوام اطمینان نداشت مصدق و جبهه ملی را فرا روی خود دید، وحشتزده شد. جبهه ملی تحت رهبری کاشانی از این ترس شاه استفاده کرد... در ۲۱ جولای تظاهرکنندگان با نیروهای نظامی درگیر شدند. در این درگیریها بین 20 تا 30 نفر از مردم کشته و بین 200 تا 300 نفر نیز زخمی شدند. جمعیت تظاهرکننده نه تنها علیه قوام، انگلیس و آمریکا، بلکه علیه شاه نیز شعار میداد. این امر برای شاه که هیچگاه از قوام حمایت نکرده بود گران آمد. شاه نیروهای امنیتی را از شهر خارج کرد و همزمان با استعفای قوام موافقت کرد. به این ترتیب نخستوزیری 5 روزه قوام پایان یافت و مصدق به قدرت بازگشت. او اکنون در موقعیتی قرار داشت که خواستههای خود را بر شاه تحمیل کرده و از مجلس درخواست اختیارات کامل کرد. سلطنت به میزان زیادی اعتبار خود را از دست داده بود و شاه نیز دیگر آن محبوبیت پیشین را نداشت. ارتش نیز بشدت روحیه خود را از دست داده بود اما حزب توده به میزان زیادی قدرت و روحیه گرفت. جبهه ملی احساس پیروزی میکرد و در پیامهای تبریکی که اعضای این جبهه برای یکدیگر ارسال میکردند (و بهخاطر «پیروزی» که در لاهه به دست آورده بودند) این احساس را بروز میدادند. آنها برای «شهدای» ۲۱ جولای (30 تیر) یادبود برگزار کرده و علیه «استعمارگران» انگلیسی و آمریکایی و «جنایتکارانی» که مسؤول این حوادث بودند، تظاهرات کردند. همچنین اعضای جبهه ملی به دنبال آن بودند تا به نوعی ائتلاف فرصتطلبانه خود را با حزب توده به هم بزنند. این رخدادها موضع سیاسی مصدق را به صورت موقت تقویت کرد اما نخستوزیر بار دیگر دریافت که همان مشکلات قدیمی به شکلی حادتر فرا روی او قرار دارند: خزانه تقریبا خالی است و مساله نفت هنوز حلوفصل نشده است. مصدق کابینهای را که از مردان پوشالی و بیاراده تشکیل شده بود به مجلس معرفی کرد. او همچنین برنامه «اصلاحات» خود را نیز به مجلس ارائه کرد. این برنامه تقریبا تمام ابعاد زندگی مردم را در بر میگرفت. به همین منظور وی خواستار داشتن اختیارات کامل برای مدت 6 ماه بود (و احتمالا مجلس این اختیارات را به وی خواهد داد). ارسال به دوستان
تحلیل رهبر انقلاب از نقش رهبری دینی در قیام 30 تیر
اگر کاشانی نبود!
اگر مرحوم آیتالله کاشانی را از نهضت ملی کنار میگذاشتیم، اگر مرحوم کاشانی در نهضت ملی نبود، یقینا چیزی به نام نهضت ملی در کشور ما به وجود نمیآمد و من به شما عرض بکنم که نهضت ملی یک از فصول مهم تاریخ ما است، به خاطر اینکه در یک فصل حساسی از فصول تاریخ معاصر دنیا واقع شد آن زمانی که ما در اینجا سرگرم مبارزه با انگلیسیها بودیم در هند هم انگلستان تازه شکست خورده بود، در مصر هم با روی کار آمدن افسران آزاد و سقوط رژیم سلطنتی فاروق، انگلیسیها داشتند میلرزیدند. در یک چنین شرایطی بود که انگلیسیها در ایران از ناحیه مردم یک ضربه محکم خوردند، از ناحیه احساسات دینی مردم، از ناحیه رهبری دینی و اسلامی مردم، از ناحیه شخص آیتالله کاشانی. البته مطلب نهضت ملی به اینجا خاتمه پیدا نکرد. نهضت ملی به دنبال خودش نهضتهای دیگری را هم آورد که یکی از مهمترینش نهضت ضدسلطنتی بود که 3 یا 4 سال بعد در عراق انجام گرفت. بنابراین یک چنین حرکت عظیمی در جامعه ما به وسیله روحانیت بیدار و مبارز و در صحنه به وجود آمد و متأسفانه توسط ملیگراها سقوط کرد و به لجن کشیده شد. این یک حقیقتی است. اگر مرحوم آیتالله کاشانی نبود، اگر نمایندگان مرحوم آیتالله کاشانی در سال 1330 نبودند که آنها را به تمام شهرها یا اغلب شهرها میفرستاد، اگر ماجراهای 30 تیر و قبل از 30 تیر که کاملا یادم هست، از جمله آمدن نمایندگان مرحوم آیتالله کاشانی به مشهد و اجتماعات عظیمی که در آن روز انجام گرفتند و آن چیزی که همه احساس میکردند یک احساس مذهبی بود، اگر اینها نبودند، یقینا این اجتماعات تشکیل نمیشدند. این نقش مرحوم آیتالله کاشانی بود. خب! مرحوم کاشانی با علاقه و احساساتی که مردم نسبت به او داشتند، ارادتی که داشتند، سوابق مبارزاتی که از او میشناختند، محبت شدیدی که در اعماق خانهها، خانوادهها و دلها از این مردم وجود داشت، توانست حکومتی را که از طرف شاه بود (حکومت رزمآرا ) متزلزل کند، برای تشکیل یک حکومت ملی و مردمی زمینهسازی کند و مصدق را بر سر کار بیاورد، یعنی اگر کار مرحوم کاشانی نبود مصدق یک گوشهای نشسته بود و در صحنه سیاست هم نبود و کاری هم به سیاست نداشت. مرحوم آیتالله کاشانی زمینهسازی کرد و دو دستی حکومت و دولت را به دکتر مصدق و ملیگراها داد... نفس گرم آن کسانی که مردم به نفس آنها احترام میگذاشتند و اعتماد میکردند، اینها را وارد صحنه کرد و به مجرد اینکه وارد صحنه شدند و احساس کردند که زیر پایشان محکم است، پشت کردند، بیوفایی کردند، بیصفایی کردند و از ریشهای که بر آن روییده بودند، خودشان را قطع کردند، همان حالتی که در مشروطیت پیشآمد. در مشروطیت هم همین طور بود، نخستین کاری که آن کسانی که در راس کار قرار گرفتند، انجام دادند، این بود که مشروطیت را از مادر او که از سینه او شیر نوشیده بود، جدا کردند یعنی از دامن علمای اسلام و فقهای دین. همین کاری هم که در نهضت ملی متاسفانه پیش آمد، مصدق بعد از 30 تیر احساس کرد که دیگر به آیتالله کاشانی احتیاج ندارد. حالا من نمیخواهم راجع به احساسات دکتر مصدق که از آن، درست خبر هم ندارم، صحبت کنم اما آن چیزی که در عمل نشان داده شد، این بود که به مرحوم کاشانی پشت کرد. ارسال به دوستان
|
|
آدرس مطلب:
آدرس مطلب:
آدرس مطلب:
|