|
سفید برفی و هفت بدترکیب!
روزی روزگاری در زمانهای نه چندان قدیم یک دختری به دنیا آمد که به آفتاب میگفت: «تو درنیا که من دراومدم!» عینهو پنجه آفتاب. اما از بخت بد، این دختر سَقِش سیاه بود و بد یمن و بد قدم بود. به دنیا که آمد، مادرش سر زا رفت و پدرش هم که متوجه بدقدمی او شد، بردش داخل جنگل و همانجا رهایش کرد تا حیوانات بخورنش. اما از آنجایی که این دختر هنوز عمرش به دنیا باقی بود، به محض رها شدن در جنگل، توسط هفت بدترکیب مهربان دوست داشتنی پیدا شد. (لازم به توضیح است که این هفت بدترکیب کارشان گشتن در جنگل و پیدا کردن دختران رها شده، پولهای گمشده دولت، پیدا کردن قالپاق ماشین و غیره بود و معمولا هم، چیزهای گمشده را پیدا میکردند) القصه! دختر سَق سیاه را یافتند و با خودشان بردند و تیمار کردند و هر روز بهش شیر برنج دادند تا دختر بزرگ و بزرگتر شد و بر اثر خوردن زیاد شیر برنج رنگ پوستش عین برف سفید شد. بنابراین معروف شد به سفیدبرفی! ارسال به دوستان
به گور پدرت خندیدی!
مثل بادی که میان معده و دل چرخیدی! ارسال به دوستان
ساقیآنلاین!
با توجه به توسعه روزافزون تاکسیهای آنلاین، رستورانهای آنلاین، ازدواجهای آنلاین و بقیه چیزهای آنلاین، در این نوشتار به معرفی یک چیز آنلاین دیگر خواهیم پرداخت. ارسال به دوستان
تکچرخ با بیکار!
با یک قسمت دیگر از سری برنامههای استعدادیابی «قِشر ندید» در خدمت شماییم. این قشر علیرغم استعدادهایی که دارند دیده نمیشوند. با هم شاهد اجرای یکی از ارسال به دوستان
|
|
آدرس مطلب:
آدرس مطلب:
آدرس مطلب:
آدرس مطلب:
|