printlogo


کد خبر: 133689تاریخ: 1393/11/26 00:00
گفت و گوی «وطن امروز» با محمدرضا سنگری
به ادبیات انقلاب اعتقاد ندارند

حسین قرایی: دکتر محمدرضا سنگری، استاد دانشگاه، پژوهشگر و منتقد ادبی است، تلاش او برای پویا کردن ادبیات انقلاب اسلامی بر کسی پوشیده نیست؛ اهتمام زلال دکتر سنگری در تبیین ادبیات عاشورایی نیز اهتمامی ستودنی است. سختکوشی مدبرانه این منتقد ادبی برای تدوین کتب درسی ادبیات پارسی باعث شد تا این کتاب «حرفی از جنس زمان» داشته باشد و امروز با نام‌های قیصرامین‌پور، سیدحسن حسینی، سلمان هراتی و سیل و خیل مردانی از این دست بیشتر آشنا شویم. ایام دهه مبارک فجر بهترین فرصت برای شنیدن حرف‌های دکتر سنگری بود.
***
  آقای دکتر! سنگر اسم مکان خاصی است؟
اسم فامیل من از کلمه «سنگ گر» گرفته شده است. در گذشته به افرادی که سنگ ها را می‌تراشیدند، «سنگ گر» می‌گفتند. معمولا برای سنگفرش خیابان‌ها از سنگ استفاده می‌شده و جد ما بخشی از کارش همین سنگ‌تراشی بوده و به همین جهت به این نام شهرت پیدا کرده است.
  متولد چه سالی هستید؟
سال 1333 در شهرستان دزفول به دنیا آمدم.
  در خاطرات شما خواندم –یا اینکه از دوستان شما شنیدم – در دوران کودکی و دوران دبستان علاقه‌مندی شگرف و زیادی به ادبیات داشته‌اید. یعنی شاید به نحوی شب و روزتان در کتاب خلاصه می‌شده است. آیا این روایت از دوران کودکی شما درست است؟
پدر من معلم بود و به همین خاطر علاقه زیادی به کتاب داشت. من از طریق همین علاقه پدرم به مطالعه و کتاب‌های زیادی که در منزل‌مان وجود داشت،  با کتاب مانوس شدم. پدرم همچنین با شخصیت‌ها و چهره‌های بزرگی نیز معمولا حشر و نشر داشت.
  افرادی را که پدرتان با آنها هم‌صحبت بود در خاطر دارید؟
بله! مثلا با مرحوم علامه صالحی مازندرانی که نیما درباره ایشان می‌گوید: علامه صالحی مازندرانی تنها کسی بود که شعر نو را درک کرد. بزرگانی مثل آیت‌الله مرعشی، استاد جعفری و مرحوم همایی از جمله شاگردان علامه صالحی مازندرانی بودند. ایشان همچنین شاعر و مفسر قرآن نیز بود. پدرم همچنین علاوه بر علامه صالحی مازندرانی با آیت‌الله میلانی و بسیاری از شخصیت‌های بزرگ آن روزگار محشور بود.
  شما نیز همراه پدرتان نزد این اشخاص می‌رفتید؟
بله! من به یاد دارم که در دوران کودکی به همراه پدرم برای دیدار علامه صالحی مازندرانی به سمنان می‌رفتیم.
  پس این شیفتگی در پدر شما وجود داشت که به خاطر دیدار با استاد صالحی مازندرانی و دیدار سایر علما، از دزفول به سمنان یا سایر نقاط کشور مسافرت می‌کرد؟
بله! حتی پدرم یک‌بار برای دیدار با حضرت امام خمینی(ره) و آیت‌الله حکیم به نجف اشرف نیز سفر کرد. پدرم در آن دوران بسیار در محضر این بزرگان حاضر می‌شد. علاقه زیاد پدرم به کتاب و این مسافرت‌ها و دیدارها زمینه‌ای را برای تهیه کتاب‌های مختلف از سوی ایشان فراهم کرد.
  از علاقه‌تان به مطالعه در کودکی می‌گفتید.
اگر شما به جنوب سفر کرده باشید حتما گرمای آن را چشیده‌اید. دوران زمستان و سرما در جنوب بسیار کوتاه است و گاهی اوقات حدودا نه ماه از طول سال، گرمای هوا در جنوب حکمفرماست. در جنوب به علت گرمای شدید، مردم زیرزمین‌هایی را در خانه‌هایشان می‌ساختند و برای دوری از گرمای طاقت‌فرسای جنوب به این زیرزمین‌ها پناه می‌بردند. مردم به این زیرزمین‌ها «شوادون» می‌گفتند. «شوادون» در حقیقت شکل تغییر یافته شبستان است. من در شوادون خانه‌مان با کتاب مانوس شدم.
  اسامی کتاب‌هایی را که در دوران کودکی‌تان مطالعه می‌کردید در خاطر دارید؟
بله! مثلا نشریه مکتب اسلام یا کتاب بینوایان ویکتور هوگو که ترجمه حسینعلی مستعان بود.
  در آن سال‌ها در نشریه مکتب اسلام کارهای استاد حکیمی نیز به چاپ می‌رسید. آیا آثار ایشان را نیز مطالعه می‌کردید؟
بله! سروده‌ها و اشعار استاد بشدت روی من تاثیرگذار بود. البته من معمولا در حوزه این مطالعات نمی‌ماندم و یک چیزی مرا به سمتی می‌کشاند تا اینها را در بیرون هم ببینم و مطالعه کنم. یعنی به عبارت دیگر یک حرکت از آفاق به انفس و از انفس به آفاق در دوران کودکی من نمود پیدا کرده بود. شاید کسی این موضوع را باور نکند که من گاهی اوقات زیر آفتاب سوزان 50 درجه‌ای خوزستان برای مشاهده لانه مورچه‌ها چندین ساعت می‌نشستم. من بعد از مطالعه کتاب «مورچگان» موریس مترلینگ، می‌خواستم ببینم این مورچه‌ها که در این کتاب گفته شده‌اند چقدر واقعیت دارند.
  این مطالب دقیقا برای چه سنی از زندگی شماست؟
9- 8 سالگی. من در یک محیطی زندگی می‌کردم که بسیاری از عناصر طبیعت را می‌توانستم مشاهده کنم. درختان، رودخانه‌ها، آب و سایر عناصر طبیعی که در محیط زندگی من قرار داشتند، به نحو خیلی زیادی در شکل‌گیری ذهنیت و روح من تاثیرگذار بودند و فرصت تخیل خوبی را در دوران کودکی برای من فراهم کردند.
  در واقع فرصت اندیشه را در اختیار شما قرار دادند. هر ورقش دفتری است معرفت کردگار...
این فرصت آنقدر روی من تاثیرگذار بود که مثلا در همان 8 سالگی وقتی دیدم شاعران برای خودشان تخلصی را برمی‌گزینند، من نیز تخلص «غروب» را برای خودم انتخاب کردم. غروب را خیلی دوست داشتم. غروب کنار رودخانه خوزستان نیز فوق‌العاده بود. وقتی هنگام غروب، خورشید پایین می‌آمد و سرخ‌رنگ می‌شد، بازتاب نور سرخ آن روی موج‌های نرم رودخانه بشدت مرا مجذوب می‌کرد. گاهی اوقات لحظه‌ها و ساعت‌ها مشغول تماشای این صحنه بودم. همچنین به تماشای پرندگان، مورچه‌ها و سایر عناصر طبیعی نیز دلبستگی فراوانی داشتم و از قبال همین امر به کشفیات کوچکی نیز می‌رسیدم.
  به تعبیری اندیشه علمی و تفکری شما ریشه در کتاب‌ها و نشریاتی مانند مکتب اسلام و یا آثار موریس مترلینگ دارد و درطبیعت نیز به دنبال این اندیشه می‌رفتید. یعنی به نحوی در جست‌وجوی بینش در طبیعت بودید.
من آن دوران از زندگی‌ام را به نحوی پیوند آفاق و انفس می‌نامم، یعنی هم بیرون و هم درون. گاهی اوقات از درون به بیرون می‌رفتم و بالعکس گاهی اوقات از بیرون به درون. گاهی اوقات ساعت‌ها با خودم خلوت می‌کردم. این تامل‌ها در دوران کودکی، تاثیر خیلی عمیقی را روی من گذاشت و برای من بسیار سازنده بود. طبیعتا عده‌ای از اطرافیانم نیز وقتی مرا در این حالت‌ها می‌دیدند، تصورات ویژه‌ای درباره من می‌کردند. من دقیقا به یاد دارم که حتی بعضی از همسایه‌ها مرا جن زده تلقی می‌کردند. گاهی اوقات در زیرزمین خانه‌مان با صدای بلند اشعار و جملات زیبای ادبی را که دوست داشتم مانند جملات آلفونس دوده و لامارتین و... می‌خواندم. مثلا گاهی اوقات در بعضی از مجلات آن زمان مانند «مجله توشه» جملات برشی از  اشعار شاعران اروپایی آورده می‌شد که این اشعار را با علاقه می‌خواندم و از خواندن آنها لذت می‌بردم. حتی آن اشعار را حفظ می‌کردم و با زغال آنها را می‌نوشتم.
  با گذر از این دوران به دوران نوجوانی و دبیرستان، بعد از آن به سال‌های منتهی به انقلاب اسلامی می‌رسیم. در حوزه فضاهای پیش از انقلاب نیز قطعا در انجام کارهای انقلابی فعالیت‌هایی را انجام می‌دادید. از آن فضا نیز برای ما روایت کنید.
چند عامل سبب اتصال من به این فضاها می‌شد. یکی از این عوامل مسجد بود. بودن در فضای مسجد و ارتباطم با بعضی از چهره‌های مبارز زمینه‌ای را برای من به وجود آورد که آرام آرام به فضای سیاست نزدیک شوم. البته سیاست در مفهوم مبارزه و ایستادن در مقابل زشتی‌ها و پلشتی‌های آن دوران است. عنصر دیگر نیز مطالعات من بود. من دائما در حال مطالعه بودم و این مطالعات نیز در زمینه مبارزات من کاملا تاثیرگذار بودند. در آن زمان با چهره‌هایی مانند شهید سبحانی که شخصیت بسیار بزرگی بود و شهید دانش و برخی از افراد انقلابی دیگر آشنا شدم.
  این افرادی را که نام بردید دزفولی هستند؟
بله! و بعد از این افراد من سراغ سایر چهره‌هایی که در بیرون از دزفول فعالیت می‌کردند، رفتم. مثلا در همان دوران جوانی برای آشنایی با دکتر شریعتی و دیدار با ایشان به سراغش رفتم.
  با ایشان دیدار کردید؟
درست زمانی به مشهد رسیدم که ایشان به خارج از کشور رفته بود.
  در آن زمان دقیقا چندساله بودید؟
هجده - نوزده ساله.
  با دکتر شریعتی از کجا آشنا شدید؟ کتاب‌های ایشان را مطالعه می‌کردید؟
پیش از آنکه کتاب‌های دکتر شریعتی به دستم برسد، اعلامیه‌های حضرت امام‌(ره) را مطالعه کردم. این اعلامیه‌ها از طریق شهید دانش که در جریان حادثه هفتم تیر شهید شد، به دست ما می‌رسید. شهید دانش همچنین در مکتب اسلام نیز مطلب می‌نوشت. در آن دوران با بسیاری از این شخصیت‌ها مواجه بودم. بعضی از این شخصیت‌ها به خوزستان نیز می‌آمدند. مثلا برای اولین بار با شهید مطهری در خوزستان آشنا شدم و پای درس ایشان نشستم. علاوه بر شهید مطهری افراد دیگری مانند حضرت آیت‌الله‌العظمی سبحانی، آیت‌الله‌العظمی مکارم شیرازی و... و افراد دیگری نیز به خوزستان می‌آمدند و بشدت روی ما تاثیرگذار بودند. در دوران دبیرستان با این مجموعه‌ها ارتباط پیدا کردم و به نحوی درگیر این قضایا شدم. البته این ارتباط زمینه‌ای برای شروع سایر فعالیت‌های من نیز ایجاد کرد.
  انقلاب اسلامی از چه زمانی در درون شما زبانه کشید؟
دوازده سالگی که با شهید سبحانی آشنا شدم. در آن زمان با اطلاعیه‌های امام آشنا شدم و بعضی از حرف‌های امام را از زبان شهید سبحانی می‌شنیدم و این سخنان بشدت روی من تاثیرگذار بود.
  بعدها کتاب «ولایت فقیه» امام نیز به چاپ می‌رسد. این کتاب نیز در آن زمان به دست شما رسید؟
بله! این کتاب بعدها به چاپ رسید و من سال‌ها بعد آن را خواندم. البته خود این کتاب نیز برای من زمینه‌ای را به وجود آورد تا به‌تدریج با افرادی که اندیشه‌های دیگری مانند مارکسیستی و... داشتند مباحثاتی را داشته باشم.
  یعنی از آن فضای عاطفه و تخیل و ادبیات که در دوران کودکی داشتید به فضای ایدئولوژی و اندیشه‌ورزی رسیدید!
بله! من در آن دوران با قرآن مانوس بودم و با عرصه‌های ایدئولوژیک نیز مقداری آشنایی پیدا کرده بودم. همچنین با چند نفر از شهدای بزرگ مانند شهید صفاتی دزفولی و عزیز صفری و آقای محسن رضایی که گروهی را به‌نام منصورون تشکیل داده بودند، آشنا شدم و با آنها ارتباط پیدا کردم. به پیشنهاد این دوستان به سراغ استفاده از متون اصلی شیعه مانند اصول کافی، وسائل‌الشیعه و... رفتم. احساس این دوستان اینگونه بود که معتقد بودند فاصله گرفتن از متون اصلی و رفتن به سراغ سایر کتاب‌ها حتی کتاب‌های شخصیت‌های بزرگی مانند دکتر شریعتی ممکن است حد برزخی برای افتادن به دامان مارکسیسم باشد.
  این مطالبی را که بیان می‌فرمایید مربوط به چه زمانی است؟
حدودا سال 1348 که من پانزده ساله بودم. مطالعه این کتاب‌های اعتقادی و تلفیق آنها با ذوق ادبی که داشتم در باروری ذهنی من بشدت تاثیرگذار بود و من را به سمت سخنرانی کردن هدایت می‌کرد. دقیقا به یاد دارم که در سیزده سالگی سخنرانی را شروع کردم. من گاه در مسجد و سایر مکان‌ها به سخنرانی می‌پرداختم و این سخنرانی‌ها مرا ناگزیر می‌کرد دائما در فضای مطالعه و کتاب خواندن باشم.
  پدر نیز در این فضا شما را تشویق می‌کردند؟
پدرم نگران من بود. او می‌ترسید که این مطالعات، مرا به مسیرهای خطرناکی بکشاند. او از دستگیری من توسط اعضای امنیتی بشدت می‌ترسید.
  توسط ساواک و عوامل امنیتی آن زمان دستگیر هم شدید؟
نه! البته بعدها که پرونده‌های ساواک به دست نیروهای انقلاب افتاد، اسم من نیز در بین اسامی تحت تعقیب دیده شده بود.
  زمان وقوع انقلاب کجا بودید؟
من عمده دوران انقلاب را در خوزستان بودم. به شهرهای مختلف استان می‌رفتم و در رابطه با جریان انقلاب کارهایی را انجام می‌دادم. مثلا بعد از آتش‌سوزی سینما رکس آبادان به این شهر رفتم و با آقای رشید و محسن رضایی و سایر دوستان حرکت‌هایی را در آنجا پایه‌ریزی کردیم. در برهه‌ای نیز در تهران حضور داشتم. در تهران نیز به صورت پراکنده سخنرانی‌هایی داشتم. حتی در بسیاری از شب‌ها روی دیوارهای تهران شعارنویسی نیز می‌کردم. شب‌ها نیز به خاطر نگرانی از تحت تعقیب بودن در پارک‌های تهران می‌خوابیدم.
  با حضرت امام (ره) نیز دیدار داشتید؟
بله! من دو بار توفیق دیدار پیدا کردم و خدمت حضرت امام (ره) رسیدم. اولین دیدار درست بعد از سقوط خرمشهر بود. من جزو آخرین نفراتی بودم که از خرمشهر بیرون آمدم و از بابت سقوط خرمشهر بسیار دلشکسته شده بودم.
  در زمان شروع جنگ در قالب گروه خاصی در خرمشهر می‌جنگیدید؟
بله! تقریبا روز ششم جنگ در خرمشهر بودم. حتی ما پیش از شروع جنگ درگیر جنگ شده بودیم. پیش از آغاز جنگ تحمیلی، عراق بارها به روستاهای اطراف خوزستان حمله کرد و ما در جنگ‌های پارتیزانی با نیروهای عراقی درگیری‌هایی داشتیم. من دقیقا به یاد دارم که در روز سی‌ویکم شهریور در مکانی مشغول سخنرانی بودم و در رابطه با سوره عصر صحبت می‌کردم که جنگ آغاز شد و پایگاه هوایی دزفول که در فاصله اندکی از ما قرار داشت توسط رژیم بعث بمباران شد. ما از همان جا سراغ نیروهای مبارز رفتیم و خودمان را برای جنگ آماده کردیم و در روز ششم به سمت خرمشهر حرکت کردیم. آخرین روزهای سقوط خرمشهر خیلی برای من دردناک بود. من با بسیاری از بچه‌های شهید خرمشهر مانوس بودم.
  با شهید جهان‌آرا هم ارتباط داشتید؟
در روز آخری که من از پل میان خرمشهر و آبادان عبور کردم ایشان را دیدم. من برای رسیدن به آن سوی رودخانه مجبور شدم خودم را از سقف پل آویزان کنم و از آن طریق خودم را به طرف دیگر شهر برسانم. حدود پنجاه دقیقه طول کشید و وقتی به طرف دیگر پل رسیدم بیهوش شدم. وقتی به هوش آمدم شهید جهان‌آرا بالای سر من نشسته بود. البته من و شهید جهان‌آرا در دوران مبارزات پیش از انقلاب با یکدیگر آشنا شده بودیم.
  در کجا با ایشان آشنا شدید؟
اهواز، ایشان در طیف مبارزان خوزستان فعالیت می‌کرد و من در اهواز با ایشان آشنا شدم. هنگامی که بعد از عبور از پل به هوش آمدم، دیدم اسلحه‌ام نیست. خیلی حیفم می‌آمد که اسلحه ام را رها کنم. البته این صحنه خیلی دشواری بود که شما با اسلحه و فانسقه و سایر تجهیزات از پلی آویزان شوید و در مدت پنجاه دقیقه آن را طی کنید. اگر دستان من لحظه‌ای از این پل رها می‌شد و در آب می‌افتادم، قطعا هیچ امکانی برای نجاتم وجود نداشت. وقتی به هوش آمدم اسلحه‌ام را نیافتم. در آنجا نفرات زخمی و شهدای بسیاری روی زمین خوابیده بودند. لحظاتی بعد شهید جهان‌آرا را دیدم و به ایشان گفتم تفنگم نیست. ایشان به من گفت منافقین به ظاهر برای کمک کردن به بچه‌ها می‌آیند، ولی فانسقه‌ها و تفنگ‌هایشان را برمی‌دارند و می‌برند! به من یک اسلحه داد. البته آن تفنگی که شهید جهان‌آرا به من داد، بند حمایل نداشت و ناگزیر بودم در تمام مسیر آن را در دست بگیرم.
  بار دوم ملاقات‌تان با امام (ره) در چه زمانی رخ داد؟
بار اول که بعد از سقوط خرمشهر به دیدار امام رفتیم، این دیدار آرامش خیلی زیادی به ما داد و دوباره روحیه و آرامش خودمان را به دست آوردیم.  بار دوم بعد از عملیات خیبر بود. بعد از عملیات خیبر به من اطلاع داده شد می‌خواهند نفراتی را برای دیدار نزدیک با حضرت امام و دستبوسی ایشان انتخاب کنند. آنها مرا انتخاب کردند و گفتند که یک همراه نیز می‌توانی با خودت ببری. من در این شرایط در محاصره درخواست‌های مختلف قرار گرفتم. عده زیادی مانند خانمم، پدرم و سایر دوستان به من اصرار می‌کردند که آنها را با خودم ببرم. من مادرم را برای این دیدار انتخاب کردم و ایشان را با خودم برای دیدار با حضرت امام (ره) بردم.
  از فضای آن دیدار برای‌مان بگویید.
من زمانی که به خدمت حضرت امام(ره) رسیدم، با یک تجربه 15ساله سخنرانی نزد ایشان حاضر می‌شدم. هنگامی که در صف دیدار ایستادم تا خدمت ایشان برسم، بارها جمله‌ای که می‌خواستم به امام عرض کنم را با خودم تمرین کردم. چنان شکوه و ابهت و عظمتی در نگاه امام نهفته بود، بویژه زمانی که پلک‌هایش را بلند می‌کرد و با گوشه چشم  به انسان می‌نگریست، کلا هر آنچه را که می‌خواستی بیان کنی فراموش می‌کردی. من در آنجا مجبور به تقلب شدم.
  همچنان که دکتر قیصر امین‌پور می‌گوید:
«در چشمت از حضور کبوترها/ هر لحظه مثل صحن حرم غوغاست»
بله! یک نفری که در آنجا همراهم بود و بعدا شهید شد، به من گفت حتی حرکت پلک امام نیز برای ما حجت است. این حرف خیلی بزرگی بود که آن شهید به من زد و هنوز طنین حرف او در گوش من وجود دارد و این نکته واقعا درستی بود که آن شهید عنوان کرد. انسان‌ها وقتی بزرگ می‌شوند دیگر حرف‌های اضافی نخواهند داشت. هنگامی که ما در آغاز یادگیری مطلبی هستیم اشتباهات و تکرارهای زیادی داریم، اما وقتی مسلط شدیم دیگر تکرار نخواهیم کرد. در تاریخ آمده است که یک روز پیامبر(ص) انگشترش را دور داد و جبرئیل حاضر شد و عرض کرد پروردگارت سلام می‌رساند و می‌فرماید برای چه انگشترت را دور دادی؟ تو باید برای دور دادن انگشترت هم دلیل داشته باشی. این سخن یعنی بزرگان هیچ‌گونه حرکت اضافی نخواهد داشت. من وقتی خدمت حضرت امام(ره) رسیدم نتوانستم جمله‌ام را بیان کنم و گذشتم. هنگامی که گذشتم تصمیم گرفتم تقلب کنم. بعد از من هنوز چند نفر دیگر باقی مانده بودند تا با امام دیدار کنند. من نیز دوباره رفتم و در آخر صف قرار گرفتم و مجددا برای دستبوسی نزد امام رفتم. در طول این مدت یک دلهره عجیبی همراه من بود که نکند امام به من بگویند تو برای بار دوم نزد من می‌آیی. در مرتبه دوم موفق شدم جمله‌ام را بیان کنم و از امام بخواهم که مرا شفاعت کند و دست امام را بوسیدم و اینگونه توفیق دیدار ایشان نصیب ما شد.
  مشتاقم از دوران دانشگاهتان بشنوم.
سال 1352 دیپلم گرفتم و به سبب فقری که در خانواده ما حاکم بود، امکان شرکت در دانشگاه را نداشتم. در خانواده ما هشت فرزند وجود داشت و همه نیز پسر بودیم و خواهری نداشتیم. وضعیت معیشتی پدرم نیز به‌گونه‌ای نبود که بتواند مرا برای ادامه تحصیل به دانشگاه بفرستد. حتی پول لازم برای ثبت‌نام در کنکور آن زمان را نیز نداشتم. من از حدود 12 سالگی کار می‌کردم، ولی با این وجود، هزینه لازم را جهت ادامه تحصیل نداشتم.
  در آن زمان چه کارهایی انجام می‌دادید؟
کارهای مختلفی از قبیل بنایی، شاگردی مغازه‌ها و... انجام می‌دادم. من حدودا از 14 سالگی مکتب نیز داشتم که در خوزستان «دیسون» نامیده می‌شد. دیسون همان تغییر شکل یافته دبستان است. من در تابستان معمولا بچه‌هایی که تجدید می‌آوردند را درس می‌دادم و از آن دوران تقریبا تدریس را آغاز کردم. گاهی اوقات نزدیک به 40 دانش‌آموز داشتم که به آنها درس می‌دادم. اندک درآمدی که من از این طریق به دست می‌آوردم را معمولا پس انداز و در طول سال خرج می‌کردم.
  دیپلم‌تان را کجا گرفتید؟
دیپلمم را در سال 1352 در همان دزفول گرفتم.  بعد از آن در آزمون تربیت معلم شرکت کردم و در تربیت معلم اهواز قبول شدم که در آن زمان تحت عنوان دانشسرا شناخته می‌شد. در دانشسرای تربیت معلم اهواز دو سال درس خواندم و در سال 1354 از دانشسرا فارغ‌التحصیل شدم و به خدمت سربازی رفتم. در آن زمان طرحی به نام سپاه دانش وجود داشت که من نیز به آنجا رفتم و در روستایی به‌نام «پشت ساری» در کوهدشت استان لرستان دو سال مشغول تدریس شدم. آن دوران از بهترین دوران‌های زندگانی من بود. عمده دانش‌آموزانی که من در آن روستا داشتم طلبه شدند. در سال 1356 که خدمت سربازی‌ام به پایان رسید در کنکور دانشگاه شرکت کردم و در دانشگاه اهواز در رشته زبان و ادبیات فارسی پذیرفته شدم. من در کنکور آن زمان رتبه پنجم را کسب کردم و می‌توانستم هر رشته‌ای را که دوست دارم برگزینم. همه دوستانم به من پیشنهاد دادند در رشته حقوق تحصیل کنم ولی من علاقه شدیدی به رشته ادبیات داشتم.
  پس مدرک کارشناسی‌تان را از دانشگاه اهواز گرفتید.
بله! و مدرک کارشناسی ارشدم را نیز از همان­جا گرفتم.
  از اساتید شاخص دانشگاه اهواز کسی را در خاطر دارید؟
بله! آقای دکتر حمیدیان شاهنامه‌پژوه برجسته، آقای دکتر وحیدیان کامیاب که در حوزه دستور زبان و عروض کار کرده‌اند، آقای دکتر ظفری که دو جلد کتاب «حبسیه در ادب فارسی» را نگارش کرده‌اند، آقای دکتر تدین و سایر چهره‌های برجسته‌ای که در آن زمان در دانشگاه اهواز تدریس می‌کردند.
  و مدرک دکترای‌تان را از دانشگاه تهران گرفتید.
بله! من در جلسه دفاع کارشناسی ارشدم اطلاع یافتم که در آزمون دکترای دانشگاه تهران در سال 1368 پذیرفته شده‌ام.
  موضوع پایان‌نامه فوق‌لیسانس‌تان چه بود؟
به خاطر علاقه فراوانی که به حوزه عرفان و کلام داشتم، «تحلیل و بررسی دیدگاه‌های کلامی عطار نیشابوری» را برای موضوع پایان‌نامه‌ام برگزیدم. عطار با وجود شخصیت بلند عرفانی‌ای که دارد ولی لایه‌های کلامی عمیقی در شخصیت او نهادینه شده که من به بررسی این لایه‌ها پرداختم. در دوران دکترا نیز موضوع «مطالعه تطبیقی مولانا، عطار و سنایی» را انتخاب کردم و حوزه تفکر این سه قله را یعنی مشترکات و تاثیرگذاری‌هایشان را بررسی کردم.
مولوی نیز خودش بیان می‌کند:
«عطار روح بود و سنایی 2 چشم او/ ما از پی سنایی و عطار آمدیم».   
  شما در دوران دکترا، هم‌دوره‌ای‌ها و دوستان بزرگی داشتید. فکر کنم در آن دوره با مرحوم دکتر قیصر امین‌پور نیز ارتباط داشتید.
من قبل از دوران دکترا با دکتر قیصر امین‌پور آشنا شده بودم اما در دوران دکترا با یکدیگر کلاس می‌رفتیم و حشر و نشرهای فراوانی با هم داشتیم. من و قیصر در حوزه‌های مختلف و گوناگون با یکدیگر بحث می‌کردیم و گاهی اوقات برای شرکت در کلاس‌های اساتید هم‌مسیر می‌شدیم و با هم بحث می‌کردیم. در آن زمان بعضی از اساتید مانند علامه دکتر سیدجعفر شهیدی و دکتر غلامحسین یوسفی نمی‌توانستند در دانشگاه حاضر شوند و کلاس‌های درس‌شان در منازل­ آنها یا در محل موسسه لغتنامه دهخدا برگزار می‌شد.
  احساس من این است که پایه‌های اولیه ادبیات انقلاب اسلامی را حضرتعالی و قیصر امین‌پور و امثالهم بنا نهادید. آثاری هم که از شما در آن دوران منتشر می‌شود سندی بر حرف­‌های حقیر است و از علمداری شما در این حوزه حکایت دارد. بویژه فعالیت جدی شما در حوزه کتاب‌های درسی نیز بر این سخن صحه می‌گذارد. با توجه به ارتباطی که شما با قیصر داشتید نگاه ایشان به ادبیات انقلاب اسلامی چگونه بود؟
ما با قیصر هم در خلوت و هم در جلوت گفت‌وگوهای چندگانه زیادی داشتیم. ما در کنگره شعر دفاع مقدس در اصفهان با قیصر بحث‌هایی پیرامون این مساله داشتیم که آیا در جامعه ما انقلاب ادبی رخ داده و اینکه این انقلابی که ما از آن سخن می‌رانیم آیا در ادبیات نیز نمود پیدا کرده است یا نه؟ آیا ما الان به سبک تازه‌ای در ادبیات رسیده‌ایم یا نه؟ در آن زمان قیصر امین‌پور اعتقاد داشت ما هنوز به هویت تازه‌ای در ادبیات دست پیدا نکرده‌ایم.
  منظورتان سبک تازه‌ای در ادبیات است؟
بله! یعنی اینکه ادبیات انقلاب در آن برهه از زمان یک شاکله و هویت ادبی داشته باشد، به عبارت دیگر اینکه بگوییم یک سبک ادبی نو در عرصه ادبیات ایران متولد شده است. من به این مطلب معتقد بودم ولی قیصر این عقیده را نداشت. قیصر می‌گفت ما هنوز به یک هویت ادبی نرسیده‌ایم اما وقتی ما با یکدیگر در رابطه با این مساله صحبت کردیم و قیصر دلایل مرا شنید، کمی از موضع خودش عقب‌نشینی کرد و این موضوع را پذیرفت. من برای اثبات حرف‌هایم در آن زمان چند مثال را برای قیصر بیان کردم. این زبان و این ساختار و حتی این ظرف خاصی را که در ادبیات آن دوران مطرح شده بود یک اتفاق تازه در عرصه ادبیات می‌دانستم و قیصر سخن مرا پذیرفت. همچنین برای قیصر این مساله را بیان کردم که اگر 2 غزل از غزل‌های خود شما یعنی غزل‌های قیصر امین‌پور را در میان 400 غزل از شعرای قبل از انقلاب قرار دهم و این غزلیات را در میان اساتیدی که هنوز اشعار شما را نخوانده‌اند بگذارم، تردید ندارم غزل‌های شما را بیرون خواهند کشید و به تفاوت این غزل‌ها با سایر غزلیات اذعان خواهند کرد. وقتی که تفاوت احساس می‌شود یعنی اتفاقی در این عرصه به وقوع پیوسته است. دلیل دیگر من نیز این بود که همه شاعران آن دوران در جست‌وجوی یک نام برای شعر آن روزگار بودند. همین تکاپو برای یافتن یک نام، خبر از تولد یک مفهوم و کودک نوپایی در ادبیات می‌داد که در آن برهه هنوز نامی برای آن انتخاب نشده بود.
  یعنی طبق فرمایشات شما، از نظرگاه زبانی، محتوایی و ادبی می‌توان ادبیات امروز را به­‌نام «سبک ادبیات انقلاب اسلامی» نامید؟
بله! من اعتقاد شدیدی به این موضوع دارم. من این موضوع را که ادبیات امروز جامعه‌مان با عنوان ادبیات معاصر بیان می‌شود اصلا درست نمی‌دانم و با آن موافق نیستم. عنوان ادبیات معاصر یک عنوان گمراه‌کننده و نادرست است. شما از طرفی ایرج‌میرزا را معاصر می‌دانید و از طرف دیگر مثلا سلمان هراتی را نیز معاصر معرفی می‌کنید!
  بله! واقعا میان این معاصر تا آن معاصر تفاوت از  زمین تا آسمان است.
به یاد دارم در آنجا این نکته را مطرح کردم که پس‌زمینه‌های تفکر بسیاری از ما که در دانشگاه‌ها تحصیل کرده‌ایم این است که تصور می‌کنیم فاصله بین نسل‌های ادبی باید چند قرن باشد و این اشتباه است. چون ما در گذشته دوره‌های ادبی را در زمان سامانیان و غزنویان و حکومت‌های بعدی داشته‌ایم و این در حالی است که در روزگار ما فاصله نسل‌های ادبی گاهی اوقات به 20ـ10 سال می‌رسد. آن قدر حجم تولیدات ادبی در جامعه ما افزایش یافته که ما باید به این مطلب اذعان کنیم.
  سال 1382 در کلاس‌های ادبیات معاصر دکتر قیصر امین‌پور شرکت می‌کردم. ایشان در آن کلاس‌ها عنوان می‌کرد در جامعه ادبی امروز ما حتی 5 نفر هم می‌توانند یک سبک ایجاد کنند.
 قیصر آرام‌آرام این مطلب را پذیرفت و خودش نیز به واقع یکی از استوانه‌های این سبک از ادبیات است.
  من از سختی‌هایی که شما برای تدوین کتب درسی کشیده‌اید اندکی اطلاع دارم. از شکل‌گیری کتاب‌های درسی ادبیات فارسی در دبیرستان‌ها با این شکل نوینی که امروز وجود دارد برای‌مان بگویید.
حدودا سال‌ 71 یا 72 بود که وقتی به مجموعه کتب درسی نگاه می‌کردم سهم ادبیات امروز و بویژه عصر انقلاب را بسیار کم‌فروغ و کمرنگ می‌دیدم. یک نیازی را در جامعه آن روز احساس می‌کردم که ما باید ادبیات انقلاب خودمان را در کتاب‌ها قرار می‌دادیم و به نحوی باید به فضای کتاب‌ها یک تحول و تازگی بنیادینی می‌بخشیدیم. این اندیشه با برنامه‌ریزی‌های جدید کتاب‌های درسی گره خورد. در این برنامه‌ریزی‌ها چون با ادبیات انقلاب آشنا بودم، سعی کردم آن را در این کتاب‌ها مطرح کنم. اولین فرزندی که متولد شد کتاب پیش‌دانشگاهی بود. خیلی‌ها چون به این مطلب باور نداشتند در مقابل ما مقاومت کردند. بخشی از این باورها ریشه در عدم شناخت آنها از ادبیات انقلاب داشت که هنوز هم برخی دانشگاهیان به این موضوع اعتقاد ندارند! وقتی این نمونه‌ها در کتاب‌های درسی مطرح شد، گاهی اوقات حتی دبیران نیز در مقابل ما موضع می‌گرفتند و عرصه را بر ما سخت کردند. بعضی از دبیرانی که جزم‌اندیش بودند و فقط به ادبیات گذشته دلبستگی داشتند در مقابل ما مقاومت کردند. اما کم‌کم این دیوارها فروریخت و ما موفق به مطرح کردن ادبیات عصر انقلاب شدیم. ما اندک اندک ادبیات داستانی و شعر انقلاب را مطرح کردیم و اینها زمینه‌ای را به وجود آورد که کم کم مدارس و مناطق آموزشی کشور، شاعران را برای شعرخوانی به مدارس دعوت می‌کردند. یعنی یک بابی جهت آشنایی با شاعران و نویسندگان انقلاب اسلامی روی جامعه گشوده شد و این موضوع اتفاق خیلی بزرگی در جامعه ما به حساب می‌آمد. من بارها مشاهده کردم استاد حمید سبزواری یا مرحوم نصرالله مردانی را برای خواندن اشعارشان به مدارس مختلف دعوت می‌کردند. همچنین سایر اساتید مانند دکتر موسوی گرمارودی یا استاد علی معلم و... نیز به مکان‌های مختلفی جهت خواندن اشعارشان دعوت می‌شدند.
  فکر می‌کنم این مطلبی را که شما بیان می‌فرمایید به راحتی به دست نیامده است. از مرارت‌هایی که در مسیر اثبات سبک ادبیات انقلاب با آن  مواجه شدید برای‌مان بگویید. شنیده‌ام برای دفاع از این قضیه حتی تکاپوهایی در مجلس نیز داشتید.
گاهی اوقات در دفاع از ادبیات انقلاب خیلی تنها می‌شدم و حتی دوستان و اطرافیانم را نیز نمی‌توانستم با خودم همراه کنم. حتی برای عدم طرح سبک ادبیات انقلاب اسلامی در کتب درسی، مجموعه کارهایی نیز به صورت پنهان از سوی برخی از نزدیک‌ترین دوستانم صورت می‌پذیرفت. طرح این مطالب از سوی من در مجموعه تدوین کتب درسی باعث می‌شد افراد دیگری نیز در آن مجموعه حاضر شوند و از دستاویزهای  دیگری برای مقابله استفاده کنند. مثلا آنها به مجلس می‌گفتند اینها مقابل ادبیات گذشته ایستاده‌اند و قصد مطرح کردن فروغ یا اخوان را در کتب درسی دارند.
  شما هم در نهایت «خوان هشتم» و «باغ بی‌برگی» اخوان را در کتب درسی آوردید.
بله! حتی من به مجلس و سایر مکان‌های دیگر برای توضیح رفتم و آنها را متقاعد کردم که شما باید اجازه دهید ادبیات عصر انقلاب در کنار این چهره‌های بزرگ قرار بگیرد. جامعه امروز ما باید این مساله را بفهمد که ادبیات عصر انقلاب ما هیچ چیز از گذشتگان کمتر ندارد. این حرکت ما تاثیر خیلی زیادی را نیز بر جامعه گذاشت.
  یعنی شما ادبیات عصر انقلاب را در کتب درسی نهادینه کردید.
بله! من وقتی اشعار سیدحسن حسینی را در کتب درسی آوردم، تمام دبیران ما به قدرت شاعری سیدحسن در مقابل سایر شعرای کلاسیک اذعان کردند. ما کم کم توانستیم دبیرانمان را به درک این موضوع متقاعد کنیم. بعدا کسانی به این مطلب اقرار می‌کردند که ادبیات انقلاب حتی در نقاطی یک سر و گردن از ادبیات گذشته ما نیز بالاتر است. وقتی ما داستان‌های سید مهدی شجاعی و داستان «قاصدک» علی موذنی را مطرح کردیم، حتی اساتید دانشگاه نیز به ارزش ادبی این مطالب اقرار کردند. بخش جالب‌تر ماجرا اینجا بود که حتی بعدها بعضی دبیران بر اثر تکاپو در سایر آثار شاعران عصر انقلاب، اشعار پیشنهادی جدیدی را به ما جهت چاپ در کتب درسی ارائه می‌کردند. به نظر من یک اتفاق تازه‌ای در جامعه ادبی ما رخ داد و ما توانستیم ادبیات انقلاب را وارد کتب درسی کنیم.


Page Generated in 0/0071 sec