printlogo


کد خبر: 142081تاریخ: 1394/4/29 00:00
مختصری پیرامون واقعیت‌های پیش و پس از آتش‌بس با رژیم صدام
پذیرش قطعنامه پایان جنگ نبود

هادی  قائم‌مقامی: باور عمومی درباره پذیرش قطعنامه با آنچه در واقعیت اتفاق افتاده است، کمی متفاوت است. البته گروه‌هایی از نخبگان و مطلعان به واسطه پیگیری‌های شخصی تاریخی از ریز جزئیات پایان جنگ مطلعند اما حداقل برای بخش زیادی از مردم تصور دیگری وجود دارد.  حقیقت آن بود که همانطور که امام پیش‌بینی می‌کرد، قبول قطعنامه به معنای حل مساله جنگ نبود. عراق به فاصله کوتاهی بعد از قطعنامه همه مناطقی را که در 8سال جنگ توسط ایران باز پس گرفته شده بود، تصرف کرد. امام خمینی(ره) مردم را به بازگرداندن نیروهای متجاوز به مرز فراخواند. 72امام جمعه و مسؤول بلندپایه کشور بلافاصله به جبهه‌های جنوب آمدند. آیت‌الله خامنه‌ای رئیس‌جمهور وقت و امام جمعه تهران پیشاپیش همه به جبهه رفتند.
واقعیت آن است که برای ایران نه هنگام پذیرش قطعنامه بلکه به فاصله چند ماه بعد ابعاد پیروزی‌های مهم و حیاتی مشخص شد. در این نوشتار به بررسی چگونگی رخداد «فتح» تاریخ‌ساز ایران در نبرد با عراق و پس از پذیرش قطعنامه پرداخته شده است. امام خمینی 31 تیر به محسن رضایی، فرمانده سپاه گفت: «همان طور که قبلاً گفتیم ما با مردم خود با صداقت صحبت می‌کنیم. ما در چارجوب قطعنامه 598 به صلحی پایدار فکر می‌کنیم و این به هیچ وجه تاکتیک نیست، ولی سلحشوران ارتش اسلام باید خود را آماده کنند که اگر دشمن دست به حملاتی زد، جواب مناسبی به آن بدهند. فرزندان انقلابی‌ام! توجه کنید که امروز روز حضور گسترده در جبهه‌هاست. فکر نکنید که دیگر جنگ تمام شده است. خود را مسلح به سلاح ایمان و جهاد کنید. بر دشمن غدار رحم جایز نیست. اینها تمام حرف‌هایشان یک فریب است. ما خواستیم به دنیا ثابت کنیم که صدام معتقد به مجامع بین‌المللی نیست و ما تا قبول قطعنامه از سوی عراق جواب دشمنان اسلام را در جبهه‌ها خواهیم داد».
نقطه حیاتی کفر و اسلام
همان روز خبر هجوم عراقی‌ها در جبهه جنوبی همه را غافلگیر کرد. سردار کوثری، فرمانده لشکر 27 که نیروهایش در خوزستان بودند و خود برای شرکت در مراسم ختم جانشین شهیدش که هفته پیش از آن در فکه شهید شده بود، در جبهه نبود، می‌گوید: «عراقی‌ها از مرز گذشتند و در جاده اهواز - خرمشهر جولان می‌دادند. از یک طرف به ایستگاه حمیدیه و حسینیه رسیدند و 6 کیلومتر جلوتر یک بیمارستان صحرایی را منهدم کردند و از طرف دیگر به سمت کارون پیش آمدند». عراق از ابتدای تصویب قطعنامه  598 آن را پذیرفته بود و بارها به دنیا گفته بود ایران با نپذیرفتن قطعنامه آتش  جنگ را شعله‌ورتر کرده است. اما وقتی ایران قطعنامه را پذیرفت، 3 روز پس از آن ارتش عراق از مرزهای ایران گذشت و به سمت خرمشهر و اهواز  پیشروی  کرد. از شلمچه پیش آمدند و خرمشهر را محاصره کردند و به سمت اهواز هم رفتند. در جبهه جنوب نیروی منسجمی نبود، مقر نیروهای لشکر 27 که در خوزستان بود، اما بسیاری از جمله فرمانده لشکر رفته بودند اصفهان در ختم غلامرضا صالحی، جانشین فرمانده  لشکر که هفته پیش از آن در فکه  شهید شده بود، شرکت کنند. موسوی جزایری، امام جمعه اهواز در تلویزیون به مردم گفت دشمن تا نزدیک اهواز پیش آمده. بیایید و از مقدسات‌تان دفاع کنید. تا نیروهای کمکی برسند نیروهایی که در منطقه بودند آماده شدند تا عراقی‌ها را عقب برانند. احمدآقا پیام امام را به فرماند‌هان سپاه رساند؛ «این نقطه حیاتی کفر و اسلام است. یعنی نقطه شکست یا پیروزی اسلام یا کفر است و باید متر به متر جنگید و هیچی از هیچ کس پذیرفته نیست و اینجا نقطه‌ای است که یا موجب می‌شود سپاه حیات پیدا کند دوباره در کشور و یا برای همیشه یک سپاه ذلیل و مرده‌ای بشود».
 شبیه روزهای شروع جنگ، رزمندگان و نیروهای مردمی به عراقی‌ها حمله کردند و آنها را عقب زدند. ترکیب نیروهایی که عراقی‌ها را برهم زدند جالب بود. در خاطرات یکی از فرماندهان آمده است: «بدون هیچ نوع سازماندهی اکثر بچه‌ها سوار بر  موتور‌های شخصی و نظامی هر کس یک نفر را بر ترک خود سوار کرده بود با چند گلوله و یک قبضه آرپی‌چی. یک دفعه حدود 2، 3 هزار نفر موتورسوار که ما نفهمیدیم از کجا رسیدند و چگونه سازماندهی شدند، در این دشت وسیع به سوی تانک‌ها حرکت کردند؛ طوری که تانک اول رد شده بود و هنوز موتورسوار داشت از وسط ستون عراق می‌رفت و تانک‌های عقبی را می‌زد. یک دفعه متوجه شدیم تعداد زیادی از تانک‌ها با هم در حال سوختن هستند. در نتیجه تانک‌های عراقی راه فرار را در پیش گرفتند و غائله سقوط خوزستان، در عملیاتی که ما برایش برنامه‌ریزی و سازماندهی نکرده بودیم، فقط  با  روحیه ایثارگری و خودجوش نیروها به پایان رسید». کاظم فرامرزی می‌گوید: در میان شهدای در خون خفته، چهره بسیجی نوجوانی توجهم را جلب کرد. هنوز ریش درنیاورده بود. عینک به چشم داشت و در حالی که لایه نازکی از غبار چهره‌اش را پوشانده بود، روی زمین افتاده بود. چهره معصوم آن نوجوان خفته در خون، هرگز از یادم نخواهد رفت». نیروهای کمکی هم به خوزستان رسیدند. هاشمی رفسنجانی می‌گوید: «من به جرات می‌گویم که ما در هیچ زمانی به اندازه امروز در جبهه نیروی مردمی نداشتیم. نیروها آنقدر زیادند که ما حتی در تدارکات آن مشکل داریم».
 نیرو زیاد بود و عراق غیرقابل اعتماد و جبهه خوزستان مهم. به برخی از نیروهایی که در غرب و شمال غرب بودند دستور دادند به خوزستان بیایند تا در عملیاتی عراقی‌ها را قدری در خاک خودشان عقب بزنند تا خوزستان امن شود.
تهاجم به ایلام
روز اول مرداد ارتش عراق به مرزهای استان  ایلام حمله کرد. آنها میمک را اشغال کردند و به 30 کیلومتری شهر ایلام رسیدند. از این تهاجم و آن پذیرش قطعنامه خون همه به جوش آمده بود و هرکس می‌توانست اسلحه تهیه کرد یا حتی با دست خالی به سمت نیروهای عراق حمله‌ور شد. در میمک یک گردان از لشکر 11 امیرالمومنین با کمک عشایر ایل‌های خزل، بوبلی و گنجوان متحد شدند، به عراق حمله کردند و آنها را مجبور به عقب‌نشینی کردند. عراقی‌ها تلفات دادند و این بار هم هوانیروز یار رزمندگان میمک بود. حجت شاه‌محمدی، خلبان هوانیروز تعریف می‌کند: پس از پذیرش قطعنامه فکر نمی‌کردیم عراق دوباره حمله کند. بهت‌زده بودم. با علی، همکارم، به پرواز درآمدیم. توی راه همش فکر نامردی‌های بعثی‌ها بودم. از شدت عصبانیت دندان‌هایم را به هم می‌فشردم. نگاهی به راکت‌های بالگرد انداختم و به خودم گفتم امروز باید کار این نامردها را یکسره کنم. مدافعان ایرانی سازماندهی حمله نمی‌کردند، اما آنقدر پرشمار و قدرتمند بودند که مهاجمان عراقی را غافلگیر و مجبورشان کردند بیشتر از آنچه پیش آمده بودند عقب‌نشینی کنند. آنها این بار همه ارتفاعات میمک را آزاد کردند و بخش‌هایی که در همه سال‌های جنگ در اشغال عراقی‌ها مانده بود نیز آزاد شد. عراق اعلام کرد دوم مرداد به مرزهای کرمانشاه حمله می‌کند. مسؤولان و فرماندهان تحلیل کردند عراق می‌خواهد اسیر بگیرد تا در مذاکرات بعد از جنگ دستش خالی نباشد بنابراین به نیروهای ارتش اجازه دادند در هجوم اولیه عراق عقب‌نشینی تاکتیکی کنند تا اسیر ندهند و بعد عراقی‌ها را عقب بزنند.
حمله به کرمانشاه
دوم مرداد عراقی‌ها به مرزهای کرمانشاه حمله کردند و خط اول دفاعی در آن منطقه را شکستند. آنها با کوبیدن مسیر تدارکات و استفاده وسیع از بالگردهای پشتیبانی سریع پیش آمدند. سردار ناصح می‌گوید: «منطقه چنان از نیروهای پدافند خالی بود که عراقی‌ها راحت جولان می‌دادند و در سر پل ذهاب از ما رد شدند و من و چند نفر دیگر مجبور شدیم از مسیر انحرافی عقب برگردیم که 48ساعت طول کشید». تا سوم مرداد عراقی‌ها در مرزهای کرمانشاه جولان می‌دادند و خط‌های جلوتر از مرز را هم بشدت بمباران کردند. صبح تا بعدازظهر سوم مرداد از آنجا با توپ‌هایشان گردنه پاتاق، کرند غرب، گردنه حسن‌آباد و چهار زبر را بمباران کردند، غروب هم هواپیماهایشان با شکستن دیوار صوتی و پرواز در ارتفاع پایین مردم را شدیدا ترساندند. همان روز عراقی‌ها چند روستای پرجمعیت را بمب شیمیایی زدند. همچنین هواپیماهای عراقی اعلامیه پخش می‌کردند که: «عراق حمله گسترده‌ای تدارک دیده. غیرنظامی‌ها شهرها را ترک کنند و نظامی‌ها با در دست داشتن این برگه‌ها خودشان را تسلیم کنند». کشکول، روزنامه‌فروش کرندی می‌گوید: «2 شب بود عراقی‌ها حملات هوایی را بیشتر کرده بودند. اول مرداد روستاهای سمبل و بابایادگار را شیمیایی زدند و چند نفر از دوستانم شهید شدند. مردم همه خسته از کوه‌ها و باغ‌ها آمده بودند که شنیدند عراق بابایادگار را زده است. همان شب مردم شهر را ترک کردند و رفتند. دوم مرداد، قبل از حمله منافقین صبح با زوزه هواپیماهای عراقی از خواب بیدار شدم. هیچ پدافندی در شهر نبود. هواپیماها در ارتفاع پایین پرواز می‌کرند، مانور می‌دادند و می‌زدند و می‌رفتند. مردم کشته می‌شدند. شهر آب و برق نداشت، از آب برکه‌ها هم می‌گفتند نخورید، شیمیایی است. حتی میوه‌ها و انگور باغ‌ها را هم نخورید».
مذاکره زیر سایه آتش
همان روز که عراق دوباره به خوزستان حمله کرد، دکتر ولایتی وزیر وقت امور خارجه ایران با طارق عزیز وزیرخارجه عراق و خاویر پرز دکوئیار دبیر کل سازمان ملل جلسه داشتند و هنگام جلسه به او خبر دادند عراقی‌ها به خوزستان حمله کرده‌اند. دکترولایتی چنان برآشفته می‌شود که بعد از سال‌ها دوباره سیگار می‌کشد تا قدری آرام شود. دبیرکل سازمان ملل متوجه وضع آشفته او می‌شود و علت را می‌پرسد که ولایتی به او می‌گوید: «حمله عراق بسیار سنگین بوده است و در مناطقی تا 100 کیلومتر داخل خاک ما شده‌اند. ما به این نتیجه رسیده‌ایم که عراق در کاری که شما مجری آن هستید قصد اخلال دارد. روشن است که اگر آنها داخل خاک ما باشند ما با آتش‌بس موافقت نمی‌کنیم. مردم  ما نمی‌پذیرند که شهرهای بزرگ آنها در اشغال عراق باشند و ما آتش‌بس اعلام کنیم. به طور کلی عراقی‌ها می‌خواهند وضعیت را به ابتدای جنگ یعنی 1980 برسانند». دبیرکل سازمان ملل جلسه را تعطیل می‌کند تا موضوع را پیگیری کند. پس از مشخص شدن درستی ادعای ایران، دبیرکل تهدید کرد به پیشنهاد خودش چه عراق بپذیرد یا نه، زمان مشخصی را برای آتش‌بس تعیین خواهد کرد.
عراق در ابتدا سعی کرد این پیشنهاد را ناکام بگذارد. صدام نهایتا در تاریخ ششم آگوست 1988 اعلام کرد به شرطی حاضر است آتش‌بس را بپذیرد که ایران قبول کند بلافاصله پس از آن گفت‌وگوهای مستقیم را انجام دهد. روز بعد ایران پذیرفت و به صراحت مساله زمان و مکان و نحوه انجام گفت‌وگوهای مستقیم به دبیرکل واگذار شد.
فروغ جاویدان
سازمان مجاهدین خلق می‌خواستند در سالگرد آغاز جنگ (31شهریور) عملیاتی انجام دهند و به تهران برسند. با پذیرش قطعنامه آنها به تکاپو افتادند عملیاتشان را جلو بیندازند. طرح فروغ جاویدان شب سوم مرداد 67 برای بار آخر مرور شد. طرح 5 مرحله داشت و در آن 5 مرحله 4 شهر اسلام‌آباد، باختران(کرمانشاه)، همدان و قزوین فتح می‌شد. منافقین در این 4 مرحله مخالفان را با خود همراه می‌کردند، مراکز مهم نظامی شهرها را منهدم می‌کردند و آماده مرحله نهایی عملیات یعنی فتح تهران می‌شدند. صبح سوم مرداد نیروهای سازان در قرشان صبحگاه گرفتند و ساعت 6صبح راهی مرز شدند تا بعدازظهر عملیات را شروع کنند. آیت‌الله خامنه‌ای رئیس‌جمهور در جبهه‌های جنوب است و آقای هاشمی فرمانده جنگ به کرمانشاه رفته تا با فرماندهان جبهه غرب جلسه بگذارد و آخرین گزارش‌ها را بشنود. ساعت 4بعدازظهر سوم مرداد، منافقین از مرز خسروی می‌گذرند و در پناه ارتش عراق تا سرپل ذهاب پیش می‌آیند و به سمت باختران پیشروی می‌کنند. در راهشان هر جنبنده‌ای را می‌کشند و مردم وحشت زده از پیشرویشان فرار می‌کنند. منافقین در چند ساعت اولیه بیشتر از قدری پیش آمدند که عراق در تمام روزهای جنگ پیش آمد. خبر حمله، جلسه آقای هاشمی و فرماندهان جبهه غرب را بر هم زد. آقای هاشمی فرماندهان را مامور کرد تا راه را بر مهاجمان ببندند. منافقین مستقیم جلو می‌آمدند. چریک‌های ورزیده‌ای بودند و مدام تیراندازی می‌کردند. اسلام‌آباد را گرفتند و در بیمارستان مجروح‌های زخمی را تیر خلاص زدند و هرکس را که مقاومت کرد سوزاندند. ستون منافقین پس از گذشتن از اسلام‌آباد به گردنه حسن‌آباد رسید که گروهی سپاهی با آنها درگیر شدند. منافقین آنها را به رگبار می‌بندند و یک نفرشان زنده می‌ماند و برمی‌گردد. آن یک نفر در راه برگشت 3 اتوبوس از بچه‌های لشکر (عراقی‌های مخالف صدام که در جبهه ایران می‌جنگیدند) را می‌بیند. ماجرا را برای آنها می‌گوید و رزمنده‌های این لشکر نخستین رزمنده‌های سازماندهی‌شده‌ای هستند که با منافقین درگیر می‌شوند و آنها را متوقف می‌کنند.
منافقین از لشکر بدر می‌گذرند و با نیروهای تیپ قائم، لشکر ویژه پاسداران و تیپ انصارالحسین و رزمندگانی از یگان‌های استان کرمانشاه از تیپ‌های نبی اکرم(ص)، مقداد، نصرت و... و تعدادی از نیروهای لشکر27 درگیر می‌شوند.
در جلسه آقای هاشمی با فرمانده هوانیروز و نیروی هوایی تماس گرفت و دستور داد صبح اول وقت هواپیماها عقبه منافقین را بزنند. به صیادشیرازی هم دستور داد فرماندهی هوانیروز را برعهده گیرد. به شمخانی هم دستور داده شد هرجور شده3-2گردان نیرو از اهواز جور کند و از جاده مواصلاتی اسلام‌آباد ـ پلدختر خود را به اسلام‌آباد برساند و عقبه منافقین را ببندد. همان شب یک گردان نیرو هم از انصار همدان رسید. همچنین 2 گردان تیپ 100انصارالرسول کرمانشاه مامور به حمله منافقین شدند. تا نیروهای کمکی برسند، هوانیروز مامور می‌شود ستون منافقین را بمباران کند. غروب روز چهارم مرداد منافقین از گذشتن از چهارزبر ناامید شدند. محسن رضایی به نیروهایش می‌گفت: امروز روز دفن منافقین است و خداوند لطف کرده در مقابل صداقت و خلوص امام در نوشیدن جام زهر، منافقین را در اختیار نیروهای اسلام قرار داده است. پس از شکست منافقین در عملیات مرصاد، عراق همچنان از پذیرش قطعنامه طفره می‌رفت. عراقی‌ها هنوز در برخی جبهه‌ها حمله‌های محدودی انجام می‌دادند و در برخی مناطق مرزی گلوله می‌ریختند. خاطرات هاشمی رفسنجانی، نهم مرداد 1367: «خبر رسید عراق در منطقه شیلر برای گرفتن ارتفاعات مرزی تک کرده است». ایرانی‌ها با حضور گسترده مردم در جبهه آنقدر روحیه گرفته بودند که برخی فرماندهان و مسؤولان کشور در جواب گلوله‌های عراقی به فکر ضربه زدن به عراق افتادند. رئیس‌جمهور از جبهه تلفن کردند و پیشنهاد داشتند اجازه عملیات به نیروها داده شود. احمدآقا وقتی از امام جواب گرفته بود نتوانسته بود آیت‌الله خامنه‌ای را پیدا کند. برایش در استانداری خوزستان پیامی محرمانه گذاشته بود. «حضرت حجت‌الاسلام خامنه‌ای‌(دامت افاضاته). پس از سلام پیغام شما را به حضرت امام رساندم که رزمندگان آماده هستند عملیات کنند. حضرت امام فرمودند که به هیچ وجه به خاک عراق حمله نکنید. حتی گلوله‌ای را به طرف آنها شلیک نکنید. در صورتی که بمباران  کردند شما هم اگر صلاح دانستید دستور بمباران بدهید. شما باید نیروی مهیا داشته باشید، در صورتی که آنها حمله کردند و زمینی را تصرف کردند شما هم به آنها حمله کنید. من اعلام کرده‌ام که قبول قطعنامه تاکتیکی نیست. حمله نقض آن است. قبل و بعد آتش‌بس ندارد. مرید. احمد خمینی». 14مرداد بود که صدام برای قبول آتش‌بس شرط قبلی را برداشت و گفت به شرط آنکه پس از آتش‌بس مسؤولان 2 کشور با هم دیدار کنند، آتش‌بس را می‌پذیرد. ایرانی‌ها موافقت کردند و 15مرداد صدام آتش‌بس را پذیرفت. دبیرکل سازمان ملل20 آگوست/ 29مرداد را زمان آتش‌بس رسمی و حضور نیروهای سازمان ملل در مرزها اعلام کرد. بعد از مدتی مذاکرات آغاز شد.  دور چهارم گفت‌وگوها 20تا 23 آوریل1989 در ژنو برگزار شد. دبیرکل 4 پیشنهاد داشت: 1- عقب‌نشینی به مرزهای بین‌المللی2- ایران کشتی‌های عراقی در خلیج فارس را بازرسی نکند.3- اسیران جنگی مبادله شوند.4- اروند لایروبی و بازگشایی شود.  عراق پیمان‌شکنی می‌کرد. صدام که از مذاکرات نتیجه‌ای نگرفته بود، درگیری لفظی شدیدی را با اسرائیل آغاز کرد. تنها راه نجاتش را مبارزه با اسرائیل می‌دید. حتی اسرائیل را به حمله با سلاح شیمیایی تهدید کرد. مدتی بعد صدام مردم خود عراق را در حلبچه مورد حمله شیمیایی قرار داد. قبل‌تر کویت را مورد حمله قرار داده بود. شورای امنیت برخلاف جنگ ایران و عراق، اشغال کویت را چند ساعت بیشتر تحمل نکرد. در این مدت به طور کتبی به مذاکرات با ایران ادامه می‌داد.  در نهایت در روزهایی که صدام به کشتار شیعیان ادامه می‌داد و مذاکرات دبیرکل سازمان ملل با رئیس‌جمهور (هاشمی رفسنجانی) برای آزادی گروگان‌های آمریکایی در لبنان مراحل پایانی‌اش را می‌گذراند (این مذاکرات از ماه‌های پایانی جنگ آغاز شده بود و در جریان حمله عراق به کویت و حمله آمریکا و متحدانش به عراق ادامه داشت) دبیرکل تکلیف متجاوز جنگ ایران و عراق را هم مشخص کرد. خاویر پرز دکوئیار، دبیرکل سازمان ملل در آخرین روزهای کاری‌اش عراق را به‌عنوان متجاوز و آغازگر جنگ معرفی کرد.


Page Generated in 0/0054 sec