printlogo


کد خبر: 142493تاریخ: 1394/5/5 00:00
به‌صورت عادی، پیدا کردن این همه منافق برای وزارت اطلاعات چند سال زمان لازم داشت
پایان مجاهدینِ خلق‌کُش

هادی قائم‌مقامی: حالا که از مجموع گروهک منافقین به‌جز چند ده نیروی اصلی سازمانی باقی نمانده است، شاید صحبت کردن از سازمانی که با عقبه لجستیکی مجهز اقدام به حمله به یک «کشور» می‌کند، زیاد سخت نباشد. گروهی که سال‌ها به ترفندهای مختلف به عضو‌گیری از ضدانقلاب مشغول بود و فروپاشی جمهوری اسلامی را در برنامه داشت، حالا بی‌یال و کوپال در چند نقطه پراکنده دنیا «روزگاری مخفی» می‌گذراند.  5 مرداد سالروز عملیات مرصاد است. عملیاتی که بسیاری آن را نقطه آغازی بر «پایان منافقین» می‌دانند.
توهم فروغ جاویدان!
سازمان مجاهدین خلق می‌خواست در سالگرد آغاز جنگ (31شهریور) عملیاتی انجام دهد و به تهران برسد. با پذیرش قطعنامه آنها به تکاپو افتادند عملیاتشان را جلو بیندازند. طرح فروغ جاویدان شب
3 مرداد 67 برای بار آخر مرور شد. طرح 5 مرحله داشت و در آن 5 مرحله، 4 شهر اسلام‌آباد، باختران [کرمانشاه]، همدان و قزوین فتح می‌شد. منافقین در این 4 مرحله مخالفان را با خود همراه می‌کردند، مراکز مهم نظامی شهرها را منهدم می‌کردند و آماده مرحله نهایی عملیات یعنی فتح تهران می‌شدند. صبح 3 مرداد نیروهای سازمان در مقرشان صبحگاه گرفتند و ساعت 6 صبح راهی مرز شدند تا بعدازظهر عملیات را شروع کنند. آیت‌الله خامنه‌ای رئیس‌جمهور در جبهه‌های جنوب است و آقای هاشمی فرمانده جنگ به کرمانشاه رفته تا با فرماندهان جبهه غرب جلسه بگذارد و آخرین گزارش‌ها را بشنود. ساعت 4 بعدازظهر 3 مرداد، منافقین از مرز خسروی می‌گذرند و در پناه ارتش عراق تا سرپل ذهاب پیش می‌آیند و به سمت باختران پیشروی می‌کنند. در راهشان هر جنبنده‌ای را می‌کشند و مردم وحشت‌زده از پیش‌روی‌شان فرار می‌کنند. منافقین در چند ساعت اولیه بیشتر از مقداری پیش آمدند که عراق در تمام روزهای جنگ پیش آمد. خبر حمله، جلسه آقای هاشمی و فرماندهان جبهه غرب را بر هم زد. آقای هاشمی فرماندهان را مامور کرد راه را بر مهاجمان ببندند. منافقین مستقیم جلو می‌آمدند. چریک‌های ورزیده‌ای بودند و مدام تیراندازی می‌کردند. اسلام‌آباد را گرفتند و در بیمارستان مجروح‌های زخمی را تیر خلاص زدند و هرکس را که مقاومت کرد سوزاندند. ستون منافقین پس از گذشتن از اسلام‌آباد به گردنه حسن‌آباد رسید که گروهی سپاهی با آنها درگیر شدند. منافقین آنها را به رگبار می‌بندند و یک نفرشان زنده می‌ماند و برمی‌گردد. آن یک نفر در راه برگشت، 3 اتوبوس از بچه‌های لشکر بدر (عراقی‌های مخالف صدام که در جبهه ایران می‌جنگیدند) را می‌بیند. ماجرا را برای آنها می‌گوید و رزمنده‌های این لشکر نخستین رزمنده‌های سازماندهی‌شده‌ای هستند که با منافقین درگیر می‌شوند و آنها را متوقف می‌کنند.
منافقین از لشکر بدر می‌گذرند و با نیروهای تیپ قائم، لشکر ویژه پاسداران و تیپ انصارالحسین و رزمندگانی از یگان‌های استان کرمانشاه از تیپ‌های نبی اکرم(ص)، مقداد، نصرت و... و تعدادی از نیروهای لشکر 27 درگیر می‌شوند.
فرماندهان ایرانی تصمیم می‌گیرند/
محسن رضایی: امروز روز دفن منافقین است
در جلسه، آقای هاشمی با فرمانده هوانیروز و نیروی هوایی تماس گرفت و دستور داد صبح اول وقت هواپیماها عقبه منافقین را بزنند. به صیادشیرازی هم دستور داد فرماندهی هوانیروز را برعهده گیرد. به شمخانی هم دستور داده شد هر جور شده 3-2 گردان نیرو از اهواز جور کند و از جاده مواصلاتی اسلام‌آباد ـ پلدختر، خود را به اسلام‌آباد برساند و عقبه منافقین را ببندد. همان شب یک گردان نیرو هم از انصار همدان رسید. همچنین 2 گردان تیپ 100 انصارالرسول کرمانشاه مامور به حمله منافقین شدند. تا نیروهای کمکی برسند، هوانیروز مامور می‌شود ستون منافقین را بمباران کند. غروب روز 4 مرداد منافقین از گذشتن از چهارزبر ناامید شدند و نیروهای کمکی از جبهه‌های مختلف به کرمانشاه رسیدند. از جبهه‌های جنوب نیروهای 27 محمدرسول‌الله،41 ثارالله و 23 المهدی و لشکر تازه‌تأسیس ولی‌ امر به کرمانشاه آمدند. خبر حمله منافقین به تمام شهرهای ایران رسیده بود و نیروهای مردمی و کارمندان ادارات راهی کرمانشاه شدند و به منطقه آمدند. مردم و نیروهای نظامی کرمانشاه نیز آماده حمله به منافقین شدند؛ تیپ نبی‌اکرم(ص)، تیپ مسلم بن عقیل(ع)، تیپ قائم(عج) کرمانشاه، تیپ  100 انصارالرسول(ص)، تیپ مقداد و تیپ نصرت از یگان‌های سازمانی سپاه استان کرمانشاه، نیروهای ستادی سپاه 4 بعثت کرمانشاه، یک گردان از کادر آموزشی پادگان شهید همت و ستاد قرارگاه نجف، همچنین لشکر 57 حضرت ابوالفضل و نیروهای عشایر و مردمی استان. حضور نیروی عشایر و مردمی به حدی بود که بسیاری را که امکان مسلح شدنشان نبود، بازگرداندند. فرماندهان در حال تصمیم‌گیری شیوه برخوردند. آنها معتقد بودند وضع منافقین روی جاده از سر پل ذهاب تا چهار زبر، آنقدر آسیب‌پذیر است که می‌توان تمامشان را نابود کرد. بهتر است عملیاتی انجام دهیم و همه را نابود کنیم. به ‌صورت عادی، پیدا کردن این همه منافق برای وزارت اطلاعات چند سال زمان لازم دارد، حالا همه آنها با پای خودشان آمده‌اند مقابل ما. نباید بگذاریم فرار کنند. محسن رضایی به نیروهایش می‌گفت: امروز روز دفن منافقین است و خداوند لطف کرده در مقابل صداقت و خلوص حضرت امام در نوشیدن جام زهر، منافقین را در اختیار نیروهای اسلام قرار داده است. بنا شد نیروهای تازه‌نفس هم به منطقه اضافه شوند، دور تا دور منافقین در منطقه مستقر شوند و راه‌های فرار منافقین را ببندند. نیروهای تازه‌نفس شبانه در جبهه‌های اطراف منافقین پخش شدند و منافقان هم که فهمیده بودند در حال محاصره شدن هستند، با رزمندگان درگیر می‌شدند یا رزمنده‌ها به آنها حمله می‌کردند. صبح 5 مرداد محاصره منافقین کامل شد و خلبانان نیروی هوایی و هوانیروز نیروهای منافقین را بمباران کردند. هاشمی در خاطرات5 مرداد 67 می‌نویسد: «اسرای منافقین گفته‌اند بنا داشته‌اند از محور سنندج هم بیایند و از 2 محور به طرف تهران حرکت کنند؛ خیلی تصمیم احمقانه‌ای است. لابد متکی به تحلیل‌های جاهلانه و اطلاعات ناقص چنین اشتباهی کرده‌اند و فرصت خوبی به‌وجود آمده که در اینجا آنها را منهدم کنیم و شرشان را کم کنیم. به نیروی هوایی و هوانیروز گفته شد امروز در انهدام آنها توان کامل را به کار گیرند».
سپهبد شهید علی صیادشیرازی که در عملیات مرصاد حضوری جدی داشته است و نهایتا نیز به وسیله منافقین به شهادت رسید، می‌گوید: «نیمه شب 4 مردادماه بود و تا ساعت یک و نیم نتوانستیم ماهیت دشمن را به دست آوریم که چه کسی است که همینطور در حال پیشروی است. ساعت 5 به پایگاه رفتم. همه را آماده و مهیا برای توجیه دیدم. پس از توجیه خلبانان تاکید کردم وضعیت خیلی اضطراری است. چاره‌ای نداریم؛ هلیکوپترهای کبری باید آماده باشند. یک تیم آتش آماده شد ابتدا خودم با یک هلیکوپتر 214 برای شناسایی دقیق و هماهنگی به سمت مواضع حرکت کردم و به این ترتیب اولین عملیات را علیه نیروهای مهاجم و منافق آغاز کردیم. صبح روز 5 مرداد عملیات با رمز یا علی(ع) آغاز شد. در تنگه چهارزبر چنان جهنمی برای یاران صدام برپا شد که زمانی برای پشیمانی نمانده بود. جاده به زودی انباشته از ادوات سوخته شد. همزمان با عملیات هوانیروز علاوه بر گروه‌های مردمی، تعدادی از لشکرهای سپاه نیز که از جنوب به غرب آمده بودند، وارد عملیات شدند. راه از هر سو به روی بازماندگان کاروان بسته شده بود و آنان به سختی می‌توانستند به عقب برگردند. بعضی از آنها به روستاها پناه بردند و بعضی‌هایشان با خوردن قرص سیانور به زندگی خود خاتمه دادند».
محاکمه در دادگاه صحرایی، فحش به رجوی از پشت بی‌سیم
روی ارتفاعات هم از نیروهای مردمی پر شده بود تا منافقین فرار نکنند. مردم آنها را می‌گرفتند و می‌آوردند پادگان شهید شهبازی دادگاه صحرایی تشکیل می‌دادند. تیمی ویژه از دادستانی تهران آنها را محاکمه می‌کرد و حکم اجرا می‌شد؛ غلامرضا یزدانی در کتاب ناگفته‌هایی از عملیات مرصاد(جبهه‌ای به عرض 6 متر) می‌گوید: «یکی از منافقین را محاکمه می‌کردند. آخر‌سر قاضی به او گفت باز هم معتقد به راهی که آمدی هستی. گفت حاج آقا 60 درصد معتقدم راهم درست بوده و با حرف‌های شما 40 درصد اشتباه. قاضی پرونده را بست و گفت: گلوله‌ای به او بزنید که 60 درصد او را بکشد و 40 درصد را نه». تعدادی از محاکمه‌شده‌ها را در میدان‌های اسلام‌آباد و کرمانشاه دار زدند و جنازه‌هایشان مدتی روی دار بود.
نیروهای شنود، بی‌سیم منافقین را که بی‌هیچ کد و رمزی فارسی حرف می‌زدند را شنود می‌کردند و اطلاعات را به فرماندهان می‌رساندند. خیلی‌هایشان به رجوی فحش می‌دادند: «خاک بر‌ سر رجوی احمق که ما را به قتلگاه فرستاد. سازمان به ما خیانت کرد. مریم و مسعود بغل هم نشسته‌اند و ما را قربانی کرده‌اند». در یکی از مکالمه‌ها که فرمانده عملیاتشان با رجوی انجام داد به رجوی گفت خیلی وضع خراب است و برایش توضیح داد. رجوی خونسرد گفت مقاومت کنید. دوباره با جزئیات بیشتر شکست را برایش توضیح داد. رجوی با عصبانیت گفت: بگو بریده‌ای. گفتم مقاومت کنید. فرمانده چند فحش بد به او داد و گفت: «تو آنجا نشسته‌ای و از هیچ چیز خبر نداری».
روایت فرماندهان از اسرای منافقین؛ نفرت و دلسوزی
همه از منافقین متنفر بودند اما رزمنده‌ها و فرماندهان در لشکر شکست‌خورده منافقین چیزهایی می‌دیدند و می‌شنیدند که نوعی احساس دلسوزی را با این تنفر در‌هم می‌آمیخت.
شهید صیاد بعد از عملیات را اینطور روایت می‌کند: «عملیات که تمام شد، در جاده کرمانشاه – اسلام‌آباد غرب هزاران کشته از آنان به جا مانده بود. اجساد پسران و دخترانی که با ملت خود بسیار ناجوانمردانه رفتارکرده بودند. کسانی که روز تنهایی میهن به یاری اردوی خصم شتافته بودند.در ماشین‌هایشان پر بود از فیلم‌های تبلیغاتی و مارش پیروزی تا از رادیو و تلویزیون ایران پخش کنند». سردار کوثری درباره ضعف نظامی نیروهای منافقین می‌گوید: «کارت‌های شناسایی صادر کرده بودند که مشخصات کامل افراد در آن درج شده بود. در آن کارت ذکر شده بود که اعزامی از فلان کشور، حالا این اعزام چه موقع انجام گرفته بود؟ 3 روز قبل، 2 روز قبل و حتی همان روز حمله. مسؤولان این گروهک گفته بودند بیایید که اگر نرسید در دولت آینده ایران مسؤولیتی نخواهید داشت. بعضی از این افراد وقتی با آنها صحبت می‌کردی می‌دیدی حتی یک تیر هم نزده‌اند و آشنایی با ابتدایی‌ترین اصول نظامی هم ندارند».
سردار غلامعلی رشید روایت تامل‌برانگیزی از یکی از اسرای عملیات مرصاد دارد: «ما چند نفر اسیر در عملیات مرصاد گرفتیم. یکی از آنها را درهمان 48 ساعت اول آوردیم و با او حرف زدیم. نقشه را جلویش گذاشتیم و گفتیم از این مرز، از این قصر‌شیرین تا بغداد چند کیلومتر است؟ می‌گفت 110تا 120 کیلومتر. گفتم از قصرشیرین تا تهران چند کیلومتر است؟ گفت:800 کیلومتر است. گفتیم نگاه کن بعد از قصر‌شیرین تا بغداد هیچ‌ چیز نیست دشت است. دشت هموار؛ یک جاده است و یک دشت. اما برعکس به سمت تهران این همه ارتفاعات، گردنه و شهر است. اینها همه مانع است. بعد ازشان سوال کردم ما چقدر آدم داشتیم. می‌گفت مثلا این قدر. گفتم ما یک میلیون نفر از ارتش و سپاه و بسیج آدم داشتیم؟ گفت بله. گفتیم هیچ‌و‌قت فکر نکردی ما با یک میلیون نفر آدم که سلاح داشتیم، تجهیزات داشتیم، توپ داشتیم، تانک داشتیم، چرا به سمت بغداد که در 120 کیلومتری ما قرار دارد نرفتیم؟ شما چگونه با 4هزار آدم می‌خواهید 800 کیلومتر مسیر را با این همه مشکل بیایید تهران؟ چه چیزی در ذهنتان بود؟ می‌ماند و می‌گفت به ما می‌گفتند حرکت کنید».
رجوی در توجیه عملیات «فروغ جاویدان» توان انگیزشی بالایی داشت و این را به نیروهایش انتقال داده بود. او پیش از عملیات گفته بود: «کاری که ما می‌خواهیم انجام دهیم در حد ‌توان و اشل یک ابرقدرت است؛ چون فقط یک ابرقدرت می‌تواند کشوری را ظرف این مدت تسخیر کند؛ به‌طور مثال بغداد تا مرز ایران 180 کیلومتر فاصله دارد و در طول 8 سال جنگ ایران ادعای گرفتن آن را نکرده است؛ اما ما می‌خواهیم برویم تهران را بگیریم. ما به ترتیب به قصرشیرین، سرپل ذهاب، اسلام‌آباد و بعد کرمانشاه می‌رویم. بعد از آن همدان، قزوین، تاکستان، کرج و بالاخره تهران».
مریم سنجابی از اعضای سابق منافقین می‌گوید: «رجوی روی 2 موضوع تاکید داشت. اگر این 2 موضوع نبود فکر نکنم دست به این کار می‌زد، یکی اینکه روی پشتیبانی دولت عراق سرمایه‌گذاری کرده بود و دوم اینکه فکر می‌کرد اگر از مرز رد شود مردم ایران دسته‌دسته به آنها می‌پیوندند. به این 2 دلیل و ابهامات و توهماتی که داشت دست به این کار زد اگرنه هیچ عقل نظامی حتی در تصورش هم نمی‌گنجید که چنین عملیاتی طرح‌ریزی کند. شاید یکی از تجربیاتی که باعث شده بود رجوی و نیروهایش به آن تجهیزات تکیه کنند همان وقایع سال 58- 57 و درگیری‌های شهری بود».
ارتش منافقین به سختی شکست خورده بود. محسن رضایی معتقد است: شما شک نکنید اگر این انهدام به منافقین وارد نمی‌شد بلافاصله پس از پایان جنگ یکی از بزرگ‌ترین مشکلات امنیت ایران منافقین بودند که خدای متعال می‌خواست منافقین آخر جنگ بیایند به محاصره بیفتند و بیشتر آنها نابود شوند.
رجوی بعد از شکست: ما در تنگه چهارزبر گیر نکردیم، در تنگه توحید زمینگیر شدیم!
بعد از شکست عملیات فروغ جاویدان که برخی از آن به «پایان منافقین» تعبیر می‌کنند، رادیو مجاهد گویی هیچ واقعیتی از عملیات شکست‌خورده منافقین منتقل نخواهد کرد، می‌گفت: ارتش آزادیبخش پس از 3 روز تسلط کامل بر شهرهای کرند و اسلام‌آباد و جاده‌های منتهی به این شهرها و کمرشکن کردن تعداد قابل توجهی از لشکرهای سپاه تدریجا شروع به بازگشت به پایگاه‌های خود نمود تا نیروهای هرچه گسترده‌تر و قاطعانه‌تری را برای سرنگون کردن رژیم تدارک ببیند. در جریان عملیات بزرگ فروغ جاویدان رزم‌آوران ارتش رهایی با شور و استقبال هم‌میهنان ما در کرند و اسلام‌آباد روبه‌رو شدند و بسیاری از سربازان و پرسنل نظامی با سلاح‌های خود به رزم‌آوران ارتش صلح و آزادی پیوستند».
اما حقیقت چیز دیگری بود. هادی شعبانی از نیروهای منافقین می‌گوید: «بازتاب این شکست آن قدر وحشتناک بود که مسعود تنها یک هفته بعد از آن اعلام نشست عمومی کرد و دستور داد همه نیروها، حتی مجروحان را از بیمارستان به این نشست بیاورند. من آن موقع در بیمارستان بستری بودم. با همان تخت بیمارستان مرا به سالن آوردند. وضع خیلی خراب بود و اکثر نیروها بریده بودند، چون از یک ‌طرف به تهران نرسیده بودیم و از آن بدتر اینکه دوباره به عراق برگشتیم و نمی‌دانستیم آینده چه می‌شود. آتش‌بس هم که برقرار شده بود. مسعود در آن نشست شروع به توجیه کرد و این کار را هم خوب بلد بود. مثلا می‌گفت ما در عملیات 1500کشته دادیم در حالی که می‌توانستیم 55000 نفر از نیروهای رژیم را بکشیم و حرف‌هایی از این دست. با این حال فضای بعد از مرصاد بسیار سنگین بود. سازمان برای شکستن این فضا اقدام به وارد کردن نیروهای جدید از اروپا کرد. به آنها می‌گفتند چند ماه برای آموزش بیایید و هرکس خواست می‌تواند بعد از آموزش برگردد. رجوی می‌گفت ما خودمان را برای عملیات فروغ 2 آماده می‌کنیم، ولی دیگر فایده نداشت. این وضع ادامه پیدا کرد تا بعد از حمله آمریکا به عراق به اوج خود رسید».
رجوی طی تحریفی تمام‌عیار در نشست ‌عاشورا(!) با یک مقدمه‌ای طولانی از قیام کربلا نتیجه گرفت: «شکست نظامی امام حسین نه به خاطر بحث نیرو بود. بلکه این شکست بدان معطوف می‌گردد که امام حسین تمام انرژی خود را روی شمشیر و ایدئولوژی گذاشت و از نقش عنصر خارجی غافل گردید. ما که او را راهبر عقیدتی خودمان می‌دانیم و معتقدیم باید از قیام کربلا درس بگیریم، ضمن اعتقاد به شمشیر و ایدئولوژی باید از تجربه مولایمان بهره برده و در پی کسب مشروعیت آلترناتیوی خود در عرصه بین‌المللی باشیم. ما در تنگه چهارزبر گیر نکردیم، در تنگه توحید زمینگیر شدیم. ضعف ایدئولوژیک باعث شد در تنگه آرزوها و خصلت‌ها و خواسته‌هایتان درجا بزنید». رجوی سپس به نیروهایش قول داد بعد از رحلت امام، ایران را فتح خواهد کرد. او در همان سخنرانی می‌گوید: «اگر پیش‌بینی‌ها و خواسته‌هایتان به وقوع نپیوست، به علت حضور شخص خمینی بوده و در صورت فوت وی دیگر کسی نیست که بتواند ثبات کشور را تامین کند و تشتت‌ها گسترش می‌یابد و نظام از درون می‌پوسد و در نتیجه سقوط جمهوری اسلامی قطعی است».
رجوی اگر چه این آرزو را به گور خواهد برد (یا برده است!) اما تا‌کنون نیروهای بسیاری را با همین لفاظی‌ها و ایدئولوژی‌ها و ترفندهای فرقه‌ای در سازمان نگه ‌داشته است.


Page Generated in 0/0053 sec