دکتر حمیدرضا اسماعیلی*: این یادداشت متعرض ادبیات سیاسی روزمره نیست، بلکه نوشتاری در حوزه اندیشه سیاسی ایران است و از این منظر باید در آن نگریست. با این توضیح باید بگوییم جامعه ایران از سال 92 و پس از انتخابات یازدهم ریاست جمهوری وارد دوره جدید و نومحافظهکاری شد.
اما «نومحافظهکاری» چیست و چگونه شکل گرفت؟ چنانکه میدانیم پس از دوم خرداد 76 جریانهای سیاسی کشور به طور عمده به 2 جریان «اصلاحطلب» و «محافظهکار» تقسیم شدند، البته این نامگذاری از سوی اصلاحطلبان صورت گرفت که بتوانند با این نامگذاری خود را مترقی و جریان مقابل را مرتجع بنامند؛ چنانکه در ادبیات سیاسی روزمره این برداشت ابتدایی از آن دو مفهوم وجود دارد. اما نکته آنجاست که در ادبیات اندیشه سیاسی این مفاهیم دارای ارزشگذاری نیست و محافظهکاری یک اندیشه است، همچنانکه اصلاحطلبی نیز یک اندیشه است. در هر کدام، اندیشههای درست و نادرستی وجود دارد که آنها را باید به تنهایی داوری کرد و به صورت کلی نمیتوان قضاوت کرد.
با وجود این، مرزبندی مذکور دارای ایراداتی هم بود: نخست اینکه جریان اصلاحطلبی یکدست نبود و در جریان و افرادی که اصلاحطلب نامیده میشدند طیفهایی سنتی وجود داشتند که به لحاظ فکری نمیشد آنها را اصلاحطلب نامید. این طیفها عموما شامل روحانیان و وابستگان به آنها بود. یعنی به طور خاص «مجمع روحانیون مبارز» اما از سوی دیگر واژه «محافظهکار» نیز برای جریان مقابل مفهوم درستی نبود، زیرا در این جریان جز محافظهکارانی مانند دولتمردان دولت سازندگی جریان نوظهور دیگری نیز وجود داشت که به لحاظ فکری تفاوت ماهوی با جریان «محافظهکار» داشت. در واقع همانها بودند که بعدها «اصولگرا» نام گرفتند و به تصریح از آغاز دهه 1380 مستقل از «محافظهکاران» عمل کردند. چنانکه در رشته اندیشه سیاسی مشاهده میکنیم «محافظهکاری» یا کانسرواتیسم مفهوم اندیشهای کاملا متفاوت از اصولگرایی با فاندامنتالیسم است. اما چون واژهها عموما توسط بازیگران سیاسی و با اهداف سیاسی به کار میرود و رواج مییابد، در آن دوره کمتر به تفاوت میان این دو اندیشه سیاسی توجه شد. نظریهپردازان اصلاحات نیز چون گمان میکردند با همین مفهوم اصلاحطلب و محافظهکار بخت پیروزی آنها بیشتر است همچنان بر آن اصرار ورزیدند. اما واقعیت اجتماعی چیز دیگری بود و چنانکه گفته شد تحولات دهه 1380 به سمت افزایش اقتدار اصولگرایان پیش رفت. در این میان اصلاحطلبان و محافظهکاران پی در پی در انتخاباتهای برگزارشده شکست خوردند و عرصه را به رقیب اصولگرا واگذار کردند. البته سال 88 چندان هم دل کندن از این جایگاه ساده نبود لذا سر به طغیان و سرکشی برداشتند.
انتخابات 88 دو نکته را برای جامعه سیاسی ایران محرز کرد: اول اینکه اصلاحطلبان و محافظهکاران برای از میدان خارج کردن اصولگرایان حاضر به ائتلاف هستند؛ دوم، اصولگرایان هم چندان وحدتی ندارند و دارای طیفبندیهایی هستند که فعلا برای از میدان به در کردن ائتلاف اصلاحطلب – محافظهکار به وحدت و یکپارچگی رسیدهاند اما تحولات سالهای88 تا 92 چندین اثر را روی آرایش سیاسی این جریانها گذاشت: اولا ائتلاف «اصلاحطلبان - محافظهکاران» تداوم یافت و با شکستی که هم در انتخابات و هم در شورش پس از آن خورده بودند، چارهای جز تقویت این ائتلاف نداشتند. ثانیا اختلافات میان اصولگرایان سر باز کرد که به طور مشخص میان 2 جبهه هوادار جلیلی و قالیباف خود را نشان داد. این موضوع اهمیت بالایی دارد که باید در نوشتاری دیگر به آن پرداخت.
اما نتیجه این شد که ائتلاف پدیدآمده میان اصلاحطلبان و محافظهکاران که انسجام تشکیلاتی خود را به طور نسبی حفظ کرد توانست از تشتت تشکیلاتی جریان اصولگرا بهره ببرد و در انتخابات یازدهم ریاستجمهوری به پیروزی برسد. در واقع از همین جا بود که «نومحافظهکاری» به طور رسمی پدید آمد و دوران «نومحافظهکاری» در ایران آغاز شد.
در تکمیل مطلب بالا باید بگوییم نومحافظهکاری، نه اصلاحطلبی است، نه محافظهکاری و اگرچه این پدیده نوظهور از ادغام 2 جریان محافظهکاری و اصلاحطلبی پدید آمد اما خود پدیدهای جدید است. به این معنا که اگر محافظهکاری را A در نظر بگیریم و اصلاحطلبی را B، ائتلاف پدیدآمده نه به معنای B شدن A است و نه به معنای A شدن B . این نبود که A به طرفB حرکت کند یا B به سوی A برود بلکه هر دو جریان از نقطهای که بودند به سوی نقطه جدیدی رفتند که C بود و در همین نقطه بود که نومحافظهکاری پدید آمد. به این ترتیب نومحافظهکاری هم بخشهایی از اندیشه سیاسی محافظهکاری را دارد و هم بخشهایی از اندیشه اصلاحطلبی را. از سوی دیگر هم بخشهایی از طبقات اجتماعی محافظهکاران را دارد و هم بخشهایی از طبقات اجتماعی اصلاحطلبان را. اگرچه در این ائتلاف هر دو طرف ریزشهایی داشتهاند اما نتیجه کلی برای هر دو مفید و مغتنم بوده است به همین دلیل با وجود تمام اختلافهایی که دارند حاضر به گسستن این ائتلاف نیستند. نکته پایانی اینکه شکلگیری نومحافظهکاری یک معنای دیگر نیز دارد؛ اینکه از این به بعد محافظهکاری به طریق گذشته و آنچه به طور مشخص در سالهای ۶۸ تا 76 بر کشور حاکم بود به اتمام رسیده و دیگر توان بازگشت ندارد. همچنین اصلاحطلبی نیز به صورتی که از سالهای ۷۶ تا ۸۴ رشد کرد و به اوج خود رسید، امروز صرفا پدیدهای تاریخی محسوب میشود که وجود خارجی ندارد. امروز هم اصلاحات مرده است و هم محافظهکاری. آنچه دیگر وجود واقعی دارد نومحافظهکاری است. در نوشتههای بعدی تلاش میکنیم بیشتر درباره مولفههای فکری نومحافظهکاری سخن بگوییم.
*استاد دانشگاه و پژوهشگر