سیدبهنام میرافضل: مرگ ملاعمر برای طالبان همانند نقطه پایان روزهای اتحاد و همکاری است، چرا که از یکسو چنددستگی اعضای این گروه را در ارتباط با مذاکرات صلح شاهد هستیم و از سوی دیگر اخبار جدا شدن اعضای این گروه و پیوستنشان به گروهک داعش را شنیدهایم. حال این سوالها در ذهن به وجود میآید که آیا طالبان به روزهای پایانی خود نزدیک شده؟ و آیا سناریوی تازهای برای غرب آسیا ترسیم شده است؟
هر چند پاسخ این پرسشها برای روزهای پیشروی منطقه بویژه افغانستان بسیار اهمیت دارد اما شایسته است پیش از پاسخ به این سوالات اوضاع و احوال گروهک طالبان را در یک سال اخیر و پس از ورود تجزیهطلبانه داعش- تجزیهطلبانه از نظر تسخیر حوزههای تحت کنترل طالبان توسط داعش- بررسی کنیم.
داعش؛ اولین ضربه سخت
پس از ورود داعش به افغانستان ناگهان شاهد آن بودیم که برخی اعضا و فرماندهان طالبان خیلی سریع جذب این گروهک تروریستی شده و با ابوبکر بغدادی بیعت کردند؛ بیعتی که به مذاق شورای رهبری طالبان خوش نیامد و با پیامی اولا ابوبکر بغدادی را فردی محترم دانست، نه یک مولا یا به باور خود وی «امیرالمومنین ابوبکر بغدادی(!)» و ثانیا با نکوهش فعالیتهای مستقل او و یادآور شدن حق آب و گل خود بر خشونت(!) و به باور طالبان، جهاد با کفر در افغانستان با بیانی صریح و روشن او را دعوت به بیعت کرد. حال آنکه این نامه بیپاسخ ماند و نه فقط ابوبکر بغدادی بیعت نکرد بلکه تصاویری نیز از بیعت گروهی از فرماندهان طالبان با داعش در میان شبکههای اجتماعی دست به دست شد، آن هم در زمانی که طالبان سعی داشت با بهرهگیری بیشتر خود از دفتر سیاسی این گروهک در قطر و شخص «طیب آغا» روزهای پیشروی خود را به گونه دیگری رقم بزند، حال آنکه از یاد برده بود اعضای این گروهک و گروهکهای افراطیای از این دست نه برای صلح بلکه برای- به باور خودشان- جهاد و البته یک بازی خشونتآمیز با آرزوی واهی بهشت به عضویت این گروهک درآمدهاند. گواه این ادعا هم نه فقط خشونتهای آنها بلکه تفکرات آنهاست. برای مثال کتاب «راه به سوی القاعده» نوشته «منتصر الزیات» که به زندگی ایمن الظواهری فرمانده القاعده میپردازد به وضوح نشان میدهد چگونه ایمن الظواهری و سایرین با هدف تسخیر جهان و به باور خودشان جهاد عملی با کفر به سوی افغانستان روانه شدند. برای نمونه در فصل سوم این کتاب با عنوان افغانستان سرزمین جهاد، پس از آنکه ایمن الظواهری و برخی دیگر از تکفیریها نتوانستند در مصر به فعالیتهای تروریستی خود ادامه دهند، چنین آمده است: «ظواهری با هدف معینی مصر را ترک کرد، نهتنها او بلکه بسیاری از سران و اعضای جنبشهای جهادی پس از آزادی در پرونده جهاد، مصر را ترک کردند. افغانستان بهترین محل برای اقامت آنها بود زیرا آنها را به چیزی که دنبالش بودند رسانده بود: جنگ و جهاد» والا اگر اینچنین افراد دوستدار جنگ و خشونت، خواهان صلح و گرفتن چند کرسی در مجلس بودند که در همان کشور خود میماندند و دیگر از آلمان، فرانسه و سایر کشورها به عضویت گروهکهای تروریستی مانند طالبان و داعش درنمیآمدند و مانند «جان جهادی» بریتانیایی سربُر ارشد داعش نمیشدند. پس اولین اشتباه طالبان عدم شناخت اعضای افراطی خودش بود. البته این گفتار به آن معنا نیست که ما متاثر از شکست طالبان باشیم بلکه این موضوع را یادآور میشویم که هرگز نمیتوان با میز مذاکره این گروهکها را تسلیم کرد، چرا که آن زمان آنها از یک گروهک تروریستی به یک گروهک تکفیری دیگر خواهند رفت و حتی اگر گروهکی هم نباشد، خود آنها گروهک تکفیری جدیدی را شکل خواهند داد تا خواسته درونی خود که همان خشونت بیشتر و بیشتر است را راضی نگه دارند. پس باید مبارزات تفکراتی راه انداخت، ابتدا تفکر آنها را تلطیف و سپس وادار به صلح کرد.
پایان یک اتحاد
بگذارید باز به مطلب بازگردم و پس از شرح ادامه روند انحلال طالبان به خاطره رویارویی خودم با یکی از فرماندهان اسبق «سپاه محمد محقق» بپردازم. او به دلیل حفظ جانش به من اجازه افشای نام خود را نداد، چرا که معتقد بود طالبان او را حتی امروز که توبه کرده؛ خود را بازنشسته کرده و به تحصیل علوم دینی شیعی مشغول است، در صورت شناسایی محل اقامتش خواهد کشت. او طالبان را 2دسته معرفی کرد: یکی طالب سیاسی و دیگری طالب اعتقادی، طالبی که نه برای صلح در جهان بلکه برای جهاد و کشتن افراد کافر- به باور خودشان- میجنگد و هرگز هم از این کار دست نخواهد کشید. حال آنکه ما طالب اعتقادی را نیز به 2 گروه تقسیم کرده و آنها را طالب کنترلشونده و طالب غیرقابل کنترل مینامیم.
طالب کنترلشونده با وجود داشتن تفکرات افراطی همواره زیر نظر فرمانده کاریزمای خود بوده و عملیاتهای خود را با او هماهنگ میکند اما دسته دیگر همواره میخواهد در سمت قدرت بیشتر باشد پس برایش فرقی ندارد زیر بیرق داعش بجنگد یا طالبان یا هر گروهک دیگری. این گروه اولین دسته جداشده از طالبان بودند که بسیار سریع جذب داعش شده و اولین جرقه فروپاشی طالبان را زدند اما دسته دیگر ماندهاند. تنها کافی است ثابت شود ملاعمر 2 سال پیش مرده بوده است و آنها بازیچه دست عدهای- یا طالب سیاسی یا به باور «امرالله صالح» رئیس پیشین اداره امنیت ملی افغانستان بازیچه دست دستگاه امنیتی پاکستان- قرارگرفتهاند، اتفاقی که باعث خواهد شد به دلیل سوءاستفاده از اعتمادشان از طالبان جدا شده یا به جنگ درونی بپردازند و عاملان این سوءاستفاده از جمله سیدمحمد طیبآغا، رئیس دفتر سیاسی طالبان را ترور کنند. ترورهایی که میتواند پایان راه این گروهک باشد اما این احتمال هم وجود دارد که این افراد پس از جدا شدن اعلام استقلال کرده و هسته دیگری را زیر نظر ملابرادر فرد شماره 2 طالبان در زمان حیات ملاعمر به وجود آورند، چرا که ملابرادر جزو معدود افرادی است که در میان این دست از طالبان اعتقادی نفوذ داشته و در زمان بازی سکوت در برابر مرگ ملاعمر به دلیل حبس خانگی شاید شرکت نکرده باشد. در این صورت یا طالبان همانند یک جناح سیاسی در افغانستان حضور پیدا خواهد کرد یا مانند ایمن الظواهری، بهرغم حیات گروهش، قدرت کمتری خواهد داشت. با این حال پس از آنکه طالبان ملا اختر منصور را بهعنوان رهبر خود اعلام کرد و عدهای از اعضای این گروه نیز صراحتا اعلام کردند او را امیرالمومنین نخواهند خواند، میتوان اطمینان پیدا کرد طالبان دیگر قدرت گذشته خود را نخواهد داشت و با سیر نزولی خود در آینده، شاهد جولان بیش از پیش داعش و ابوبکر بغدادی خواهیم بود؛ جولانی که باعث خواهد شد غرب آسیا در سالهای پیشرو، روزهای سختی را تجربه کند.