مرتضی اسماعیلدوست: پانزدهمین دوره جایزه کتاب سال شهید حبیب غنیپور در حالی شب گذشته در مسجد قدیمی جوادالائمه(ع) برگزار شد که جدا از ماهیت چند ساله این تشکل مردمی، روح و شکل متفاوت این جایزه برای دیگر جشنوارهها و نزد بسیاری از متولیان امر در کشور میتواند به عنوان الگویی شایسته قلمداد شود، چرا که روح مسجدی این جایزه و هیاتی بودن مراسم و جوانهایی خالص و بیادعا شمایلی دیگر به جایزه شهید غنیپور بخشیده است و آن را از آثار خوش آب و رنگ جشنوارههای دیگر که با انواع ژستهای مدگرایانه و در مسیر جلوهگری نزد رسانهها بازتاب یافته، متمایز خواهد کرد. جشنوارههایی که با رقمهای بالای بودجهای خروجی چشمگیری ندارند و تنها در جهت آماردهی مسؤولان مربوط چند روزی برافراشته میشوند و بعد هم بدون هیچگونه بازدهی لازم چادرهای تماشا را جمع کرده و در دور تسلسلی باطل ره هر ساله را ادامه میدهند که نماد آن جشنوارهای است که عنوان فجر را ناراستا با عملکرد خود در انواع رشتههای مختلف سینما، تئاتر، تجسمی، شعر و... یدک میکشد!
به عنوان فردی که سالها در مسیر داستاننویسی و داستانخوانی در اتاقک کوچک پشتبام مسجد جوادالائمه(ع) در کنار بچههای دیگر نشستم و از گوهر کتابخانه قدیمی مسجد تا چای معروف و هیاتی آن حضی بردم، باید از صداقت جمعی بنویسم که در عین ممارست از عینیت بخشیدن به انگاره قصهگویی سالها است که خالصانه زیر نور آفتابی برآمده از عشق و با قنوت حقیقت دل و دیده ادب و فرهنگ را جلا میبخشند. در جایزهای که نام بلندبالای جوانی دلربا چون حبیب غنیپور را بر پیشانی مسیرش حک کرده است. جوانی که سال 1365 در تابناکترین مسیر زیستن با رمز شهادت دنیای فانی را ترک کرد تا با همان لبخند همیشگی مانده در گوشه لبش به جهانی ابدی رنگی زیبا ببخشد. حبیبی که 22 سال با خاکیان زیست و تا ابد با آسمانیان خواهد بود. حبیبی که در محله قدیمی جی و در میان مردمانی پاکدل زیست؛ در خانوادهای که پدر، کاسب معتمد محل بود و مادر، معلم قرآن جلسات مذهبی بانوان. حبیب با نان حلال و دلدادگی به اهل بیت(ع) زیر سایه مسجد بزرگ شد؛ مسجد جوادالائمه(ع) در خیابان حاجیان که پایگاه انقلاب اسلامی شد و جوانان بسیاری را از دل جلسات دوشنبهشبهایش و با نگاه دغدغهمند مردی خالص چون امیرحسین فردی رشد داد تا قد گیرند و در قله ادبیات داستانی ایران بنشینند. در واقع آنچه عملکرد گروه داستاننویسی مسجد جوادالائمه(ع) و جایزه شهید حبیب غنیپور را برجسته میکند، روح معنوی برآمده از نگاهی وام گرفته از ادبیات مخلصانه و واژههایی سرشار از زلالی نگاه اهالی آن است. نگاهی که از سالها پیش تا هنوز و با وجود انتقاد عدهای دوستنما و عدم حمایت مسؤولان پرمدعای فرهنگی همچنان به همت مردمانی پایدار از عشق و صبوری ادامه دارد. اما از روح نشسته از برپایی جایزه سالانه شهید غنیپور گفتم که به قول رضا امیرخانی تنها جایزهای است که آدم باید کفش خود را دربیاورد و جایزه را بگیرد، تا مدرسه داستاننویسی بیادعای مسجد جوادالائمه(ع) در محله قدیمی جی که بدون صرف تبلیغات معمول و تجاری مانند «بیایید یکشبه نویسنده شوید!» به تدریج در فضای تنگ موجود در پشتبام مسجد با شور و عشق جوانان و خوانش داستان و نقد صریح و بیرودربایستی به رشد رسید و سالها تغذیهگر ادبیات داستانی ما شد و این فرآیند مطلوب در روزگاری که بسیاری از نهادهای دولتی با میلیاردها رقم دریافتی هیچ نوع بازدهی ندارند، جای تقدیر باقی میگذارد. مسجدی که در آن همچون مدارس پایه و جریانساز در فوتبال دهه 60 که تیمهای بانک ملی، راهآهن و وحدت در تهران سردمدار پرورش فوتبالیست در آن بودند، در زمینه ادبیات داستانی هم با همت مردانی دغدغهمند چون امیرحسین فردی و محمد ناصری و ابراهیم زاهدیمطلق نسلهای مختلفی پا گرفتند و برای خود جزو مدعیان شاخه ادبی در کشور شدند و این میتواند سرمشق بسیاری از افراد پرمدعا و بیبازده در بخشهای مختلف شود تا به آن کارمند مسلکهای(!) بیبنیه ثابت شود که میتوان با وجود همه محدودیتها و براساس خلاقیتها و روح نهفته در انجام فعالیتی موثر و از طریق پایگاهی برآمده از دل مردم به موفقیت رسید.