بخشدار هویزه را گفتند:
ترک کن شهر خویشتن را زود
خیل صدامیان کافرکیش
آمده در کنار شهر فرود
جز تو و چند پاسدار جوان
کسی ندارد در این دیار وجود
راههای امید شد بسته
بابهای نجات شد مسدود
گر بمانی، اسیر خواهی شد
ور کنی جنگ، میشوی نابود
زن و فرزند خویش را بگیر
رخت میفکن به آن سوی رود
غیر تسلیم یا فرار تو را
چاره دیگری نخواهد بود
همچو اسپند برجهید ز جا
مرد تا این حدیث تلخ شنود
گفت: من ترک آشیانه خویش
نکنم گر کنم ز جان بدرود
گر سپارم وطن به دست عدو
مادر از من رضا نخواهد بود
مگذارند همسر و پسرم
کنم از آشیان خود بدرود
دخترم با دو دست کوچک
خویش رهگذار مرا کند مسدود
تا که خون در رگ است و جان در تن
سر نیارم به پیش خصم فرود
میستیزم به ناخن و دندان
نهراسم ز تیر و آتش و دود
یا کنم خصم را برون ز وطن
یا شوم کشته در ره مقصود
روز دیگر ز بخشدار نماند
جز تنی سرد و نقش خونآلود
آن طرفتر دو کودک و یک زن
خفته در خون خویشتن خشنود
گفت حبالوطن من الایمان
پیک مسعود کردگار ودود
آفرین باد بر چنان ایمان
آفرین باد بر چنین موجود
* علی باقرزاده(بقا) این شعر را که با عنوان «وطندوستی» منتشر شد، در وصف شهید حامد جرفی از اولین دولتمردان شهید دفاعمقدس سروده بود.