printlogo


کد خبر: 169736تاریخ: 1395/10/12 00:00
انقلاب در «انتظار»

حسین قدیانی: خدا بخواهد بنا دارم نوشته‌های صاحب‌الزمانی خود را کتاب کنم. مشخصا آن‌ دست از نوشته‌ها که از صدر تا ذیل، نجوا بوده با امام عصر. در بخت خوش ما، همین بس که همچو امامی داریم و در حال بد ما همین بس که دست‌مان از دامان همچو امامی کوتاه است! بالاتر از این پریشان‌حالی هم آیا متصور هست که امام داشته باشیم و معصوم داشته باشیم و فریادرس داشته باشیم لیکن هیچ ندانیم کجاست؟! و هیچ نبینیمش و نشناسیمش؟! خوش به حال مردم بالانشین! خوش به حال قاضی بزرگ! خوش به حال آن خیاط که تار و پود عشق می‌زد! خوش به حال مرحوم نخودکی! خوش به حال خوشوقت! خوش به حال بهجت‌العرفا! خوش به حال آن باربر بازار اصفهان که هیچ‌کس نمی‌دانست سر و سری دارد با حضرت یار! خوش به حال اهل کتمان! خوش به حال شهید کربلای 5 که در «سه‌راهی شهادت» آغوش امام خود را تجربه کرد! خوش به حال لب‌تشنگان شرق ابوالخصیب! و شهدای گردان حبیب! خوش به حال امام‌زمانی‌ترین بچه‌های خمینی! خوش به حال شهید ابراهیم هادی! خوش به حال امام! و نماز شب‌هایش! و خوش به حال حضرت آقا و آخرین جملات خطبه‌‌های آدینه‌اش! با آرزوهای من گنهکار، چه خاطراتی دارند مردان جبهه صاحب‌الزمان! آهای حضرت مداح! «به خوبا سرمی‌زنی، مگه بدا دل ندارن»، هرچند حرف دل بود اما دوره‌اش تمام شد!
تا الان گفتی، ما هم حال کردیم اما بر فرض که دل داشته باشیم؛ دل داشتن ما بدها، به چه کار حضرت می‌آید؟! بدی مثل من که برای خوب شدن، مساعی ندارد، دل داشته باشد یا نه، واقعا به چه کار حضرت می‌آید؟! «به خوبا سر می‌زنی...»، این باید باشد ادامه‌اش؛ «حق ما بدها همین است!» آری! تاوان دل شست‌وشو ‌نکرده امثال مرا دارد پس می‌دهد حضرت یار، که این ‌همه عقب می‌افتد فریضه ظهور! و امر موعود! جز این است؟! و جز این است که اگر ما بدها واقعا «دل» داشتیم، تا الان صاحب‌الزمان آمده بود؟! اساسا غیبت، حادث شد، ناظر بر دل نداشته ما! ما بدها! و الا یک سوال: دل ابنای آدم، همین من و تو، اگر حکایت دل آیت‌الله قاضی بود، آیا اصلا امام، غیبت می‌کردند؟! گفت: «با من صنما! دل، یک‌دله کن»! تجدیدنظر که نه، باید رسما انقلاب کنیم علیه آنچه تا الان اسمش را گذاشته بودیم «دل»! و گذاشته بودیم «انتظار»! خیال‌تان را راحت کنم! تا صاحبدل نشویم و تا تکلیف خودمان را با مقوله غیبت، مشخص نکنیم و تا گریبان این روزگار لعنتی را با محکم‌ترین و انقلابی‌ترین مشت ممکن نگیریم، همینی است که هست! خرواری «خبر» بی‌هیچ خبری از یار در سفر! «انگار نه انگار، امام زمان‌شان غایب است» گمانم جمله‌ای باشد که حضرت، بعد از مشاهده رفتار و گفتار ما، بر دل آسمانی‌شان جاری کرده باشند! نه! دعوت من به سکوت نیست! از قضا به فریاد بیشتر است! فریاد انقلابی‌تر! دوباره می‌گویم نه! دعوت من به سکون نیست! از قضا به حرکت بیشتر است! حرکت انقلابی‌تر! ما نیاز داریم به انقلاب علیه بدبودن‌های‌مان! علیه دروغ‌ها، تهمت‌ها، غیبت‌ها و... و علیه گناه بی‌تفاوتی در قبال حق‌خوری‌ها و حقوق‌خواری‌ها! از سویی باید مراقب باشیم غیبت نکنیم و تهمت نزنیم و دروغ نگوییم و از دیگرسو باید مراقب باشیم مبادا به اسم رعایت اخلاق، «فرمان 8 ماده‌ای» تنها بماند! آری! بصیرت سخت است! بصیرت یعنی کار در معدن اما معدن زمان! بصیرت یعنی برای پیروزی در انتخابات، کمتر بر طبل تفرقه و منم‌منم بکوبیم و البته فراموش نکنیم که پیروزی در هیچ انتخاباتی، جای خالی صاحب‌الزمان را برای ما پرنمی‌کند! می‌دانید شکست ما در کدام انتخابات بوده؟! باید بازگردیم به قرن‌ها پیش، آنجا که با گناهان خود، من‌جمله گناه بزرگ بی‌بصیرتی و منیت، زندگی بدون معصوم را انتخاب کردیم! خیال می‌کردیم با دل بد هم زندگی ممکن است! و در فراق زندگی، دل خوش کردیم به شعر «مگه بدا دل ندارن»! البته که ما بدها دل نداریم! خوب است انقلاب را از همین شعر، شروع کنیم! دل اگر داشتیم که بد نمی‌شدیم! القصه! برای جمع‌آوری مطالب، مرور می‌کردم تیتر یک‌ها را و خبرها را! واقعا چه کار کرده آدمیزاد با خودش؟! و کجا دارد می‌رود؟! فریادرسی می‌خواهیم حضرت منتقم! فی‌الحال اما حواس‌مان تنها به یک چیز جمع است! و آن اینکه امام زمان‌مان غایب است! باشد ما صاحبدل شویم. باشد زیارت کنیم روی نوح کشتیبان را! و ابراهیم در گلستان را! و عیسای در آسمان را! و جمله خوبان را! که تو... آری! تو هم یوسفی و هم یعقوب! هم یحیی و هم ایوب! به سر آمده اما صبرمان مهدی‌جان! آخر ما سر یحیی را نداریم! و و چون ابراهیم، تاب آن هجرت آتشین را نداریم! آخر ما نوحه‌ نوح را نداریم! گریه در فراق تو، چشم پیر کنعان می‌خواهد! و ما چشم یعقوب نداریم! خدایا! رحمی...


Page Generated in 0/0145 sec