printlogo


کد خبر: 173971تاریخ: 1396/1/23 00:00
گفت‌وگو با دکتر هومن اردبیلی که 120 هزار شاخه لاله را برای شادی روح مادرش کاشته است
نسبت به محیط زندگی‌ بی‌تفاوت نباشیم!

میکائیل دیانی:‌ نخستین‌بار 3 سال پیش با این پدیده آشنا شدم، جوانی که به خاطر مادرش بخشی از پیاده‌روی محل‌شان را گلکاری کرده است. آن روزها خیلی توجهی نداشتم اما سال گذشته یکی دو گزارش رسانه‌ای در باره «جوانی که 30 هزار شاخه گل لاله به خاطر مادرش کاشته» مورد توجهم قرار گرفت. امسال اما توانستم در ایام عید سراغش بروم تا ببینم کیست و چرا این کار را می‌کند اما آنچه دیدم با آنچه تصور داشتم خیلی فاصله داشت. یک پیاده‌رو به طول چند صد متر به عرض چند متر سرتاسر گلکاری شده با سقف توری سبز رنگ؛ قطعا بیشتر از آن چیزی بود که سال گذشته در گزارش خوانده بودم و جمعیت هم به وفور در حال بالا و پایین کردن خیابان بود، هر کسی هم دستش یک موبایل بود و سلفی می‌گرفت. باغبانی آنجا مراقب گل‌ها بود. از او پرسیدم می‌توانید من را پیش بانی این کار ببرید. با دست اشاره کرد چند کوچه بالا‌تر برو. همین طور بالا آمدم و یکی در میان هم می‌ایستادم و عکسی از نمای لاله‌های رنگارنگ می‌گرفتم.
سر کوچه پنجم جمعیتی را دیدم که گرداگرد جوانی خوش‌قد و بالا ایستاده بودند و به او خسته نباشید می‌گفتند. ایستادم. گمانم این بود که ممکن است همین باشد. ایستاده بودم که از دور عکسی بگیرم که همان باغبان به شانه‌ام زد که جوان همان است، آقای دکتر اردبیلی آن جوان قدبلندی است که در میانه جمع ایستاده، دوربین از دستم در رفت و عکس تار شد اما او را شناختم و به سمتش رفتم.
خودم را معرفی کردم و گفتم که از روزنامه «وطن‌امروز» آمده‌ام و می‌خواهم چند سوال درباره آنچه انجام داده است، بپرسم. در همان حال که داشت با افراد مختلف صحبت می‌کرد و عکس می‌گرفت، گفت اگر این خانواده‌های عزیز را ناراحت نکند در خدمتم. من هم صبر کردم تا عکس گرفتن‌ها تمام شود. کم‌کم دور دکتر خالی شد و من جلوتر آمدم. تجربه جدیدی بود، مصاحبه‌ای تفصیلی اما سرپایی آن هم در کنار آن همه گل لاله! نخستین سوال را مختصر پرسیدم.
 آقای دکتر بیوگرافی‌تان را می‌فرمایید؟
مگر قبلا نخوانده‌ای؟[خنده]
 خوانده‌ام اما اینجا برای مخاطبان بفرمایید.
هومن اردبیلی هستم. در دانشگاه پزشکی خواندم و بعد از اخذ مدرک پزشکی عمومی در یک شرکت کشاورزی مدیر شدم و کار می‌کنم البته سال‌ها پیش برای تخصص پزشکی هسته‌ای به آمریکا رفتم اما نیمه‌کاره درس را رها کردم و به ایران برگشتم و تنها یک روز طبابت می‌کنم و باقی روزهای هفته مدیر همان شرکتی هستم که مربوط به مواد اولیه کشاورزی می‌شود.
 [در گزارش‌ها شنیده بودم که به خاطر مادرش این کار را کرده اما فکر می‌کردم دیگر صرفا مساله شادی مادرش مطرح نیست برای همین ابتدا با آن سوال شروع کردم تا بتوانم به مسیر اصلی برسم.] شنیده بودم به خاطر شادی روح مادرتان بوده است؟ درست است؟
4 سال پیش بله! آن زمان با این نیت شروع کردم. زمانی که مادرم را در یک سانحه از دست دادم، فکرهای مختلفی به ذهنم رسید که برای شادی روحش و خشنودی‌اش انجام دهم. کارهای زیادی هم معمول است که انجام می‌دهند. برخی نذری می‌دهند، برخی به نیازمندان کمک می‌کنند اما من فکر کردم کاری کنم که هم نوآورانه باشد هم مادرم با این کار خوشحال شود و هم کاری باشد که مورد علاقه مادرم نیز باشد. در کنار همه اینها این کار مورد قبول مردم هم باشد. با توجه به همه اینها گلکاری را انتخاب کردم. مادر من علاقه زیادی به گل و گلکاری داشت و نسبت به محیط زندگی‌اش بی‌تفاوت نبود. من هم تلاش کردم همین پیام مهم زندگی مادرم را به گوش همشهری‌هایم برسانم.
 درباره سیر این کار در این چند سال هم توضیح می‌دهید؟
این کار را از یک مقیاس کوچک‌تر شروع کردم تا الان که به 120 هزار لاله رسیده، من سال اول
6 هزار گل لاله کاشتم، سال بعد 10 هزار، سال سوم 30 هزار و حالا شده 120 هزار شاخه. من سال سوم هم تصمیم داشتم 10 هزار لاله بکارم که یکی از دوستان هلندی ما که کار مشترکی هم با ایشان داشتیم، گفت شما که 10 هزار لاله می‌کارید، من هم 10 هزار لاله به شما می‌دهم. من هم به پیروی حرف ایشان، 10 هزار لاله دیگر اضافه کردم و جمعا 30 هزار لاله کاشتم و فکر می‌کردم مثل هر سال فقط ساکنان همین محله و در نهایت یکی دو محله آنطرف‌تر از اینجا بازدید کنند، ولی خوشبختانه به قدری در سطح شهر و کشور صدا کرد و استقبال مردم من را دلگرم‌تر کرد که باعث شد من امسال 4 برابر سال گذشته یعنی 120 هزار لاله بکارم که البته پروژه بزرگی در فضای عمومی بود و نگهداری خیلی بیشتری را هم می‌طلبید. بازخورد و انرژی گرم و مثبتی که مردم به من می‌دهند باعث می‌شود انگیزه من بیشتر شود و همین جا از مردم خوب ایران تشکر می‌کنم و فکر نمی‌کنم هیچ جای دنیا چنین مردم مهربانی داشته باشد. من خارج از ایران هم زندگی کرده و درس خوانده‌ام و با تاکید می‌گویم مردم ما خیلی خوب هستند و از خداوند برای آنها آرزوی بهترین‌ها را دارم.
پرسیدم چرا گل لاله؟ گفت: لاله نمادی از عشق و پاکی و فداکاری است. گل‌های زیادی را می‌توانستم پرورش دهم ولی گلی که خیلی تناسب و همخوانی با مادر داشته و نشانه عشق و فداکاری و ایثار است و زیبایی درونی را در خودش دارد، گل لاله است. گل لاله همزمان با فصل بهار گل می‌دهد و خیلی تقارن دارد با زمانی که مادرم از دنیا رفت. فصل بهار هم با هوای خوبی که دارد، برای پرورش گل مناسب و لذتبخش است.
 [مثل فضایی که داشتیم بحث‌مان هم گل گرفته بود و دیگران هم که دوست داشتند همین مسائل را بشنوند ایستاده بودند و گوش می‌کردند.] آیا نیت‌تان صرفا مادر خودتان بود؟
شاید سال اول مساله خوشحال کردن مادرم بود اما امروز این کار را برای تمام مادران ایرانی انجام دادم. چه مادرانی که در این دنیا حضور دارند و ان شاءالله خدا آنها را حفظ کند و چه مادرانی که متاسفانه ما را ترک کرده‌اند. البته وقتی این کار را می‌کردم دوستی به من گفت این کار فراتر از یک کار خداپسندانه درباره رضایت مادر است.
حالا دیگر مخاطبش صرفا من نبودم. [اردبیلی رویش را به جمع کرد و گفت] من می‌خواستم به همین همشهری‌هایم بگویم که نباید در مواجهه با محل زندگی‌مان بی‌تفاوت باشیم. آن چیزی که امروز در جامعه شیوع پیدا کرده و واقعا بد است، بی‌تفاوتی اجتماعی است. مردم نسبت به خودشان، اخلاق‌شان و محیط زندگی‌شان بی‌تفاوت هستند و این دارد به خودشان، روان‌شان و محیط‌شان لطمه می‌زند. چرا ما سالانه اینقدر با مشکل آلودگی هوا دست و پنجه نرم می‌کنیم؟ به‌خاطر این است که از خودمان شروع نمی‌کنیم که این بی‌تفاوتی را کنار بگذاریم. از خودمان شروع نمی‌کنیم که محیط‌مان را حفظ کنیم. محیط‌مان را زیبا کنیم. از حمل‌ونقل عمومی استفاده کنیم و هزار و یک مساله دیگر که دقیقا خودمان باید انجام دهیم. این کار یک کار نمادین در همین راستاست.
[از او پرسیدم چقدر زمان برده است تا این محیط خوب فراهم شود که گفت] این پروژه حدود 7 ماه طول کشیده و چون امسال پروژه بزرگ‌تر هم شده، برای حدود 5 نفر شغل ایجاد شده. کسانی که ناظر پروژه هستند و کارگران و نگهبانانی که از این گل‌ها مراقبت می‌کنند 5 نفر هستند که در شیفت‌های مختلف کار می‌کنند و بابت این اشتغالزایی هم خدا را شکر می‌کنم. ما یک گروه تشکیل دادیم و این کار، نتیجه یک کار تیمی و 4 سال تجربه است. واقعا کار سختی است ولی کارهای سخت با همفکری، آسان‌ انجام می‌شود.
[می‌دانستم واکنش‌های مردم به او طبیعتا مثبت بوده است اما خواستم از زبان خودش بشنوم.] مردم خیلی به من دلگرمی می‌دهند. دعاهای محبت‌آمیزی که برای مادرم می‌کنند باعث شد من امسال کار را گسترش دهم و 4 برابر سال گذشته لاله بکارم. مثلا خوب است برای‌تان بگویم که دیشب ساعت یک و نیم نیمه شب 2 خانواده که از همدان به تهران آمده بودند برای بازدید از این گل‌ها و چون صبح راهی همدان بودند، فرصت را غنیمت شمرده و شبانه به اینجا آمده بودند. من خیلی خوشحالم که از شهرهای دیگر هم مردم برای بازدید این گل‌ها می‌آیند. سال گذشته روز ۱۳ بدر هم تعداد خیلی زیادی- نزدیک به ۲ هزار نفر- آمده بودند تا از این مجموعه لاله‌ها دیدن کنند و عکس بگیرند. همه خیلی خوشحال بودند و از این محیط لذت تمام می‌بردند. این انرژی مثبت گل‌ها به تمام کسانی که برای بازدید آمده بودند منتقل شد و همه خوشحال بودند.
[دکتر دوباره خطاب به جمع گفت] به هر نحوی می‌توان در زیبا کردن شهر یا محل زندگی تاثیر گذاشت. می‌توانیم در پاکیزه نگه داشتن شهر سهیم باشیم. می‌توانیم جلوی در خانه‌مان گل و گیاه و درخت بکاریم و با این کار هم خودمان انرژی مثبت دریافت می‌کنیم و هم تمام عابرانی که از جلوی خانه ما رد می‌شوند، روحیه بهتری می‌گیرند. وقتی شما با یک فضای سبز پرگل و زیبا مواجه می‌شوید، در درجه اول روحیه خودتان تقویت می‌شود و بعد از آن شهر زیباتر و دوست‌داشتنی‌تری خواهید داشت. با گذاشتن یک گلدان گل یا گیاه کوچک جلوی خانه، جلوی محل کار یا در بالکن خانه یا پشت پنجره‌ منظره شهرمان بهتر و محیط‌زیست‌مان زیباتر می‌شود.
 برای سال بعد هم قصد این کار را دارید؟
البته! امیدوارم بتوانم هر سال این کار را ادامه دهم و هر سال تعداد آن را بیشتر کنم، چون شهروندان بیشتری هر سال از این گل‌ها دیدن می‌کنند و خوشحالی مردم عزیزم، چه مردم تهران و چه مردم شهرهای دیگر، این دلگرمی را به من می‌دهد.
[دکتر اردبیلی البته کمی هم درباره سختی این کار گفت] چون این کار در فضای عمومی انجام می‌شود، نگهداری از آن کمی مشکل است. آماده‌سازی خاک و مراحل کاشت سخت است. خوشبختانه شهرداری خیلی با ما همراهی کرد و مردم و ساکنان محله هم خیلی با ما همکاری کردند. بدون کمک آنها انجام این کار سخت‌تر بود. نگهداری 120 هزار شاخه پروژه بزرگی است بویژه اینکه در فضای باز هم این کار انجام شود. این کار مراقبت‌های خاصی می‌طلبد، چون باید خاک‌ها عوض شود. باید تیم و ناظر وجود داشته باشد. از آبیاری تا نور، تعویض خاک، چیدمان و... وقت زیادی برد ولی بازخورد مردم، سختی این کار را برای من شیرین کرد.
 [یک پیشنهاد به او دادم که اتفاقا با استقبال همه حاضران مواجه شد.] آقای دکتر به این فکر نکرده‌اید که به بازدیدکنندگان پیاز لاله بدهید؟
البته خیلی دوست داریم این کار را انجام دهیم ولی گل لاله، گلی است که در ماه آبان و آذر کشت می‌شود. به همین خاطر در فروردین ماه نمی‌توان پیاز لاله به کسی هدیه داد. البته خیلی دوست دارم از این گل‌ها به مردم تقدیم کنم ولی با توجه به تعداد زیاد بازدیدکنندگان، بعد از چند روز دیگر گلی باقی نمی‌ماند [خنده حضار] اما شاید از سال بعد از گل‌های بهاری را برای هدیه بیاورم. [تشویق حضار]
 [مسیر بحث به سمت فرهنگسازی سوق پیدا کرد.] دکتر تا حالا شده کسی بیاید از اینجا گل بکند؟
بله! اما آن فرد بعد از نیم ساعت شرمنده شده بود. فروردین سال گذشته بود و مثل امروز کلی بازدیدکننده آمده بود که به من گفتند یک آقایی چند شاخه از لاله‌ها را چیده و در ماشینش گذاشته. نگهبان‌ها هم گل‌ها را از آن آقا گرفته بودند. در ابتدا گل‌ها را از نگهبان گرفته و به آن آقا پس دادم. وقتی با آن آقا صحبت کردم، گفتند من این گل‌ها را برای خانواده‌ام چیده بودم. به ایشان گفتم ما اینجا 30 هزار شاخه لاله داریم که 20 هزار نفر هم از اینجا بازدید کرده‌اند. هر کسی اگر 2 یا 3 شاخه از این گل‌ها را بچیند، ظرف دو سه روز اینجا صفر می‌شود. این فضا متعلق به همه مردم است. ما باید در حفظ و نگهداری آن تلاش کنیم. همین که شما امروز از این فضا لذت بردی، اگر بیایی ببینی دیگر گلی اینجا نمانده، لذتی نمی‌بری. ایشان هم گفتند کاملا حق با شماست و از رفتارشان مشخص بود که کاملا ناراحت شده‌اند و موقع خداحافظی گفتند من تا آخر عمرم دیگر گلی را نخواهم چید. شاید اگر من هم مانند نگهبان‌ها این گل‌ها را به ایشان نمی‌دادم و برخورد تندی با ایشان می‌کردم، هرگز به این نتیجه نمی‌رسید که دیگر گلی را از شاخه جدا نکند. جالب اینجاست که فردای آن روز خانواده‌اش را آورد تا این گل‌ها را ببینند و گفت به نظر بهتر است که خانواده را بیاورم تا آن گل‌ها را ببرم. به نظر من فرهنگسازی در حرف نیست بلکه در عمل است. ما اگر بخواهیم فرهنگ گلکاری یا فرهنگ استفاده از اموال عمومی را آموزش دهیم، باید در عمل نشان دهیم. اینکه در چنین فضای بازی که مردم می‌توانند دست بزنند ولی این کار را انجام نمی‌دهند، نشان‌دهنده فرهنگ بالای مردم ما است و آن معدود افرادی را هم که می‌خواهند گل‌ها را بچینند، با یک رفتار صحیح و آموزنده می‌توان متوجه اشتباه‌شان کرد و این فرهنگ را آرام آرام به آنها آموزش داد.
 [دیدم جمعیت زیادی دست به موبایل آماده ایستاده‌اند تا با دکتر اردبیلی عکس سلفی بگیرند و انگار دیگر از حضور من و این گفت‌وگوی دو نفره خسته شده بودند. برای همین ترجیح دادم گفت‌وگو با دکتر اردبیلی را همین جا خاتمه دهم تا مردم نیز از حضور ایشان استفاده کنند.] آقای دکتر حرف آخر؟
حرف آخرم همان حرف اولم است، بیایید نسبت به محیط زندگی‌مان بی‌تفاوت نباشیم. به نظر من برای انجام یک کار خیر، حتما نیازی نیست شما خیلی پولدار باشید. شما می‌توانید به هر شکلی کار خیر انجام دهید. همه نمی‌توانند این حجم از گل را پرورش دهند ولی همه می‌توانند یک گلدان کوچک پرورش دهند. همه می‌توانند وقتی آشغالی در خیابان دیدند، آن را بردارند و داخل سطل بیندازند. از این کارهای کوچک زیاد است که ثواب آن کمتر از کارهای بزرگ نیست. من اسم این کار را متفاوت بودن نسبت به محیط زیست و محیط زندگی می‌گذارم. وقتی ما نسبت به محل زیست‌مان نگاه متفاوت داشته باشیم، حتما شهر زیباتری خواهیم داشت، حتما ترافیک کمتری خواهیم داشت، حتما محیط زندگی پاک‌تری خواهیم داشت. این چیزی است که در خیلی از شهرها انجام می‌شود و استارت آن هم در شهر تهران خورده است و روند رو به رشدی را سپری می‌کند. شهروندان ما دیگر ساده از کنار چیزی رد نمی‌شوند. به عنوان مثال، سال اولی که من این لاله‌ها را می‌کاشتم، خیلی‌ها به گل‌ها دست می‌زدند یا چند شاخه گل می‌چیدند ولی الان بعد از گذشت 4 سال می‌بینیم که همه فقط از گل‌ها بازدید می‌کنند و کسی دست به آنها نمی‌زند و آن یک نفری هم که استثنائا دست می‌زند، با تذکر دوستانه مردم مواجه می‌شود. ما اینجا حصار نکشیده‌ایم و دسترسی به گل‌ها کاملا آزاد است ولی بازدیدکنندگان فرهیخته و خوب ما خودشان در نگهداری از اینجا سهیم هستند. این را من در این چند سال به عینه دیده‌ام.
***
از او خداحافظی کردم و فقط اجازه خواستم تا پیش از جدایی چند عکس هم بگیرم. در کنار اینکه حس خوبی به کار او داشتم، نقدهایی هم به کارش داشتم اما شلوغی جمعیت نگذاشت که نقدهایم را مطرح کنم. به نظرم می‌آمد که او می‌توانست کار ماندگارتری بکند. کاری که بیشتر به طبیعت کمک کند و پایدار باشد مثل درختکاری! همین در ذهنم بود و با او خداحافظی کردم و قدم زنان در کنار لاله‌ها سراغ مردم رفتم تا نظرات آنهایی که از نقاط مختلف برای تماشای این گل‌ها آمده‌اند را بپرسم. اتفاقا نخستین فردی که با من مواجه شد همین نکات درون ذهنم را بازگو کرد. او یک دکتر دندانپزشک بود. گفت: من ساکن گیشا هستم. آشنایی من از طریق اینترنت بود و از این طریق آمدم اینجا. 2 سالی هست که می‌آیم و به نظرم کار خوبی است ولی چند وقت پیش که نگهبان اینجا را دیدم، گفتم به آقای دکتر بگویند به جای گل، درخت بکارند، چون گل از بین می‌رود ولی درخت ماندگار است. همچنین در جهت فرهنگ‌سازی امکانش را فراهم کنند که مردم هم در کنار ایشان این کار را انجام دهند.  او تجربه موفق انجمن دندانپزشکان که خودش عضو آنجاست را به عنوان موید کارش بیان کرد: انجمن دندانپزشکان امسال جایی را شناسایی کرد که به لحاظ بافت درختی کمبودهایی داشت و اتفاقا نیاز مبرم به درخت داشت و با یک اطلاع‌رسانی همه دندانپزشکان در یک روز معین جمع شدند و آنجا درخت کاشتند؛ این درخت‌ها ماندگار می‌شود. این دندانپزشک ادامه داد: مادر من فوت شده‌اند. هر کسی برای انجام کار خیر، بهانه‌ای می‌خواهد. این کار هم خیلی خوب است ولی من فکر می‌کنم اگر یک کار ماندگارتر باشد بهتر است. من هم مانند دیگران باقیات الصالحاتی انجام می‌دهم ولی اعتقاد دارم باقیات الصالحات، کارهایی است که ماندگار است، مثل ساختن مدرسه. ممکن است این گل را امسال بکاری و سال دیگر نکاری ولی وقتی یک درخت بکاری، سال‌ها ماندگار است. مادر من معلم بوده و انسان تربیت می‌کرده است و من فکر می‌کنم بهترین باقیات الصالحات از این جنس است. با او خداحافظی کردم. مادری مسن را دیدم که با دست لرزان در حال عکس گرفتن از گل‌ها بود. سلام کردم. جواب داد. حسش را پرسیدم، گفت: من واقعا خوشحالم از اینکه یک جوان اینگونه به فکر مادرش بوده است. ‌ای کاش همه جوان‌ها زمانی که مادران‌شان در قید حیات هستند این کار را انجام دهند. با پیرزن خداحافظی کردم و سراغ یک زوج جوان رفتم. داشتند سلفی می‌گرفتند. اجازه گرفتم تا همکلام شویم. خانم می‌گفت: «حس بسیار خوبی به من دست داد. از آن آقای دکتری که با چنین ذوقی، این فضای زیبا را به وجود آوردند خیلی ممنونیم. قبل از اینکه اینجا را ببینم فکر نمی‌کردم یک شخص بخواهد چنین کاری انجام دهد. فکر می‌کردم کار شهرداری است اما خیلی خوشحال شدم که یک جوان دست به این کار زده. حالا که آمدم و دیدم که او این کار را برای مادرش کرده خیلی بیشتر خوشحال شدم و این روحیه در من هم به وجود آمد که برای مادرم اقدامی درخور انجام دهم. پسر اما مادرش فوت کرده بود. او بیشتر با بغض حرف می‌زد. بغض اینکه می‌توانسته در زمان حیات مادرش کاری بکند و نکرده است. گفت: این کار برای من
الهام بخش بود که کاری برای مادرم بکنم و پیش از اینکه شما بیایید هم بحث‌مان با همسرم این بود که چه کاری می‌تواند ماندگار‌تر باشد و از عهده ما برآید».
دیگر نزدیک ظهر و آفتاب عمودی شده است و لاله‌ها بازِ باز شده‌اند. فرصت را مغتنم می‌شمرم تا چند عکس خوب از لاله‌های شکوفاشده بگیرم...


Page Generated in 0/0063 sec