printlogo


کد خبر: 177614تاریخ: 1396/4/12 00:00
یادی از شهید علی قمی در سالگرد شهادتش
قمی در قاف

حسین قرایی: از 8 سالگی که در پیشوا ساکن شدیم، معلم‌ها و اهل فرهنگ 2 اتفاق سرخ را همیشه برای‌مان مثال می‌زدند که مردم و بویژه جوانان پیشوا در آن سهیم بودند؛ یکی 15 خرداد 42 و دیگری حماسه 8 سال دفاع‌مقدس. برای این دو اتفاق تا اکنون هم کار هنری خاصی رقم نخورده است! درباره 15 خرداد 42، اطلاعات عمیقی در دست نبود، در تاریخ دبیرستان یک سطر یافت می‌شد؛ قیام مردم پیشوا و ورامین که ضد رژیم پهلوی به پا خاستند و سرپل باقرآباد به شهادت رسیدند؛ همین و تمام! تک و توک هم درباره برخی شهدای دفاع‌مقدس از مردم می‌شنیدیم؛ من‌جمله از «شهید علی قمی‌کردی».
زندگی و سلوک این «سبز سرخ» به همراه عکس خندانش توجهم را جلب کرد. 5-4 سال دنبال خاطراتش بودم. بیشتر دوستان و همرزمانش را در مشهد و همدان یافتم. خاطرات قمی یکی از یکی حماسی‌تر و شنیدنی‌تر است؛ مواجهه او با کومله و دموکرات در کردستان مواجهه‌هایی زیبا و حماسی است. یک خاطره معطر از درگیری او با این جماعت را از «علی صلاحی» از دوستانش بشنوید: «در عملیاتی که ضدانقلاب را متلاشی کردیم، یکی از پس‌مانده‌های‌شان می‌خواست فرار کند. یک مرتبه پرید روی قاطر و سریع به سمت کوه تاخت. در همان حال حرکت هم با پررویی تمام به سمت رزمنده‌ها تیراندازی می‌کرد. صدای کاوه را شنیدم که می‌گفت: «بچه‌ها الان قمی شکارش می‌کند.» جوان کوتاه‌قدی پرید روی قاطر دیگری و به موازات قاطری که ضدانقلاب بر آن سوار بود، تاخت. روی قاطر نشانه گرفت و ضد انقلاب را در حال فرار از پا درآورد. عجیب بود؛ من تا آن موقع قمی را نمی‌شناختم». (کوچ لبخند، ص 55)
نیروی جاذبه شهید قمی در ارتباط‌گیری با رزمندگان و بسیجی‌ها  فوق‌العاده بود، حتی  در جذب کومله و دموکرات به سمت انقلاب هم می‌کوشید.

زمانی که مشغول نوشتن کتاب «کوچ لبخند»  با محوریت خاطرات شهید قمی بودم، یکی از دوستان همدانی‌اش به نام «علی جعفرخواه» از پرجاذبه بودن و اثرگذار بودن سخن علی آقا می‌گفت. این خاطره پرتحرک و مؤمنانه، سرمشقی شیوا از شیوه شیرین جذب نیرو توسط یاران خمینی(ره)، مدام در گوشم زنگ می‌زند. شما هم گوش بسپارید؛ حتماً از نشاط مؤمنانه‌اش سرشار خواهید شد: «روستای قم‌قلعه یکی از پایگاه‌های مهم ضدانقلاب بود که با فرماندهی قمی آزاد شد. رویه قمی برای جذب افراد به انقلاب این بود که ابتدا در مسجد روستا سخنرانی می‌کرد و پس از آن به کوچه پس‌کوچه‌ها می‌رفت و با مردم خوش و بش می‌کرد. وقتی سخنرانی قمی در قم‌قلعه تمام شد، با من و عطاران در کوچه‌های روستا قدم می‌زد تا درباره ضدانقلاب، اطلاعات به دست آورد. در یکی از کوچه‌ها به زنی برخوردیم که خیلی جسور بود. قمی از او پرسید: «اینا کجا رفتن؟»
- کیا؟
- ضد انقلاب.
- ضدانقلاب کیه؟
- کومله و دموکرات را می‌گم.
به بچه‌اش اشاره کرد و گفت: یکی در کنارم است و به شکمش اشاره کرد و ادامه داد یکی هم در شکمم است.
 تبلیغات منفی علیه نیروهای انقلاب زیاد بود و اثرش را بر ذهن زن گذاشته بود. قمی بدون اینکه تحت تأثیر صحبت‌های زن قرار گیرد یا اینکه عصبانی شود، به من گفت: «جعفرخواه! خوراکی چی داری؟» گفتم: «خوراکی ندارم، فقط 2 بسته جیره خشک.» گفت: «یکی بده به این خانم.» دستی به سر پسرش کشید و گفت: «و یکی هم به این آقا پسر گل.»
     امر فرمانده را اطاعت کردم. بعد خود قمی 2 تا 50 تومانی از جیبش در آورد و با عطوفت تمام به زن گفت: «یک 50 تومانی هدیه آن بچه که به دنیا خواهد آمد و یکی هم برای این آقا پسر.» قمی با زن حرف می‌زد تا نگاه او را نسبت به انقلاب برگرداند. حوصله‌ام سر رفت. من، قمی و عطاران را رها کردم و رفتم. فکر کنم رفت و برگشت من حدود نیم ساعت طول کشید، برگشتم نزد قمی اما وقتی برگشتم با صحنه‌ای مواجه شدم که باورکردنی نبود! دیدم زن روستایی‌ای که تحت تأثیر افکار ضدانقلاب قرار گرفته بود، رفت و برادرش را آورد و با صدای بلند خطاب به او گفت: «من تو را به عنوان محافظ قمی تعیین می‌کنم، برادرم! از جان قمی محافظت کن.» چند ماه بعد برادرش در پاکسازی گردنه مهاباد به سردشت شهید شد و قمی در فراقش خیلی اشک ریخت». (همان، صص 68-66)
دوازدهم تیرماه سالروز شهادت علی قمی کردی است؛ 33 سال از عروج او می‌گذرد. شهیدی که برایم لبخند تمام عیار است؛ لبخند بر سختی‌ها و مصائب. شهیدی که این لغت‌ها در مواجهه با این ویژگی‌ها شانه به شانه است؛ ملایمت، خوش‌رویی، اقتدار، حماسه، شعف، حجب، حیا،  جاذبه؛ در 24 سالگی می‌شود تمام این خصلت‌ها را داشت و شهید شد.
آدرس مزار شهید: تهران، گلزار شهدای بهشت زهرا(س)، قطعه24، ردیف75، شماره24، بالای سر مزار شهید چمران


Page Generated in 0/0072 sec