printlogo


کد خبر: 180255تاریخ: 1396/6/1 00:00
سلام آقای دکتر

محمد مهدی ‌نوریه*: آقای دکتر! حال‌تان خوب است؟ مدتی است قلبم بدجور درد می‌کند. نفسم راحت بالا و پایین نمی‌رود. انگار غم دنیا روی سینه‌ام است. دکتر جان! درد قفسه سینه‌ام برای چیست؟ چرا فقط لبخند می‌زنید؟ درد بیمار برای‌تان معنایی ندارد؟ راستش دکتر حق هم داری بخندی، شما جایت خوب خوب است، اصلا نمی‌دانی درد زندگی در سال 1396 یعنی چه؟! اگر می‌دانستید که لبخند نمی‌زدید! دکتر راستی می‌گویند شما رتبه یک کنکور تجربی بودید! کدام کتاب تست را زدید؟ یکی از فامیل‌های‌مان می‌گوید قبولی پزشکی خیلی سخت است. راستی! دکتر شما چندسال‌تان است؟ جوان مانده‌اید. به نظرم 50 سال دارید. شما دکترهای قدیمی یک سر و گردن بالاتر هستید، بویژه اگر جنگ رفته باشید. آنجا حتما دیده‌اید «فرود یک خمپاره قلب چند نفر را می‌درد؟» اصلا دکتر انگار همان خمپاره وسط قلب من منفجر شده است. راستی دکتر اسم شما چیست؟ ما به اسم دکتر احدی وقت ویزیت گرفته‌ایم. مادرتان خیلی خوشحال شد که شما روپوش پزشکی پوشیدید؟ روپوش سفید مثل لباس دامادی است. دور از جان شما بعضی‌ها هم می‌گویند مثل کفن است. دکتر از اضطراب نیست این درد قفسه سینه؟ «کدام اضطراب جانت را می‌خورد؟ دیر رسیدن به اتوبوس، دیر رسیدن سر کلاس، نمره گرفتن؟ دلت را به چه چیز بسته‌ای؟ به مدرک، به ماشین، به قبول شدن در حوزه فوق دکترا؟» اینها هم هست دکتر. استرس هم دارم که نکند نتوانم مادر و پدرم را راضی کنم برای پذیرش در یک دانشگاه خارجی. راستی دکتر شما چرا جنگ رفتید؟ برای سهمیه‌اش؟ بعضی‌ها نرفتند جبهه آن روزهایی که شما رفتید، آقای دکتر اصلا برای‌شان مهم نبود خانواده‌ای در همسایگی‌شان داغدار شده است؟ جوانی به خاک افتاده است؟ دکتر الان حتما باید متخصص و فوق تخصص داشته باشید. آدرس مطب‌تان کجاست؟ دکتر شما هم از آن دسته پزشکانی بودید که دوران دانشجویی ذوق می‌کردند بهشان بگویند دکتر؟ کیف و کلاسورتان را از چه پر می‌کردید؟ «از خیال، از کتاب، از لقب شامخ دکتر یا از آدامسی که هر روز مادرت در کیفت می‌گذاشت؟» راستی دکتر می‌گن شما 20 سالگی وصیتنامه نوشتید.
تمام حرف‌تان همین بوده که حرف امام زمین نماند. دکتر جان! بعضی‌ها حرف امام را زمین گذاشتند اما خیلی‌ها نه! نمونه‌اش همین محسن حججی. دکتر! لبخندتان چقدر شبیه هم است. می‌شناسیدش که؟ 25 سالگی نگاهی داشته و جگری به خرج داده که یک ایران مبهوتش شده‌اند. راستش دکتر دنیا عوض شده است، مثل جوانی‌های شما نیست. الان تلگرام هست. اینستاگرام هست. «محبت‌ها و عداوت‌ها برای خدا نیست، غم‌ها و شادی‌ها برای خدا نیست، سکوت و فریادها برای خدا نیست.» بیشتر برای منافع فلان حزب و فلان جناح است. بیشتر برای این است که رای بیشتری بیاورند. بیشتر پشت میز بمانند. دکتر احمدرضا احدی! راستش قلب من از دوری شماها و این لبخندهای‌تان گرفته است. مگر می‌شود رتبه یک کنکور تجربی سال 64 باشی و بی‌خیال پزشکی شهید بهشتی بشوی. اصلا مگر داریم؟ بی‌خیال شدید و رفتید جبهه که چه بشود؟ داغ مادرتان که دوست داشت پسرش برایش داروی زانودردش را تجویز کند را چه کنم؟ رفتید جبهه که بگویید: «اگر قاسم نیستی، اگر علی‌اکبر نیستی، اگر جعفر و عبدالله نیستی، لااقل حرمله مباش!» حرمله‌ها هستند دکتر جان! سر پدر را می‌برند و روی سینه می‌فرستند برای طفل شیرخواره.  یا به قول خودتان «هر روز «علی‌اصغر»‌ها و «علی‌اکبر»ها در منای دوست  جان می‌سپارند. هر روز فاطمه(س) عزادار است.» و راستی دکتر دارویی هم برای این درد‌ها پیدا نمی‌شود. همان نارفیق فرانسوی که در جبهه بر روی سر شما با میراژ‌هایش بمب ریخت بعدا برای‌مان ایدز  کادو آورد. این روزها هم پژوی از رده خارج می‌آورد. کتاب‌تان را خوانده‌ام «حرمان هور»، اگر دکتر نمی‌شدید نویسنده خیلی خوبی می‌شدید. اما نویسنده هم نمی‌شدید خودتان گفتید: «دیگر نمی‌خواهم زنده بمانم. من محتاج نیست شدنم. من محتاج توام. خدایا! بگو ببارد باران؛ که کویر شوره‌زار قلبم سال‌هاست که سترون مانده است. من دیگر طاقت دوری از باران را ندارم.» دکتر جان! همه اینها بهانه بود برای دردی که می‌کشیم از فراقت. مگر مجبور بودی 20 سالگی بی‌خیال لقب دکتر و تخصص بشوی. شهید بشوی. برای اثبات حسینی بودنت همان 3 روز پیکرت میهمان آفتاب می‌شد بس بود. پهلوان! بدنت را بعد از  15 روز  از زیر آفتاب به خانواده‌ات تحویل دادند. بدون روپوش سفید و با کفن سفید. اما لباس جدید بوی الکل بیمارستان نمی‌داد. بوی خود بهشت بود. همان جا که دور بهترین طبیب عالم حسین زهرا حلقه می‌زنید.
روزت مبارک دکتر احمدرضا احدی!
*دانشجوی پزشکی


Page Generated in 0/0385 sec