printlogo


کد خبر: 181362تاریخ: 1396/6/22 00:00
به مناسبت سالگرد شهادت سیدمحمدهادی نصرالله، فرزند دبیرکل حزب‌الله لبنان
حتی عرق پیشانی را هم پاک نکرد!

«من از خدا بابت نعمت‌های بزرگش شکرگزاری می‌کنم؛ نعمتی مثل اینکه به من و خانواده‌ام کرامت کرد و یکی از اعضای خانواده‌ام را به عنوان «شهید» قبول درگاهش کرد و من و خانواده‌ام را در جمع مبارک و مقدس خانواده‌های شهدا پذیرفت. خانواده‌هایی که هنگامی که به دیدارشان می‌رفتم از پدر و مادر شهید خجالت می‌کشیدم و خجالت خواهم کشید. سپاس خدایی را که پذیرفت من و خانواده‌ام همدرد خانواده شهدا باشیم؛ نه فقط در شهادت فرزندمان که علاوه بر آن، در به اسارت برده شدن پیکر فرزندمان...». اینها بخشی از سخنرانی دبیرکل حزب‌الله لبنان، سیدحسن نصرالله بود که تنها ساعاتی پس از دریافت خبر شهادت فرزندش سیدهادی بیان می‌شد. بعدها نصرالله در مصاحبه‌ای گفت: «هنگامی که برای اعلام خبر شهادت هادی پشت تریبون قرار گرفتم، با توجه به اینکه نور پرژکتورها دمای محیط را بالا برده بود و من نیز بشدت عرق کرده بودم، خواستم با دستمالی که همراه داشتم عرق را از صورتم پاک کنم ناگهان این نکته به ذهنم خطور کرد که ممکن است پاک کردن عرق از روی صورتم تعبیر به گریه کردن و پاک کردن اشک‌هایم شود. پس ترجیح دادم تا پایان سخنرانی صورتم غرق در عرق بماند تا اینکه به دشمن تصویر پدری مصیبت‌زده و گریان از شهادت فرزندش را نشان دهم». ماجرا از یک روز ابری ماه سپتامبر شروع شد؛ روزی که نیروهای نظامی حزب‌الله به دبیرکل جوان‌شان اطلاع دادند تماس با 4 نفر از نیروهایی که مشغول اجرای عملیات در منطقه «جبل الرفیع» بودند، قطع شده است و فرزند ارشد دبیرکل، سیدمحمدهادی نیز جزو آنان بوده است. آنگونه که بعدها روایت شد، در مدت زمان میان این تماس و تایید خبر شهادت محمدهادی، همسر سیدحسن نصرالله از او خواست با فرماندهان نظامی تماس بگیرد و از وضعیت محمدهادی بپرسد و جواب شنید: «محمدهادی فرزند من است و من از اینکه فقط از سرنوشت پسرم سوال کنم خجالت می‌کشم. اگر خبر تازه‌ای برسد فوراً مرا در جریان خواهند گذاشت». بعد از گذشت چندین ساعت، عصر روز شنبه خبر شهادت 3 نفر از گروه 4 نفره تأیید شد: سیدمحمدهادی نصرالله، هیثم مغنیه و علی کوثرانی و چند لحظه بعدتر، ضربه دوم نیز بر پیکر احساسات پدرانه سیدحسن نصرالله وارد آمد: «پیکر این سه شهید توسط اسرائیلی‌ها به داخل مناطق اشغالی منتقل شده است». مدت زمان زیادی نگذشت که تلویزیون دولتی اسرائیل تصاویر پیکرهای خونین این سه شهید را به نمایش گذاشت؛ در میان پیکرها، پیکر «هادی» با آن انگشتر عقیق و تیری که به گردنش خورده و لباس نظامی‌اش را خونین کرده بود بیشتر از همه به چشم می‌آمد؛ هر چند اسرائیل هنوز از اینکه فرزند دبیرکل حزب‌الله را به شهادت رسانده مطلع نبود. چندی بعد که اسرائیلی‌ها متوجه شدند چه صید گرانبهایی به دست آورده‌اند، به حزب‌الله پیشنهاد کردند پیکر سیدهادی با اجساد نظامیان اسرائیلی که چند روز قبل در انصاریه کشته شده بودند مبادله شود. جواب حزب‌الله و دبیرکلش اما جوابی مورد توقع نبود. مادر هادی- همچون‌ ام‌وهب- اعلام کرد «ما امانتی را که در راه خدا داده‌ایم، پس نخواهیم گرفت.» و پدر داغدار هادی نیز در مراسمی که طی آن لباس رزم و سلاح را به پسر دومش- جواد- می‌داد، اعلام کرد: «با همه علاقه‌ای که به فرزندم دارم، اعلام می‌کنم آخرین تبادلی که ما با صهیونیست‌ها انجام خواهیم داد، پیکر سیدهادی خواهد بود».   از این پس، سیل پیام‌های تسلیت بود که برای سیدحسن نصرالله فرستاده می‌شد. حجم فداکاری آنقدر بزرگ بود که بزرگ‌ترین دشمنان حزب‌الله هم نتوانستند از آن چشم‌پوشی کنند و در میان پیام‌های تسلیت، پیام‌هایی از امیر عبدالله –پادشاه آینده عربستان سعودی- و فؤاد سینیوره- از سران جریان مخالف حزب‌الله در لبنان- نیز به چشم می‌خورد. در لبنان هرگز معمول نبود که رهبران احزاب فرزندان‌شان را به جبهه‌های نبرد بفرستند؛ فرزندان رهبران و شخصیت‌های متنفذ لبنانی یا در دانشگاه‌های غربی مشغول تحصیل بودند و یا در لبنان، برای به ارث بردن مناصب پدر آماده می‌شدند اما رهبر حزب‌الله هرگز مانند همتایانش نبود؛ مدتی بعد از شهادت فرزند ارشدش اعلام کرد: «ما گروهی نیستیم که رهبرانش زندگی مرفه خود را داشته باشند و فرزندان وفادار شما را به میدان نبرد بفرستند؛ به شهادت رسیدن شهید هادی نمونه‌ای است از اینکه ما رهبران حزب‌الله فرزندان‌مان را برای آینده ذخیره نمی‌کنیم. هنگامی که آنان به میدان نبرد می‌روند به آنها افتخار می‌کنیم و هنگامی که به شهادت می‌رسند، سربلند می‌شویم». سیدمحمدهادی نصرالله از سال 1994 و در حالی که فقط 15 بهار از عمرش می‌گذشت در عملیات مقاومت اسلامی شرکت می‌کرد و با این حال، هیچ‌یک از همرزمانش- جز عده‌ای معدود- از هویت واقعی او و پدرش مطلع نبودند. 13 سپتامبر 1997، روزی که همراه با دوستانش به جبهه نبرد شتافت، تنها 6 ماه از جاری شدن عقد محرمیتش با «بتول» نامزد مورد علاقه‌اش می‌گذشت. دختری که هر چند در ابتدای آشنایی از هادی شنیده بود «امکان جانباز شدن، اسارت یا شهادت من وجود دارد» اما با کمال میل و علاقه ازدواج با هادی را پذیرفته بود. بتول هرگز آخرین جمله‌ای که از هادی شنید را فراموش نمی‌کند: «مراقب خودت باش!» و پس از گفتن این جمله، او را ترک کرد و به سوی عشق دیگرش- جهاد- شتافت و دیگر بازنگشت. شاید چند روز قبل از آن بود که در وصیتنامه‌اش نوشت: «از همه آنان- رزمندگان مقاومت- التماس دعا دارم؛ دعایی خالصانه برای ولی ‌امر مسلمانان، حضرت آیت‌الله خامنه‌ای، و سفارش می‌کنم که همچنان از او پشتیبانی معنوی، روحی و مادی داشته باشید... همگی شما را به مداومت بر تلاوت قرآن مجید و زیاد خواندن زیارتنامه انبیا و پرهیزکاران و همچنین خواندن زیارت وارث توصیه می‌کنم؛ خصوصاً زیارت عاشورا را هر روز بخوانید و ثواب آن را به ارواح شهدای اسلام و مقاومت اسلامی هدیه کنید».
بعد از شهادت هادی، ارتش اسرائیل به خود افتخار می‌کرد که موفق به کشتن فرزند دبیرکل حزب‌الله شده و رسانه‌های اسرائیل از ضربه بزرگی که اسرائیل به حزب‌الله وارد کرده است می‌گفتند، غافل از اینکه در قاموس فرهنگ مقاومت، شهادت، نه شکست که عین پیروزی و بلکه بالاتر از پیروزی است، چه؛ سیدحسن نصرالله نیز در نخستین ‌سخنرانی بعد از شهادت فرزندش اعلام کرد: «ممکن است اسرائیلی‌ها فکر کنند با کشتن فرزند من پیروزی به دست آورده‌اند در حالی که این، برای آنان پیروزی به حساب نمی‌آید. این رزمنده همراه با سایر برادرانش به میدان نبرد رفته بود. او به مبارزه با آنان رفته بود و آنان به مبارزه با او نیامدند. این هادی بود که با سلاح و اراده‌اش به مبارزه با آنان رفته بود و ما تا روز قیامت به این مساله افتخار می‌کنیم».


Page Generated in 0/0060 sec