printlogo


کد خبر: 181978تاریخ: 1396/7/2 00:00
کاش عمو بود...

دلش بلندی امن می‌خواهد... بنشیند بالای شانه‌های استوار عمو...
مثل همان روزی که همه آمده بودند. شانه‌های عمو آنقدر استوار بود که هیچ توفانی زمینش نمی‌زد...
و آنقدر بلند که دست کسی به این آرامش رقیه نمی‌رسید...
هیچ دستی به گوش و گوشواره‌اش نمی‌رسید...
کاش عمو بود...
اگر او بود کی صورت رقیه نیلی می‌شد...
کاش بود، آنوقت کسی در جواب دختری بی‌پناه که بی‌تاب بابایش بود، سر بابا را نمی‌گذاشت جلوی رویش...
رقیه نشان‌مان داد هنوز عشق پدر و دختر را نشناختیم... وقتی خیلی‌ها بعد از رفتن پدران‌شان زنده‌اند...
برای رقیه نه فقط بابا، تمام رویایش رفت...
چند روز قبل خیلی چیزها بود...
بابا
گوشواره
لبخند
و خیلی چیزها نبود...
خارها در پای کوچکش نبود...
تنها نبود
سر بابا روی تنش بود  نه میان تشت...
حالا تمام وجود رقیه می‌رود تا برسد به بابا...
دلش نه آب می‌خواهد و نه عروسک؛ فقط آغوش بابا را می‌خواهد...
امشب تمام عروسک‌های عالم شرمنده نگاه 3 ساله‌ای شدند که اینقدر می‌گرید تا بابا خودش رقیه را به سرای بهشت ببرد


Page Generated in 0/0692 sec