printlogo


کد خبر: 185605تاریخ: 1396/9/22 00:00
خاطره من از یک شب یلدا و اینا
شب یلدای افتاده
محمدرضا رضایی

ساعت 6 شب
ما تازه به خانه پدربزرگ رسیدیم. خاله سوگل در آشپزخانه مشغول یک مدل میوه‮آرایی است که در اینترنت بلد شده است تا وقتی خانواده نامزدش می‮آیند چشم خواهرشوهرش از کاسه دربیاید. البته میوه‮ها آنقدر زیاد است که چشم من که با خانواده شوهرش نسبتی ندارم هم از کاسه درآمده. از میوه‮های داخل آن ظرف بزرگ، من فقط هندوانه و موز و انارش را می‌شناسم. نمی‮دانم باقی محتویات ظرف خوردنی است یا تزئینی.‬‬‬‬‬

ساعت 7 شب
 دایی سهیل که به دستور مادر رفته بود گل بخرد هم رسید. قرار شده مادر من که دیپلم گل‮آرایی دارد خانه را با این گل‌ها بیاراید که خانواده نامزد خاله سوگل یک وقت فکر نکنند پدربزرگم اینها دخترشان را از سر راه آورده‮اند. مادر با دیدن گل‮ها ناگهان جیغ کشید و با دایی سهیل دعوا کرد که چرا گل مصنوعی خریدی؟ دایی سهیل گفت که پول خرید صد و پنجاه سبد گل طبیعی را نداشته و در عوض می‌شود به همین گل‌ها آب زد تا طبیعی به نظر بیایند. طفلک پدر بزرگ و مادر بزرگ با جیغ مادر از خواب پریدند.‬‬‬

ساعت 8 شب
پدر بزرگ دارد دیوان حافظش را نشانه‌گذاری می‌کند که این شب یلدایی بتواند یک فال خوب برای همه بگیرد و خوشحال‌شان کند. پدر به پدر بزرگ می‌گوید که بی‌خیال آن دیوان حافظ سنگین و قدیمی بشود و به جایش خودش با اپلیکیشن فال حافظ برای همه فال می‮گیرد. پدربزرگ که نمی‮داند اپلیکیشن چیست لبخندی تحویل پدر می‮دهد و دوباره مشغول پیدا کردن اشعار خوب دیوان حافظش می‮شود. خاله سوگل همچنان درگیر میوه‮هاست.‬‬‬‬‬
ساعت نه شب
بالاخره میهمان‌ها می‮رسند. بعد از احوالپرسی و خوش‮آمدگویی میهمان‮ها گرم صحبت می‮شوند. پدربزرگ و مادربزرگ منتظرند تا میهمان‮ها صحبت‌های‌شان تمام شود و آنها هم فال بگیرند و خاطره تعریف کنند. صحبت‌ها تمام شد اما میهمان‮ها مشغول گوشی‮های‌شان شدند و منتظر فال حافظ پدر بزرگ نماندند. خاله سوگل و مادر با کمک هم ظرف میوه را از آشپزخانه بیرون می‮آورند تا وسط مجلس بگذارند اما ناگهان برادر کوچولوی داماد که مشغول بازی است خودش را به ظرف میوه می‮زند و همه میوه‌ها پخش زمین می‮شوند.‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬

ساعت 10 شب
بعد از کلی دعوا و مرافعه و تلاش برای مهار داماد عصبانی و نجات طفل از دست برادرش بالاخره همه خسته می‮شوند و یک گوشه‮ای می‌نشینند. فرش خانه از آب میوه‮های له شده زیر دست و پا حسابی خیس شده و عوض شده... خاله سوگل هم خودش را در اتاقش حبس کرده و بیرون نمی‮آید. حسرت یکی از آن میوه‮های عجیب و غریب به دلم ماند. میهمان‮ها کم‌کم بلند می‌شوند و می‮روند. خانه خیلی ساکت شده. پدربزرگ دیوان علامت‮گذاری شده‮اش را روی طاقچه می‌گذارد و می‮رود تا بخوابد.‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬
 


Page Generated in 0/0051 sec