printlogo


کد خبر: 185940تاریخ: 1396/9/28 00:00
نگاهی به کتاب «تظاهرات حرف‌‌‌‌‌‌‌های اضافه» اثر حمیدرضا شکارسری
تظاهرات تصاویر

رضا شیبانی: «تظاهرات حرف‌‌‌‌‌‌‌های اضافه‌‌‌‌‌» بیشتر تظاهرات پرسروصدای تصاویر است. شکارسری کشف‌‌‌‌‌‌‌های تصویری خود را دائم به رخ می‌کشد و بیشتر در پی ایماژ است و کمتر به دنبال ادا کردن حس و حالی از درون دل.
«ساعت دوازده
آفتابگردانی است
تمام قد»
یک نکته مهم که در خواندن تظاهرات حرف‌‌‌‌‌‌‌های اضافه قبل از هر چیز به ذهنم رسید و حسابی به خاطر آن به خودم خندیدم این بود که با خود گفتم این کتاب ۱۰۸ صفحه‌ای را اگر با منطق نثری و پشت سر هم بنویسیم در نهایت در 3-2 صفحه می‌توان جمع کرد. اگر شکارسری مزاح مرا تحمل کند‌‌‌‌‌، این کتاب  مثل این تظاهرات‌‌‌‌‌‌های کم‌تعداد گروه‌‌‌‌‌‌‌های کم‌جمعیت با  پلاکارد‌‌‌‌‌‌ها و سروصداهای زیاد است که مثلا چند نفر می‌خواهند یک میدان بزرگ را پرشده نشان دهند!
البته من ارزش‌‌‌‌‌‌‌های شاعرانه کار شکارسری را در نظر می‌گیرم و به توجیهات شاعران سپیدنویس و مدافعان اینگونه آثار ادبی گوش می‌سپارم و می‌پذیرم که بخش زیادی از این توجیهات به حق و درست است اما به خودم هم حق می‌دهم که گهگاه چنین سخنی بگویم. مثلا من  توجیهی نمی‌بینم که جملات زیر که اتفاقا جالب و تاثیرگذار هم هستند‌‌‌‌، به شکل سطرسطر‌‌‌‌‌  نوشته شوند و یک صفحه کامل را پر کنند تا مخاطب بفهمد شعر می‌خواند و نه نثر:
«این خشم ماست
که دیوار را به گند می‌کشد
یا حماقت سوسکی
که دمپایی را جدی نمی‌گیرد»
یک رمان خوب‌‌‌‌‌، به کرات و در قالب توصیف و دیالوگ، انباشته از چنین کشف‌‌‌‌‌‌‌های بامزه‌ای است. فرض کنیم شکارسری یک ‌رمان‌نویس است و یک داستان را با این جملات شروع می‌کند:
«این خشم ماست که دیوار را به گند می‌کشد یا حماقت سوسکی که دمپایی را جدی نمی‌گیرد؟»
در این صورت‌‌‌‌‌، شخصا  به خواندن رمان شکارسری راغب خواهم شد، چون شکل جمله‌‌بندی و شکل بیان، جذاب و گیراست. اما وقتی در ته یک برگ کامل  این چند سطر را منقطع شده و به عنوان یک شعر مستقل می‌بینم‌‌‌‌، ذوقی در من برانگیخته نمی‌شود.
شما داستان «مدیر مدرسه» جلال آل‌احمد را که نیم قرن پیش نوشته شده بخوانید. آل‌احمد ادعای شعر و شاعری ندارد اما سطر سطر داستانی که نوشته است پر است از جملات جذاب و گیرا. اگر آن داستان 50-40 صفحه‌ای را بخواهیم با منطق شکارسری سطربندی کنیم صدالبته می‌توانیم یک مجموعه 3-2 هزار صفحه‌ای داشته باشیم. فی‌المثل از این سکانس مدیر مدرسه که مربوط به زیر گرفتن معلم کلاس چهارم مدرسه توسط یک آمریکایی است‌‌‌‌، کلی شعر سپید می‌توان درآورد. کاری ندارد. فقط کافی است بعضی بخش‌‌‌‌‌‌ها را سطر سطر کنید:
«... خیلی کوتاه‌تر از زمانی که سرپا بود به نظرم آمد. صورت و سینه‌‌‌‌‌‌‌اش از روپوش چرک‌مرد بیرون بود. صورتش را که شسته بودند کبود کبود بود، درست به رنگ جای سیلی روی صورت بچه‌ها... اما نمی‌توانست حرف بزند. چانه‌اش را با دستمال بسته بودند؛ همانطور که چانه‌ مرده را می‌بندند. اما خنده تو صورت او بود و روی تخت مرده‌شوی‌خانه هم نبود. خنده‌ای که به جای لکه‌های خون روی صورتش خشک شده بود. درست مثل آب حوض که در سرمای قوس اول آهسته‌آهسته می‌لرزد، بعد چین برمی‌دارد، بعد یخ می‌زند... آخر چرا تصادف کردی؟ آخر چرا؟ چرا این هیکل مدیرکلی‌ات را با خودت اینقدر این‌ور و آن‌ور بردی تا بزنندت؟ تا زیرت کنند؟ مگر نمی‌دانستی معلم حق ندارد اینقدر خوش‌هیکل باشد؟ آخر چرا اینقدر چشم پرکن بودی؟ حتی کوچه را پر می‌کردی. سد معبر می‌کردی. مگر نمی‌دانستی خیابان و راهنما و تمدن و آسفالت همه برای آنهایی است که توی ماشین‌های ساخت مملکت‌شان دنیا را زیر پا دارند؟ آخر چرا تصادف کردی ؟...» [مدیر مدرسه، جلال آل‌احمد]
از سوی دیگر‌‌‌‌‌، شکارسری به دنبال کشف و لحظه‌یابی است. اما در انتخاب عرصه این کار و تحت تاثیر بعضی از این جوهای مسری‌‌‌‌‌، گاهی اشتباه می‌کند. مثلا مستراح کجا و کشف و شهود شاعرانه برای مخاطب خوش‌ذوق و دیرپسند ایرانی کجا؟... نوشته ذیل اگرچه تصویر و بیان خوش‌تکنیکی از آب درآمده است اما همچنانکه گفتم اولا‌‌‌‌‌ نثر است و به داستان‌‌‌‌‌‌‌های مینی‌مال بیشتر  می‌ماند‌‌‌‌‌، ثانیا هیچ محتوا و پیام شاعرانه‌ای ندارد. اگر به جرأت و بی‌تعارف سخن بگویم‌‌‌‌‌، یک هذیان تکنیکی است:
«آن قدر زل زد
و به تاسف سر تکان داد
که مجبور شدم دنبال مستراح دیگری بگردم
که سوسکی به دیوارش نایستاده باشد
تا به من زل بزند
و به تاسف سر تکان بدهد»
عنایت داشته باشید که اگر شکارسری بخواهد بعد از آن همه آثار درخشانی که دارد‌‌‌‌، به این نوشته‌‌‌‌‌‌‌های سطحی و کم‌جنبه قناعت کند‌‌‌‌‌، قبل از هر چیز به خود ضربه ‌زده است. این برادر بزرگ و بزرگوارم که بسیار به او ارادت دارم امیدوارم لحن گاهی گزنده‌ این نقد را ببخشاید. این قلم بارها از او و نوجویی‌‌‌‌‌‌‌های او ستایش کرده است‌‌‌‌‌ اما دلیلی نمی‌بیند نظر سلبی خود را نیز دربار‌‌ه بعضی ایرادات کارهای او‌‌‌‌‌، ناگفته بگذارد.
البته در همین مجموعه باز هم شکارسری درخشش‌‌‌‌‌‌‌‌هایی دارد. شعرهایی که اگر با منطق فرانسوی به آنها نگاه کنیم به معنی واقعی کلمه سپیدند. ما شعر ذیل را که در صفحه ۵۶ «تظاهرات حرف‌‌‌‌‌‌های اضافه» به چاپ رسیده است نمی‌توانیم نثر بنامیم‌‌‌‌‌، چون واقعا نمی‌توان آن را حتی  با منطق بی‌پروا و بی‌رحمانه من به صورت یک متن نثری و پشت‌سر هم نوشت:
«یک حافظ پیر
یک عینک خسته
یک شال‌گردن مندرس
یک هویج یخ زده
میراث دو آدم برفی
که می‌خواستند کمی در آفتاب گرم شوند».
با تمام این احوال هنوز گمان بر این دارم که شعر بی‌وزن‌‌‌‌‌، گاهی روح آدمی را در خلأ باقی می‌گذارد. صادقانه می‌گویم با خواندن بعضی شعرهای خوب این مجموعه، لذت بردم اما آرزو کردم کاش وزن هم داشتند تا لذت بیشتری نصیبم می‌شد:
در خانه زمستان دارم
تابستان دارم
در خانه آه هست
دست‌‌‌‌‌‌‌های تو هست...


Page Generated in 0/0172 sec