نگاهی به فیلم سینمایی «لاتاری»
رستگاری در دل خون
امیر ابیلی: «ماجرای نیمروز» با آنکه فیلم دوم کارگردان جوانش بود اما به چنان پختگی تکنیکی رسیده بود و پس از نمایش آنقدر مورد تحسین و تشویق قرار گرفت که تصور تکرار دوباره آن موفقیت و رسیدن به آن درجه از استانداردهای سینمایی- در چارچوب سینمای ایران- برای مهدویان، برای هر مخاطبی کمی دور از ذهن به نظر میرسید، بنابراین تصور میشد با فاصله گرفتن مهدویان از کارهایی با سوژههایی در تاریخ معاصر با موضوعاتی مهم و استراتژیک و حرکتش به سمت سینمای اجتماعی او هم به همان مسیری قدم بگذارد که بسیاری از فیلمسازان مهم پیش از او قدم گذاشتند و یک کپی دیگر از آثار اجتماعی سالهای اخیر عرضه کند. «لاتاری» اما رد کامل این ذهنیت و تصور است و فیلمی است که هویت منحصر بهفرد فیلمسازی مهدویان را تثبیت میکند. فیلمی که در اتفاقی شاید دور از ذهن، بتوان حتی بیش از «ماجرای نیمروز» تحسینش کرد و دوستش داشت. «لاتاری» همان فیلم «اجتماعی» است که سالها منتظرش بودیم. فرزند زمانه خود؛ از جنس «آژانس شیشهای»- و نه تکرار آن- با همان رنگ و بو. فیلمی پرخون. با قهرمانی به یاد ماندنی. «موسی» (با بازی درخشان هادی حجازیفر) که از همان نسل «حاج کاظم» است. شوریده علیه وضع موجود، اینجا حتی تکروتر و رادیکالتر از «حاج کاظم» به سبب عمق بیشتر فاجعه. «موسی» را شاید با «قیصر» هم مقایسه کنند. این هم نقطه مثبت فیلم است. «قیصر» هم فرزند زمانه خود بود و به همین دلیل ماند و ماندگار شد. برگ برنده «لاتاری» اما چیز دیگری است؛ «قیصر» نماد «غیرت شخصی» بود، نماد ناموسپرستی در زمانهای که این ارزشها در حال رنگ باختن بود، «موسی» اما نماد «غیرت ملی» است. اینجا پای «انتقام و تعصب» در میان نیست، هر چه هست حراست و حفاظت از «شرافت ایرانی» است. «لاتاری» یک فیلم اجتماعی خلاف جریان آب است. البته این مسیر درستی است که باید رفت اما در سینمای ایران آب سربالا میرود! این فیلمی اجتماعی است که در عین نمایش فقر و مشکلات اقتصادی غر نمیزند. فقط به نمایش فلاکت و نکبت بسنده نمیکند. قهرمان خلق میکند و به مبارزه میرود. این نهتنها به «سینمای واقعی» نزدیکتر است و نهتنها جذابتر و مخاطبپسندتر است، بلکه حتی مصلحانهتر هم هست. هیچگاه با نمایش صرف فلاکت چیزی حل نخواهد شد. «لاتاری» حتی از «ماجرای نیمروز» هم جلوتر است؛ اولا به علت اینکه اینجا مهدویان دست روی سوژهای گذاشته که مساله تعداد بیشتری از مردم است و نزدیکتر به اوضاع روز جامعه. فراگیرتر است و در عین حال جذابتر و بسیاری از فصلهایش میتواند هر مخاطبی را به وجد بیاورد. جز این، «لاتاری» فیلم مهمتری است چون یک شاهد مثال قدرتمند است برای اثبات این مدعا که میتوان جور دیگری فیلم اجتماعی ساخت. میتوان نقد کرد اما «سینما» هم بود. میتوان نقد کرد و غرور ملی را هم ترمیم کرد. همچنان میتوان شخصیتهای به یادماندنی خلق کرد، میتوان قهرمانی واقعی داشت که دل مخاطب برایش بتپد.
«لاتاری» روایت غیرت در دهه مربی
اگر حاجکاظم زنده باشد
محسن شهمیرزادی: «و با موسى 30 شب وعده گذاشتیم و آن را با 10 شب دیگر تمام کردیم تا آنکه وقت معین پروردگارش در چهل شب به سر آمد. موسى خشمناک و اندوهگین بهسوی قوم خود بازگشت و گفت پس از من چه بد جانشینى براى من بودید. آیا بر فرمان پروردگارتان پیشى گرفتید؟ و الواح را افکند و [موسى] سر برادرش را گرفت و او را به طرف خود کشید». «موسی» بعد از جنگ به گوشهای میرود و سرش را به حلال و حرام زندگی شخصیاش گرم میکند.«مربی»گری فوتبال پیشه کرده و مدتهاست که از خَلق و کارهای دولتی دور مانده است. «آقای مربی» اما دیری نمیگذرد که به داستانی گره میخورد. او که به همراه همرزمانش جانشان را برای یک وجب خاک گذاشته بودند، حال میبیند که بهآسانی ناموس وطن به «فروش» گذاشته شده است و سیستم امنیتی هم هنوز میخواهد بازی «بدون جنگ برنده» انجام شود. جدال موسای به قوم برگشته با سیستم مصلحتسنجی اتفاقی است که حاجکاظم با آژانس شیشهای داشت. از نظر او «عباس» مرز امنیت ملی بود و از نظر این، «نوشین». لاتاری روایت غیرت است، غیرتی که در فضای اکشن و سینمای منحصربهفرد مهدویان روایت میشود. دوربین همچنان مانند 3 اثر قبلی مهدویان، جستوجوگر و معمایی است و در هر فریم چیزی برای فولو شدن در جلوی سوژه وجود دارد. ریتم از جریان نمیافتد و با اینکه در آخر مخاطب در اوج هیجان فیلم را به پایان میرساند، چفتوبست داستان حفظ میشود. آدمهای «لاتاری» ممکن است کمی متفاوت باشند، اما شخصیتها تیپ نیستند. نمیتوانی حمید فرخنژاد را به سیستم امنیتی تعمیم دهی، ساعد سهیلی را به همه جوانها. شخصیتها متمایز هستند و هرکدام ویژگی روحی و روانی منحصربهفردی دارند که آنها را واقعی و باورپذیر کرده است. شاید نقطه افتراق لاتاری و آژانس همین شخصیتها باشند، چرا که در آژانس هر شخصیت نماد قشر و تفکری است که حاتمیکیا تلاش داشت سیستمهای اجتماعی و سیاسی را به چالش بکشد. در آخر آژانس شیشهای عباس از دنیا رفت اما در لاتاری موسی قهرمان شد. دهه 90 همچنان دهه مربی است. این روایت غیرت و قهرمانی ایرانی اگرچه برای نخستینبار تشویق را به دستان منتقدان و اهالی رسانه در جشنواره آورد اما به مذاق روشنفکرانی که همواره در دنیای نوآر زندگی میکنند و لذتشان «فروشنده»گی است طعم تلخی داشت. آن موقع که مساله شان نه فرم و تکنیک است بلکه اندوهشان از خلاف آمد عادت دیکتاتوری اقلیت است. آن گاه که در نشست یک فیلم سینمایی میپرسیدند: «سکانس پایانی به معنای هشدار و تهدید شما برای جناح رقیب است؟» ، «این فیلم بهعنوان سندی برای اثبات حرف کشورهای دیگر درباره تروریست بودن ایران نیست؟»، «حاضرید یک فیلم هم درباره حمله به سفارت عربستان بسازید؟»، «اگر قالیباف رئیس جمهور میشد جرات ساخت چنین فیلمی را داشتید؟»، «فیلم شما حمایت از خودسرانگی است و نشان میدهد در دستگاه اطلاعاتی میشود عملیات خودسرانه انجام داد!»