محمدرضا کردلو: یکی از مولفههای سینمای ملی، تلاش برای ثبت وقایع و حوادثی است که یک کشور یا ملت با آن مواجهه مستقیم داشتهاند. از آن تاثیر پذیرفتهاند، روی آن تاثیر گذاشتهاند، آن واقعه احساساتشان را برانگیخته و درگیرشان کرده است. سینما درباره بسیاری از رخدادهای ملی سکوت کرده و بیتفاوت از کنارشان گذشته است. این در حالی است که تعداد فیلمهای تولیدی در سینمای ایران کم نیست. اگر فقط به حوادث مهم چند سال اخیر بنگریم، سوژههایی بکر برای پرداخت سینمایی مییابیم که مسکوت ماندهاند. در این بین مصطفی کیایی در «چهارراه استانبول» اگرچه نه تمام و کمال، اتفاق پلاسکو را دستمایه یک داستان ماجراجویانه و هیجانانگیز خوشریتم قرار داده و با کاربلدی، مخاطب را چند بار در مسیر قصه غافلگیر میکند. ادای دینی که البته در حاشیه قصه مرکزی نسبت به آتشنشانان انجام میشود، قابل باور و عملیات نجات با اقتضائات موجود برای مخاطب باورپذیر است. دیالوگهای خیلی خوب، طنز و داستان جذاب، کارگردانی در جهت فیلمنامه و تلاش برای نقد اخلاقی و رفتاری جامعه دوربین به دست و پشیمان بعد از حادثه، و نقد جامعه نوشداروی بعد از مرگ سهراب و اشارههایی مستقیم برای تقویت تولید ملی همه از وجوه برجسته چهارراه استانبول است. چهارراه استانبول در تم فیلمهای پیشین کیایی که قهرمانهایش آدمهای معمولی هستند، پیش رفته است. قهرمانهای معمولی که اشتباه میکنند، بعضا تحرکات خارقالعاده دارند، نقش عاطفی ایفا میکنند، پیام اجتماعی میدهند و گاه در قالب یک منجی ظاهر میشوند و از همه مهمتر معمولیاند. معمولی بودن قهرمانهای فیلم و برقراری مفاهمهای همزادپندارانه با مخاطب از مولفههای قدرت چهارراه استانبول است. در این بین شروع و پایان چهارراه استانبول هم عجیب و سینمایی است. «تلاش برای بیرون ندادن حباب» و همه کش و قوسهای فیلم گویی تلاشی است برای بیرون ندادن حباب. و در دیالوگی از فیلم از زبان بهمن هم جاری است: «خدایا این چه زندگیه که ما هر شب به این فکر میکنیم که فردا باید چه خاکی به سرمون کنیم؟» (نقل به مضمون). دیالوگی که توصیفی تمام و کمال از وضعیت صاحبان تولید ملی در کشور است.