محسن شهمیرزادی: بیایید تاریخ را جور دیگر تخیل کنیم. سال 76 است و جشنواره شانزدهم فجر میزبان فیلمی به نام «آژانس شیشهای» با کارگردانی ابراهیم حاتمیکیا. نخستین پلان، پرویز پرستویی است که تفنگی در دست دارد و بیرون از آژانس سراسر پلیس است. او منتظر هلیکوپتر است تا بیاید عباس نامی را ببرد. صبح میشود. هلیکوپتر میآید ولی عباس در هواپیما از دنیا میرود. این فیلم با اعتراض شدید منتقدان و مردم مواجه میشود. او چرا در آژانس بود؟ برای چه تفنگ در دست گرفت؟ عباس کیست؟ قصه چیست؟ میخواهند به کشور خارجی فرار کنند؟ چرا؟ و اینطور میشود که حاتمیکیا بعدها دیگر سراغ فیلمسازی نمیرود و ترجیح میدهد رستورانداری کند. او آخر شب درحالیکه مشغول شستن ظرفهاست، در ذهن خود مرور میکند که اگر یکی از داوران فجر- مشهور به دکتر عباد افروز- معتقد نبود که سکانس بنیاد شهید و ساختوساز در آن نمادی از معماری فراماسونری است و قصه اولیه فیلم یعنی بیماری عباس و تلاش حاجکاظم برای درمان او تبلور فروپاشی معنا در پستمدرنیته است و فروختن پیکان استیشن او- برای کمک به عباس- نوعی دهنکجی به انگلیس و کشورهای متمدن اروپایی است و رفتن او به «آلمان» برای درمان نوعی تحریک کشورهای منطقه محسوب میشود که چرا نیامده در ریاض با آنهمه پزشک حاذق درمان شود و شاید اگر مدیران جشنواره هم نمیگفتند فقط 14 دقیقه است همه اینها؛ حذفش کن برود و شاید...؛ او این شایدها را در ذهن خود مرور میکند و با سوختن دستش یادش میافتد که ظرفها هنوز مانده و آب دارد هدر میرود. آژانس بیدروپیکر با همین یک تخیل ساده به قبرستان سینما میرود. در حین دیدن امپراطور جهنم ممکن است گاهی از خود بپرسیم چه شد که این شد و چه چیزی شیخ مفتی را به این رفتارها وادار کرد؟ قابلتصور نیست حذف گره اصلی داستان بهعلاوه 30 دقیقه از پیکره فیلم چه بلایی بر سر امپراطور جهنم خواهد آورد. در کجای فیلم اتحادیه اروپا از شیخ میخواهد که دوباره به داعش بپیوندد و با استنکاف او این بلاها بر سرش بیاید؟ با این وجود در تازهترین فیلم شیخ طادی اگرچه نقش اروپا و عربستان و آمریکا تقریباً حذف شده است اما بازهم اثری قابل دفاع است که در داستانی تخیلی ریشههای داعش را بهصورت نمادین بیان میکند. «سلطان» ولد نامشروع و زشت و ناقصالخلقه داعش در افغانستان است که در سوریه سر برآورده. بلایی که در سوریه سر به زیر میکنند و بار دیگر در اروپا زنده میشود.