محمدمهدی شیخصراف: «عرق سرد» یک تلاش ناکام است برای دیده شدن؛ یک دست و پا زدن بیهوده برای متفاوت بودن به اسم دغدغه روز و سوژه اجتماعی. بازی با سوژه ممنوعالخروج شدن خانم بازیکن فوتبال به خاطر عدم رضایت همسرش که مجری تلویزیون است. تمام داشته یک فیلم است. با حفرههای بزرگ در فیلمنامه و ناتوانی در ارائه اطلاعات کافی به مخاطب. از خانواده دو شخصیت اصلی که قرار است قهرمان و ضدقهرمان باشند خبری نیست. از عقبه رابطه 8 ساله زندگی آنها هم اثری نیست. حتی مخاطب تا آخر فیلم نمیفهمد ریشه اختلافات این دو در کجاست. همه تاکیدها برای جدا شدن یک ساله محل زندگی است و همخانه شدن با همتیمی که گویا یک ممنوعیت بزرگ است اما باز هم معلوم نیست چرا؟ دلیل وجود همه این حفرهها همان تلاش برای دیده شدن است. آنقدر حواسها صرف حاشیه شده که حتی مدار منطقی فیلم لنگ میزند. کارشناسهای حقوقی باید بگویند آیا یک رضایت محضری که در دفترخانه ثبت شده به صرف اینکه در قالب یک گواهی امضا است به صرف پاره شدن همان تکه کاغذ دیگر قابل استناد در دادگاه هست یا نه؟! اما آنچه مشهود است تلاش برای استفاده از زرد بازیهای ژورنالیستی در تمام فیلم است. همه چیز ابزاری شده برای سوار شدن روی یک اتفاق متاخر همراه با موج خبری و البته بساطی برای تسویهحساب کارگردان با جماعت و تیپی که از آنها خوشش نمیآید. با دستکاری واقعیتهایی که قصه اصلی فیلم از آنجا میآید. مجری تلویزیون میشود مردی با یقه بسته و ریش آنکادر و انگشتر فیروزه که روی آنتن شعر «عشق سوزان است بسمالله الرحمن الرحیم» دکلمه میکند اما پشت دوربینها و در خلوت، مشمئزکنندهترین فرد قصه فیلم است. کارگردان جوان خیلی دلش میخواهد دیده شود. در فیلم قبلیاش (من) هم تمام تلاشش را برای متفاوت بودن کرده بود اما دیده نشد. حالا در فیلم دومش به مدد شاخ و شانه کشیدنها و بازی اغراق شده باران کوثری و امیر جدیدی و سحر دولتشاهی و گشادهدستی آسانپرداخت، اسنپ، کاله و... که معلوم است به زور در قابها و دیالوگهای چپانده شدهاند میخواهد در یک اثر ضعیف به مخاطب حقنه کند که طرفدار حقوق پایمال شده است ولی زیرآب چیزهایی را که دوست ندارد بزند. سهیل بیرقی حتی درک درستی از ضوابط پخش زنده صداوسیما برای سر و شکل دادن به پایانبندی نصفه و نیمه فیلمش ندارد. نمیداند هر از راه رسیدهای نمیتواند سرش را بیندازد پایین و برود پشت دوربین پخش زنده. نمیداند اصلا آن چند ثانیه تاخیر در پخش برای این است که اگر اتفاق غیر منتظرهای افتاد برنامه خود به خود قطع شود نه اینکه مجری در مقابل یک تماس تلفنی وحشت کند و دوربین نمای بسته او را که از فحش شنیدن هول کرده روی آنتن بفرستد. نمیداند نشان دادن عکس گل و جمله ادامه برنامه تا چند لحظه دیگر حداقل مربوط به دو دهه قبل است و... کارگردان عرق سرد نزدیکترین شخصیت به همان خانم آلداوود، وکیل فیلم است که یک سوژه داخلی را پلهای برای مطرح کردن خودش قرار داده است و لابد حریصانه به جشنوارههای خارجی چشم دوخته اما با این تفاوت که حتی جرات ایستادن پای فیلمش را ندارد. در پاسخ به سوالات ساده کم میآورد و در نشست خبری با بیاحترامی به سوال خبرنگاران درباره ضعفها و حفرههای فیلمنامهاش پاسخ نمیدهد. چنین فیلمهایی مگر اینکه در زمان اکران عمومی با سر و صدای ناشی از سیاستزدگی، قدری مخاطب جلب کنند اگرنه ماندگاری چندانی در ذهن و خاطرهها ندارند و حتی یک کنش اجتماعی تاثیرگذار برای حل مشکلات مشابه نیز نخواهند بود چون اساسا تلاش و ارادهای برای حل مشکل یا پیدا کردن راه حل ندارند. واقعا اگر چنین مشکلاتی نباشد آنها چطور خود را مطرح کنند؟