printlogo


کد خبر: 188703تاریخ: 1396/11/24 00:00
نگاهی تازه به قیام 29 بهمن 1356 مردم تبریز
سونامی چهلم‌ها

هدایت‌الله بهبودی: از جمله عوامل شتابزای انقلاب اسلامی در سال 56، قیام مردم تبریز در 29 بهمن ماه 56 بود. این حادثه در چهلمین روز شهادت تعدادی از طلاب و مردم قم اتفاق افتاد و نشان داد آحاد مردم، خواستار ادامه نهضت هستند و فرصت‌ها را برای بروز این خواست، از کف نخواهند داد.
شرح کوتاه ماجرای آن روز
از قرار، تجمع در مسجد قزللی (میرزایوسف مجتهدی) شروع شد. قرار گردهم‌آیی مردم ساعت 10 صبح بود. زمان این قرار در اعلامیه‌ای نوشته شده بود که 28 بهمن به امضای آیت‌الله شهید سیدمحمدعلی قاضی طباطبایی و 10 تن دیگر از علمای تبریز رسیده بود و همان شب در سطح شهر پخش شده بود. 3 روز پیش از این نیز در بیست‌وپنجم بهمن آقایان شریعتمداری و گلپایگانی به مناسبت گرامیداشت چهلمین روز شهدای قم اعلامیه‌هایی نوشته و این روز را عزای عمومی اعلام کرده بودند. همه مردم می‌دانستند
فردا- شنبه- یک روز عادی نخواهد بود. مشهدی «محمد عرفان»، خادم مسجد قزللی، از میدان ساعت گذشت. ساعت غول‌پیکر شهر همچنان خاموش بود. از عابری سوال کرد. ساعت 9 صبح بود. پا تند کرد. دیشب پیک آیت‌الله قاضی‌طباطبایی به او گفته بود صبح در مسجد را باز کند. مشهدی محمد به نزدیکی‌های مسجد که رسید با انبوهی از جمعیت روبه‌رو شد. آرام جلو رفت. جلو رفت تا در مسجد را باز کند. 3 نفر که لباس پلیس به تن داشتند مقابل او درآمدند و گفتند مراسم بیرون از مسجد برگزار می‌شود؛ باید در بسته بماند. سرگرد «مقصود حق‌شناس» رئیس کلانتری بازار کمی آن طرف‌تر ایستاده بود. تعدادی از جوانان از جمعیت جدا شدند و به طرف او رفتند. از او خواستند بگذارد در مسجد باز شود تا مراسم چهلم شهدای قم شروع شود.
سرگرد حق‌شناس که عصبانی بود و کسی به فریادهای «پراکنده شوید» او گوش نکرده بود، خطاب به آن جوانان گفت: «نمی‌شود، در این طویله باید بسته بماند!» خون «محمد تجلا» با شنیدن این حرف سرگرد حق‌شناس به جوش آمد. همان نزدیکی پاره‌آجری یافت و با همه کینه خود آن را به طرف سرگرد پرت کرد. سرگرد اسلحه کمری‌اش را کشید و سینه محمد را نشانه رفت. محمد 22 ساله به زمین افتاد. مردم هیجان‌زده شدند و فریادشان بلند شد. همه آنانی که می‌خواستند پیکر بی‌جان محمد را از زمین بردارند، تهدید به مرگ شدند. مشهدی محمد با دیدن این صحنه‌ها از کنار آن 3 نفر گذشت و به طرف مسجد شعبان رفت. آیت‌الله قاضی طباطبایی در مسجد شعبان منتظر بود. «یحیی لیقوانی» رئیس ساواک آذربایجان شرقی، از چهارراه شهناز گذشت. متوجه شد اوضاع عادی نیست. او می‌دانست بیشتر مغازه‌های شهر و بازار تبریز امروز تعطیل خواهد بود. او می‌دانست امروز شیشه 3-2 بانک خواهد شکست و احیاناً تعدادی از دانشجویان دانشگاه آذرآبادگان در سطح شهر شعار خواهند داد. همین و نه بیشتر. اما آنچه می‌دید با حدس‌های چند روز اخیر او فرق داشت. او لحظه‌ای پیش، از سپهبد «اسکندر آزموده» استاندار، خداحافظی کرده بود تا به ساختمان مرکزی ساواک برود. چند روزی بود سپهبد به دشت مغان رفته بود اما دیشب به خواست لیقوانی به مرکز برگشت تا در صورت نیاز، شورای هماهنگی استان را تشکیل دهند. سپهبد آزموده که در مصرف الکل زیاده‌روی می‌کرد، امروز صبح با سردردی که از باده‌گساری دیشب داشت، به دیدار لیقوانی رفت. لیقوانی به سرعت به سمت ساواک راند تا سرلشکر «قهرمانی» رئیس شهربانی استان را در جریان وضعیت غیرعادی شهر قرار دهد. در آن سوی شهر، در دانشگاه، دانشجویان با گارد دانشگاه درگیر بودند. آنان با برنامه قبلی موانعی بر سر راه افراد گارد ایجاد کرده بودند. گارد با شنیدن صدای صلوات و شعارهای تند، خود را به محل رسانده بود. کوکتل‌مولوتف‌هایی که از دیشب آماده شده بود، یکی پس از دیگری به سوی خودروهای گارد که پشت موانع ایستاده بودند، برخورد کرد و آنها را به آتش کشید. فرمانده گارد خیلی زود دستور عقب‌نشینی داد و دانشگاه در ساعات اولیه صبح به دست دانشجویان افتاد. شعاری که از دهان مردم فریاد می‌شد، این بود: «یاشاسین خمینی».
خشم مردم بالا گرفت و تظاهرات شروع شد. عده‌ای به طرف بانک صا درات رفتند، عده‌ای به سوی بانک شهریار، برخی به طرف مشروب‌فروشی هارطونیان و بعضی به سوی سینما دریای نور. در خیابان پهلوی جنازه‌ای روی دست مردم در حرکت بود. صاحب جنازه که روی لباس‌هایش چندین وصله دیده می‌شد، کارگر ساختمانی نیمه‌تمام بود که قبل از شهادت با شوق فریاد ‌زده بود: «بیز بو شاهی ایسته میروخ - والسلام».  لیقوانی پس از رسیدن به اتاق خود و خواندن اولین گزارش‌های مأموران ساواک از سطح شهر، پی به گستردگی قیام برد و بلافاصله با تهران تماس گرفت. خبر خیلی زود به گوش محمدرضا پهلوی رسید. شاه در تماسی با جمشید آموزگار، نخست‌وزیر، گفت پمپ بنزین‌ها، مخازن نفت و کارخانجات تحت شدیدترین حفاظت‌ها قرار گیرد و هرگونه مقاومتی سرکوب شود. پیام شاه ساعت 11 صبح به تبریز رسید. لیقوانی، سرتیپ سعیدی فرمانده ژاندارمری، سرلشکر قهرمانی، سرلشکر بیدآبادی فرمانده مرکز آموزش‌های پشتیبانی و سپهبد اسکندر آزموده
- که هنوز سردرد داشت - دور هم جمع شدند و جلسه شورای هماهنگی استان رسمیت یافت.  خبرهای سرلشکر قهرمانی حاکی از عقب‌نشینی همه نیروهای شهربانی در سطح شهر بود. قرار شد خیلی سریع یگان‌های تیپ 2 مرند و یک گردان از نیروهای مراغه به سمت تبریز حرکت کنند و جای نیروهای فراری شهربانی را بگیرند. در تبریز شایع شده بود نیروهایی که در پادگان‌های این شهر مستقر هستند، هیچ میلی به رویارو شدن با مردم ندارند. همچنین تصمیم گرفته شد 2 دستگاه تانک چیفتن، 2 دستگاه نفربر و یک تانک اسکورپین برای نشان دادن جدیت در سرکوب این قیام، خود را به خیابان‌ها برسانند. آخرین تصمیم این بود: استاندار با آیت‌الله قاضی‌طباطبایی تماس بگیرد و بگوید مراسمی که صبح برپا نشد، می‌تواند بعد از ظهر در مساجد مختلف برگزار شود؛ به شرطی که مردم به رعایت نظم و آرامش دعوت شوند. وقتی سپهبد آزموده تلفنی با آیت‌الله قاضی صحبت می‌کرد، لحنش بشدت شتاب‌زده بود. اکنون بخشی از جمعیت، ساختمان حزب رستاخیز تبریز را تصرف کرده بود. در اینجا نیز مثل همه‌جا اولین چیزی که با شدت به زمین می‌خورد، قاب عکس شاه و فرح دیبا بود. 14 خودرویی که در حیاط ساختمان حزب پارک شده بود، به آتش کشیده شد. در آن لحظه همه کسانی که آنجا بودند فریاد جوانی را که بر بام ساختمان حزب ایستاده بود، شنیدند: «ستار! دورباخ، هر قطره قانیندان، مینلرجه ستار قالخوپدور». دانشجویان دانشگاه که پس از به زانو درآوردن گارد وارد خیابان‌ها شده بودند، مراقب بودند مردم خشمگین شعله‌های خشم خود را به همه‌جا سرایت ندهند. بانک‌هایی که در طبقه بالای خود واحد مسکونی داشتند، آتش نگرفتند اما پول‌های‌شان روی آسفالت خیابان طعمه حریق شد. شیرخوارگاه‌ها و مراکزی از این دست که نام خواهران یا دختران شاه را روی خود داشتند، فقط سردرهای خود را از دست دادند. غیر از محمد تجلا - که دانشجو بود - محمدباقر رنجبر آذرفام و رحیم صفوی هم تیر خوردند. محمدباقر 10 روز بعد به شهادت رسید اما رحیم صفوی - که 20 سال بعد فرماندهی سپاه پاسداران را به عهده گرفت - جان سالم به در برد و پای زخمی‌اش را پنهانی مداوا کرد. ساعت 5 بعدازظهر ارتش بر همه جای شهر مسلط شد و چهره‌ای از حکومت نظامی نشان داد. در آماری که همین زمان روی میز لیقوانی بود، اینطور نوشته شده بود: 581 نفر دستگیر شده، 9 نفر کشته و 118 زخمی، 43 بانک، 2 سینما، یک هتل، کاخ جوانان، همچنین ساختمان حزب رستاخیز، شرکت تعاونی روستایی و تعدادی اتومبیل دولتی به آتش کشیده شده (چند روز بعد تعداد شهدای تبریز به 13 نفر رسید: یک کشاورز، یک معمار، 2 دانشجو، 3 دانش‌آموز، 4 کارگر و 2 شهروند دیگر).
در آمار ساواک نامی از انجمن ایران و آمریکا نبود اما کنسول آمریکا در تبریز خیلی زود از حمله مردم به این انجمن آگاه شد. او تمام آن روز حوادث این شهر را دنبال کرد و در واپسین ساعت‌های روز 29 بهمن 56 این یادداشت را به سفارت آمریکا در تهران مخابره کرد: «بیشتر تظاهرکنندگان را مردان جوان تشکیل می‌دهند و اهداف‌شان مظاهر جامعه غیرمذهبی از قبیل سینماها و کلوب‌هاست. نیروهای اجتماعی و مذهبی به حالتی درآمده‌اند که کنترل‌شان آسان نیست. شاه [شاید] با تعویض استاندار آذربایجان و تحت انضباط درآوردن ساواک و مقامات پلیس این استان، به شورش‌های تبریز واکنش نشان دهد. با این حال 40 روز بعد باز هم در شهرهای مختلف ایران تظاهرات خشونت باری به وقوع خواهد پیوست».
منبع:  فصلنامه مطالعات تاریخی
 


Page Generated in 0/0099 sec