printlogo


کد خبر: 189132تاریخ: 1396/12/3 00:00
نگاهی به فیلم «سوءتفاهم» ساخته احمدرضا معتمدی
فیلم سینمایی یا کتاب فلسفی؟!

زهرا شعبان‌شمیرانی: سوءتفاهم با جمله‌ای از بودریار در باب واقعیت و فراواقعیت آغاز می‌شود و این یعنی قرار است فیلم بر این مبنا ساخته شده باشد اما فیلم دقیقا چند سطر از یک کتاب است و نه تلاش مضاعف دیگری. لوکیشن و بازی‌های شکسته و نوع فیلمبرداری هم هیچ کمکی نکرده است. بازیگران به قدری در نقش‌های‌شان جا نمی‌شوند که مخاطب با خود می‌گوید ستارگانی که از این پروژه انصراف داده‌اند چقدر کار درستی کردند. تنها بازی خوب متعلق به پژمان جمشیدی است که اگر چه تکرار پژمان است اما نقش را خوب درآورده است. «ژان بودریار» معروف‌‌‌‌‌ترین و جنجالی‌‌‌‌‌ترین نظریه‌پرداز پست‌مدرنیته است. وی استدلال می‌کند که جوامع پسامدرن از تکنولوژی‌‌های اطلاعات و ارتباطات اشباع و به عصر وانمایی(شبیه‌سازی) وارد شده است. برداشت بدبینانه از این فرآیندها به این احساس فزاینده منجر شده است که فرهنگ امروزی سرشتی بی‌عمق و یک بار مصرف دارد. اگر هیچ چیزی تا ابد پایدار نخواهد بود، پس هیچ چیزی ارزش باور کردن را نیز ندارد. وجه دیگر نظریه رسانه‌ای بودریار، توجه او به وانمایی(شبیه‌سازی)ها و امور فراواقعی است. پیشرفت عصر مدرن به سوی وانمایی‌ها، از طریق پشت‌سر گذاشتن 3 مرحله تاریخی صورت گرفته است؛ مراحلی که دقیقا و عینا معتمدی آنها را واسازی کرده و شاید هم دچار سوءتفاهم ساخت فیلم شده است. مراحلی که بودریار از آن یاد می‌کند، 1- (دلالت) واقعیت از طریق بازنمایی ساخته می‌شود. مانند نقشه‌ها و نقاشی‌‌‌‌ها. 2- (بازتولید) بازنمایی واقعیت به‌وسیله تکنولوژی مکانیکی بازتولید می‌شود. مانند عکاسی و فیلم. 3- (وانمایی) بین واقعیت و بازنمایی ارتباط وجود ندارد. در عوض، ما با فراواقعیت سروکار داریم. براساس مفهوم وانمایی، ما دیگر نمی‌توانیم حلقه ربطی بین حقیقت و افسانه، واقعیت و وانمایی، سطح و عمق بیابیم. به اعتقاد بودریار، وانمایی از چنان نیرویی در پست‌مدرنیته برخوردار است که عملا بر «واقعیت» غلبه می‌کند؛ حضور همه جایی امر فرا واقعی چنان است که هرگونه تمایزی میان واقعی و فراواقعی کاملا توهم است. وانمایی عبارت است از تولید الگوهای یک امر واقعی بدون اصل یا واقعیت آن. رسانه‌ها نه‌تنها با یکدیگر سخن می‌گویند، بلکه نوعی کولاژ مجازی از تصاویر شناور و آزاد هستند که خود را از قید اینکه باید چیزی غیر از خود را بازنمایی کنند، خلاص کرده‌‌‌اند. باومن در کتاب اشارت‌های پست‌مدرنیته می‌نویسد: «بودریار درباره چیزی می‌نویسد که حاضر نیست، چیزی که از دست رفته است و دیگر وجود ندارد. او اصرار دارد که خصلت اصلی زمان ما غیبت و ناپیدایی است... چیزهایی که ما امروز با آنها زندگی می‌کنیم، عمدتاً به عنوان نشانه‌ها و بقایا قابل تشخیص هستند. وانمایی این واقیعت را می‌پوشاند که همه چیز بخشی از یک بازی واحد است؛ وانمایی به اصل واقعیت زندگی تازه‌ای می‌بخشد؛ این بار همچون جسدی که از گور برخاسته است. نمی‌توان از وانمایی بیرون رفت. نبرد با وانمایی خود نوعی وانمایی است. در جهان فراواقعیت، همه ما مثل گروگان هستیم از این جهت که بدون ارتباط با آنچه انجام داده‌‌‌‌‌‌‌ایم، گرفتار شده‌‌‌‌‌ایم و سرنوشت ما هیچ ارتباطی به آن چه تا به حال کرده‌‌‌‌‌‌‌ایم، ندارد». کارگردان فلسفه خوانده ما، دقیقا آنچه را که بودریار در فلسفه خود گفته است و باومن بخوبی تشریح کرده، ساخته است. بدون لحاظ کردن مدیوم سینما، بدون لحاظ کردن اینکه سینما با مخاطب زنده است، بدون لحاظ کردن اینکه برای گفتن آنچه در چند فصل از کتاب بودریار می‌توان خواند چرا باید یک فیلم 75 دقیقه‌ای ساخت؟ آیا قرار نیست فیلم برای ما نظریه‌ای را ملموس کند؟ آیا اگر کسی به مباحث فنی پست‌مدرن مسلط نباشد، چیزی از ناپیدا بودن مرز واقعیت و توهم یا فراواقعیت می‌فهمد؟ و آیا حتی اگر یک دانشجو یا استاد فلسفه «سوءتفاهم» را ببیند با خودش خواهد گفت که با یک فیلم موفق روبه‌رو هستم؟ قطعا نه! «سوءتفاهم» حتما فیلم خوبی نیست هر چند احمدرضا معتمدی، کارگردان خوبی است. سوءتفاهم یکی از خسته‌کننده‌ترین فیلم‌های جشنواره امسال بود‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌. تعداد کسانی که سالن سینما را از نیمه، ترک می‌کنند زیاد است و پاسخ توجیهاتی از قبیل مخاطب خاص‌پسند بودن را هم پیش از این داده‌ایم. یک خاطره از لحظه تماشای فیلم شاید تکلیف مخاطب و منتقدان و کارگردان را با «سوءتفاهم» روشن کند: از بلندی صدای خروپف کسی که سمت چپ من نشسته بود، بغل‌دستی سمت راستم از خواب پرید!
 


Page Generated in 0/0058 sec