printlogo


کد خبر: 189274تاریخ: 1396/12/6 00:00
بازخوانی خدمات خواجه نصیرالدین طوسی در دفاع از موجودیت و هویت شیعی و ایرانی
استاد بشر

نجمه کیخا: توجه به خواجه نصیرالدین طوسی به 2 جهت دارای اهمیت است: نخست اینکه وی در دوره‌ای حساس و بی‌بدیل از تاریخ ایران قرار داشته است؛ دوره‌ای که بیش از هر زمان دیگر فرهنگ و تمدن ایرانی در معرض تهدید و خطر قرار گرفته بود و این تهدید بیش از همه از جانب مغولان است. سبب دیگر، موقعیت خواجه نصیر در دستگاه‌های حکومتی و وجود شرایطی برای دخالت و تغییر وضعیت سیاسی- اجتماعی است. شواهد نشان می‌دهد خواجه نصیرالدین طوسی توانسته است در ایجاد تحولات، موثر باشد و نقش گذار از شرایط قبل از حمله مغول به بعد از آن را به عهده گیرد و از میراث شیعی و ایرانی دفاع کند.
خواجه در ابتدای حیات سیاسی - اجتماعی خویش، با خاتمه یافتن 3 حکومت بسیار قدرتمند خوارزمشاهی، اسماعیلی و خلافت عباسی روبه‌رو است که بویژه 2 مورد آخر دوامی به قدمت چند قرن داشته‌اند. وی همچنین شاهد تأسیس و روی کار آمدن حکومت ایلخانی در ایران است. خواجه در ابتدای حمله مغول مدتی در قلاع اسماعیلیان بود و از آغاز تأسیس حکومت ایلخانی تا پایان حیات خود را نیز در دربار ایلخانان گذراند. تتبع در حیات خواجه نصیر با فهم شرایط سیاسی - اجتماعی او میسور است و برعکس؛ فهم اندیشه این دوره، بدون شناخت اندیشه و عملکرد خواجه کامل نخواهد بود.
این پرسش جدی است که خواجه چه نقشی در تحولات زمانه خود ایفا کرد؟ آیا توانست در سیاست و حکومت زمانه خود تحولی ایجاد کند؟ وی همچنین چه کمکی به جامعه شیعه زمان خود کرد؟ آیا اندیشه و تألیفات خواجه همگام با تحولات زمانه و در پاسخ به مشکلات آن است و خواجه سعی در مشارکت در مسائل زمانه و حل بحران داشته است؟
«خواجه نصیرالدین طوسی»، یازدهم جمادی‌الاول سال 597هـ.ق/ سال 1201 میلادی در مشهد [طوس] به دنیا آمد. نامش محمد، کنیه او ابوجعفر و لقب او نصیرالدین و مشهور به خواجه نصیر طوسی است. از جمله القاب او: استاد البشر، عقل حادی عشر و معلم ثالث است. پدر او از فقهای امامیه و محدثان طوس بوده است. خواجه، قرآن کریم، علوم ادب از صرف و نحو و لغت و احادیث نبوی و اخبار و علم فقه و اصول و منطق و حکمت را یاد گرفته و با علوم طبیعی و الهی آشنا شد. در ابتدای جوانی برای تکمیل معلومات خویش به نیشابور رفت که به مدت 4 قرن یکی از مراکز علمی بزرگ ممالک اسلامی به حساب می‌آمد.
از جمله اساتید خواجه «فریدالدین داماد ‌نیشابوری» است. او با 5 واسطه شاگرد «ابوعلی سینا» است و خواجه نزد او اشارات آموخت. استاد دیگر او «قطب‌الدین مصری» است که از شاگردان امام فخر رازی بوده و خواجه قانون بوعلی را از او آموخت. خواجه نصیر نزد «معین‌الدین سالم بن بدران مصری» که از علمای بزرگ امامیه است، فقه آموخت. از جمله اساتید دیگر خواجه، «شیخ ابوسعادات اصفهانی» است که خواجه به همراه «سید علی بن‌طاووس حسینی» و «شیخ میثم بحرانی» در محضر درس او حاضر می‌شد. برخی گفته‌اند: خواجه نزد «ابن میثم» فقه آموخته است و در مقابل به او حکمت تعلیم می‌داده است.
دوران جوانی خواجه مقارن حمله مغول است. خواجه در پی مأمنی بود تا خود را از مهلکه نجات دهد که با تقاضای دعوت «علاءالدین محمد»، پادشاه اسماعیلیه و «ناصرالدین عبدالرحیم ابی منصور»، محتشم قهستان به قلاع اسماعیلیه فراخوانده شد و با تکریم و احترام فراوان، بین سال‌های 619هـ.ق تا 624هـ.ق بدانجا وارد شد. ناصرالدین خود از فضلای آن دوره محسوب می‌شد و با اطلاع از دانش و تبحر خواجه، او را به نزد خود فراخواند.
خواجه در مدت اقامت در نزد اسماعیلیه، از آرامش خاطر این دوران بهره برد و چند کتاب نگاشت که معروف‌ترین آنها «اخلاق ناصری» است. این کتاب به درخواست ناصرالدین نوشته شد و به اسم او نامگذاری شد. وی از خواجه خواست کتاب «طهاره الاعراق» ابوعلی مسکویه رازی را که کتابی در زمینه اخلاق است، به طور مختصر به پارسی ترجمه کند. وی این کار را انجام داد و برای تکمیل مباحث حکمت عملی، تدبیر منزل و سیاست مدن را نیز بدان افزود. از دیگر کتب وی در این ایام، معیار الاشعار (در فن عروض و قوافی شعر عرب)، اساس الاقتباس (در فن منطق)، رسالاتی در هیأت و نجوم، شرح اشارات ابوعلی سینا، رساله معینیه (در علم هیأت برای معین‌الدین، فرزند ناصرالدین محتشم) و ترجمه اخلاق محتشمی است.
پس از فتح قلاع اسماعیلیان توسط «هلاکوخان مغول»، خواجه همراه وی به بغداد رفت. از دیگر آثار وی، تجرید العقاید (در علم کلام)، اوصاف الاشراف و رساله‌های متعدد دیگر است. خواجه، فردی واقع‌گراست. این نکته از تأمل در زندگی او به دست می‌آید. عکس‌العمل وی در قبال اسماعیلیان و هلاکوخان و استفاده از همه فرصت‌ها برای تألیف و تأمل در علوم فلسفی، کلامی و دینی و همچنین تلاش برای بهبود وضعیت مسلمانان و گرد آوردن مجدد آنان پس از حمله مغول، دلیل بهره‌ای است که خواجه به خاطر واقع‌گرایی خویش نصیب جامعه کرد.
خواجه به نجات دادن بسیاری از بزرگان و دانشمندان از تیغ مغول سعی بسیار کرد، از آن جمله «ابن ابی‌الحدید» و برادرش بودند. او اداره کل دایره اوقاف را که در اقتصاد آن زمان نقش مهمی داشت، عهده‌دار شد و تدبیری جدید اندیشید تا درآمد اوقاف را علاوه بر امور مذهبی، صرف کارهای فرهنگی هم بنماید. وی اصلاحاتی در کار موقوفات و امور فقها و مدرسان و متصوفه پدید آورد و قواعد جدید برای آن وضع کرد. همچنین عوارض و مالیات‌ها را تخفیف داد.
خواجه برای تقویت شیعیان حلّه- از بزرگ‌ترین و فعال‌ترین مراکز تشیع- بدانجا رفت و با برقراری ارتباط با علمای آنجا و همه فقهای شهر و حضور در برخی کلاس‌های درس مانند مجلس درس «علامه حلی» در نیرو بخشیدن به آنان موثر بود؛ به گونه‌ای که شیعیان سراسر عراق برای احقاق حق خود به پا خاستند. یکی از شیعیان که منصبی در دیوان یافته بود از هلاکو خواست صد سپاهی را برای حراست از مرقد امام علی علیه السلام و شیعیان نجف بدانجا بفرستد و وی اجابت کرد.
نجات و گرد آوردن دانشمندان و علما از جمله مساعی خواجه بود. این افراد بعد از شنیدن خبر استقبال خواجه از آنان از دور و نزدیک به درگاه او شتافتند و توسط خواجه به شغل‌های دیوانی، روحانی و علمی گماشته شدند و در بازسازی کشور تلاش کردند؛ حتی خواجه خود برای یافتن این افراد سفر می‌کرد. از بزرگ‌ترین خدمت‌های خواجه نصیرالدین به ایران و ایرانیان، تأسیس «رصدخانه مراغه» است که از بزرگ‌ترین مراکز علمی آن زمانه به شمار می‌آمد. خواجه با اطلاع از علاقه زیاد هلاکو به نجوم و احترامی که نزد او داشت، از وی خواست دستور تأسیس رصدخانه را صادر کند. تصمیم گرفته شد  یک‌دهم از پول موقوفات به خرج رصدخانه برسد که پول زیادی بود. برای انجام این کار خواجه افرادی را برای یافتن و آوردن علما و دانشمندانی که طی حمله مغول به اطراف و اکناف پراکنده شده بودند، فرستاد و نیروی انسانی عظیمی را برای بازسازی کشور و تأسیس رصدخانه گرد آورد. وی تا جایی که می‌توانست، شفاعت دانشمندانی را که در امان نبودند به نزد سلطان می‌کرد و آنان را در مشاغلی به کار می‌گرفت. خواجه نصیرالدین طوسی در این دوره دست به اقدامات زیر زد:
«تبدیل مبارزات نهان و منفی تشیع بنا بر اصل تقیه به مبارزات علنی و تسهیل گسترش تشیع که بعدها به عنوان دین رسمی مملکت شناخته شد؛ احیای اوقاف مملکت- که سنت دیرینه اسلامی و یکی از ارکان اقتصادی بود-؛ ایجاد عصری نو در دانش نجوم و ریاضیات و به دنبال آن پایه‌گذاری سبکی جدید در معماری و انواع هنرها؛ برعهده گرفتن سهمی عمده در حفظ فرهنگ گذشته با گردآوری کتاب‌ها و سر و سامان دادن به وضع روشنفکران عصر».
نظر خواجه نصیر طوسی درباره امامت امت
از نظر خواجه نصیر، نصب امام بر خدا واجب است. وجود امام و تصرف او 2 لطف جداگانه هستند که اگر یکی نباشد، دلیل نفی دیگری نیست. از این رو با وجود عدم حضور امام، تصرف او می‌تواند وجود داشته باشد و عدم حضور امام نیز ناشی از کاهلی ما است؛ زیرا خداوند به مقتضای لطف خود ائمه را فرستاده است اما لطفی که بر مکلفان واجب است، این است که هر یک او را به دیگران بشناساند و کسی مانع تعلیم و تبلیغ دین نشود، اما مردم این امور واجب را انجام ندادند و زمینه عدم تصرف او را فراهم کردند. و شاید خواجه قصد داشته است به این وظیفه خود عمل کند. وی مباحث امامت و سایر امور اعتقادی دین را بسیار متقن و روان در کتب کلامی خود مانند تجریدالاعتقاد آورده است؛ به گونه‌ای که برای همه قابل فهم است و تا امروز نیز آرای کلامی خواجه، شرح و در حوزه‌های علمیه تدریس می‌شود. خواجه کوشیده است با جایگزین کردن برهان به جای جدل و فلسفه، علم کلام را تا آنجا که امکان‌پذیر بود، فلسفی کند و نه‌تنها در پیشرفت علم کلام موثر باشد، بلکه فلسفه را نیز از مهجوری و انزوا خارج کند.
با وجود اینکه کتاب اخلاق ناصری خواجه نصیر، در شمار آثار فلسفی و حکمت عملی او محسوب می‌شود اما خالی از مباحث اعتقادی نیست. این اثر تنها اثر جامع در باب حکمت عملی به فارسی است. طرح مباحث کتاب در 3 بخش جداگانه اخلاق، تدبیر منزل و سیاست مدن سبب جدا بودن این مطالب از یکدیگر نیست و بخش‌های آن به هم وابسته‌اند؛ به‌گونه‌ای که مبنا و مقدمه برخی مباحث سیاسی کتاب در بخش اخلاق بیان شده است. از جمله مهم‌ترین این بحث‌ها، مبحث عدالت است. او عادل را کسی می‌داند که می‌تواند میان چیزهای نامتناسب و نامتساوی، مساوات را برقرار کند. این ویژگی عادل از وقوف او بر طبیعت حد وسط ناشی می‌شود. چنین فردی «ناموس الهی» نامیده می‌شود که تعیین وسط اشیا و وضع تساوی را بر عهده دارد. ناموس الهی از ملزومات اصلی عدالت است. اما از نظر خواجه، عدالت به 2 امر دیگر نیز نیازمند است که عبارتند از دینار و حاکم انسانی. وی با مقدماتی فلسفی نیاز به این دو را اثبات می‌کند. انسان مدنی‌الطبع است و بدین جهت تنها از طریق تعاون و همیاری می‌تواند معیشت خود را تأمین کند. تعاون نیز در گرو این است که برخی خدمت بعضی دیگر را بکنند و در نتیجه باید از برخی بگیرند و به بعضی دیگر بدهند تا مساوات برقرار شود. این کار نیاز به مقوم و مساوات برقرارکننده‌ میان خلق دارد که همان دینار است. دینار با قیمت‌گذاری بر کالاهای مختلف، سبب گردش معاملات و مشارکت مردم می‌شود و می‌تواند عدل مدنی را پدید آورد. اما دینار عادلی صامت است و نمی‌تواند اختلاف طرف‌های معامله را در صورتی که اختلاف پیدا کردند، حل کند. این عادل ناطق همان حاکم است که از جانب خداوند تعیین شده است و به ناموس اول که همان ناموس الهی یا ناموس اکبر است، اقتدا می‌کند. جائر نیز بر همین منوال به جائر اعظم، اوسط و اصغر تقسیم می‌شود. هر چه جور از جور اصغر به سمت جور اکبر می‌رود، عظیم‌تر است؛ در حالی که در واقعیت خود را به اینگونه نشان نمی‌دهد. به نظر خواجه، بعضی ستم‌ها آشکارتر است مانند ستم‌هایی که در نتیجه معاملات روزانه مردم رخ می‌دهد همچون دزدی، مخادعت، گواهی دروغ و... در حالی که ستم‌های بس بزرگ‌تری وجود دارد که به تقلب نزدیک‌تر است مانند تعذیب به قیود و اغلال و .... و شاید به نظر خواجه، ظلمی که نسبت به جایگاه امام معصوم می‌شود، از این قبیل باشد. خواجه در اخلاق ناصری نیز همان مقدمات فلسفی کتب کلامی خود را برای اثبات نبوت و امامت به کار می‌برد. گویی مراد او از حاکمی که ذکر می‌کند، همان امام یا نایب او است اما با این عنوان نامی از آن نمی‌برد. وی اینگونه بحث می‌کند که مدنی‌الطبع بودن انسان، نیازمندی او به اجتماع را ایجاب می‌کند اما انسان‌ها از یکدیگر متفاوتند و انگیزه‌ها، سلایق و غایات مختلفی دارند؛ از این رو نیاز به مدبری برای رفع اختلافات و تنازعات میان آنهاست تا هر کس را به منزلتی که مستحق آن است برساند و به حق خود قانع کند و با متجاوزان مقابله کند. اما بر حسب مردم هر جامعه و اهداف آنها، نوع تدبیر نیز متفاوت است. برترین نوع سیاست، سیاست ملک است یا سیاست فضلاست که مردمی را که خواهان دستیابی به فضایل هستند تدبیر و با هر صنفی مطابق همان صنف تدبیر می‌کند. انواع دیگر سیاست عبارت است از سیاست غلبه که تدبیر امور اخسا را می‌کند، سیاست کرامت که تدبیر جماعتی را می‌کند که در صدد دست یافتن به کرامات هستند و سیاست جماعت که فرقه‌های مختلف مردم را مطابق قانون ناموس الهی تدبیر می‌کند.
از دیگر نکات قابل ذکر در اندیشه خواجه این است که وی با اینکه در اخلاق ناصری از شیوه حکمای مشا تبعیت می‌کند اما در برخی موارد از آن شیوه عدول کرده است. وی به نحوی تقسیم‌بندی ارسطویی را تغییر داده است و فقه را نیز در آن گنجانده است. خواجه در ابتدای کتاب اخلاق ناصری بحثی دارد که در آن مبادی مصالح اعمال و محاسن افعال بشر را که مقتضا نظام امور و احوال آنهاست 2 قسم می‌داند که یا طبعی است یا وضعی. آنچه به طبع است، همان حکمت عملی است که عقول اهل بصارت و تجارب افراد باکیاست به تفصیل آنها پی می‌برند و با گذشت زمان تغییر نمی‌کند. اما مبادی وضعی متغیر است یا ناشی از اتفاق رأی جماعتی است که آداب و رسوم نامیده می‌شود یا رأی انسان بزرگی مانند پیامبر یا امام است که به آن نوامیس الهی گفته می‌شود. نوامیس الهی یا در باب فردفرد انسان‌ها سوای مشارکت آنها با دیگران است که عبادات و احکام نام دارد یا راجع به اهل منازل و به صورت مشارکتی است که معاملات و مناکحات نام دارد یا راجع به اهل شهرهاست که علم فقه نام دارد. خواجه انواع سیاست‌ها را بر اساس این تقسیم‌بندی بیان کرده است و سیاست را یا متعلق به اوضاع و احوال دانسته است که همان عقود و معاملات است و فقه عهده‌دار آن است یا متعلق به احکام عقلی دانسته است که تدبیر ملک و ترتیب مدینه نام دارد. خواجه بدون اینکه در بحث خود تفکیکی میان این دو بنهد، بیان می‌کند هیچ شخصی نباید بدون داشتن برتری و بویژه فضل و معرفت، این دو امر را عهده‌دار شود و الا تنازع صورت می‌گیرد. برای آنکه مردم چنین فردی را بشناسند و او را از دیگران تمایز بدهند، باید این شخص از سوی خداوند مورد تأیید قرار گیرد و به او الهام شود تا از او متابعت کنند. این شخص همان صاحب ناموس است که محدثان به او شارع می‌گویند. وی در بحث لوازم عدالت نیز از آن سخن می‌گوید. اما به نظر خواجه، بشر در هر قرن و زمانه‌ای به صاحب ناموس نیاز ندارد؛ زیرا یک وضع برای ادوار زیادی کافی است اما در هر روزگاری به مدبر عالم نیازمند است، زیرا اگر تدبیر منقطع شود، نظام عالم از هم گسیخته می‌شود. مدبر عالم همان است که محدثان، امام و قدما «ملک علی‌الاطلاق» نام می‌نهند. چنین شخصی به حفظ ناموس قیام می‌کند و مردم را به اقامه رسوم آنها تکلیف می‌کند و ولایت و تصرف دارد و می‌تواند بر حسب مصلحتی که تشخیص می‌دهد، در هر زمانی در جزئیات تصرف کند.
بنابراین خواجه در کتاب اخلاق ناصری نیز به نحوی آرای شیعی خود را وارد کرده است و برای زمان غیبت نیز نوع سیاست و مدبر آن را در نظر گرفته است. گویی خواجه کوشیده است هم آرمان شیعی را بیان کند و هم آرمان فلسفه و حکومت یک حکیم مدبر را- چنانکه گاه از همراهی حکمت و سیاست سخن به میان آورده است- و از سویی کوشیده است در چارچوب وضع موجود، جایی برای حاکمی که از دین و از حکمت و کیاست بهره‌ای دارد نیز باز کند. او ریاست عظمی در مدینه فاضله را در 4 حالت تصور می‌کند: نوع نخست آن ملک علی الاطلاق است که از حکمت و تعقل تام، جودت اقناع و تخییل و توان جهاد برخوردار است. خواجه در جایی دیگر آورده بود که محدثان به ملک علی‌الاطلاق، امام می‌گویند اما در اینجا سخنی از آن به میان نیاورده است. نوع دوم از ریاست در مدینه فاضله، ریاست افاضل است بعد از آن ریاست سنت و ریاست اصحاب سنت قرار دارد. در 3 حالت بعدی تمام ویژگی‌های رئیس اول وجود ندارد و این ویژگی‌ها در افراد مختلف یافت می‌شود تا آنجا که در ریاست اصحاب سنت، مدینه با مشارکت افراد مختلفی که این ویژگی‌ها را دارند اداره می‌شود. از نظر خواجه حتی اگر تعداد مدبران مدینه فاضله فراوان باشد، حکم‌شان در زمان‌های مختلف یکی است، زیرا در غایت که همان دستیابی به سعادت نهایی است متفقند. اگر هر یک از این ملوک در احکام سابق تصرفی کرده و قانون جدیدی وضع کند، در حقیقت آن قانون را تکمیل کرده و حتی اگر گذشتگان هم بودند همین کار را می‌کردند، زیرا طریق عقل، یکی است. البته خواجه در جایی از سیاست امامت هم نام برده است. او سیاست را از حیث هدف به دو نوع سیاست فاضله یا سیاست امامت و سیاست ناقصه یا تقلب تقسیم می‌کند. غرض از سیاست امامت تکمیل خلق است و بنای آن بر عدالت است و به رواج دادن خیرات عامه می‌پردازد که عبارتند از: امنیت، سکون، مودت با یکدیگر، عدل و عفاف. سیاست ناقصه به ستم و جور متوسل می‌‌شود و زیردستان خود را همچون بندگان خود فرض می‌کند و بدین جهت باعث نشر شرور عام همچون خوف و اضطرار و تنازع و خیانت می‌شود.
شیوه خاص خواجه در نوشتن مطالب و توجه به ابعاد مختلف فلسفی و کلامی و عرفانی در بررسی مباحث سبب شده است یکی از نویسندگان، زمان خواجه نصیرالدین طوسی به بعد را زمانه رواج آثار تلفیقی بداند که اوج آن در «ملاصدرای شیرازی» است. برای نمونه، «اثیرالدین مفضل ابن عمر ابهری» (663هـ .ق ) از برجسته ترین شاگردان «فخرالدین رازی» است که خواجه کتاب تنزیل‌الافکار او را در منطق شرح کرده است. وی در ماوراءالطبیعه و فلسفه نیز آثاری دارد و کتاب اشارات ابن‌سینا را شرح کرده است. فرد دیگری مانند ابن عمر کاتبی قزوینی معروف به «دبیران» که از شاگردان ابهری است نیز در منطق و ماوراء‌الطبیعه کتبی تألیف کرده است. «علامه حلی»(726-648) شخصیت بی‌نظیری که در فلسفه و الهیات و کلام و منطق حاذق بود، شرحی بر فلسفه ابن‌سینا دارد و کلام و اصول فقه امامیه را با سبک فلسفی در آمیخت. وی همچنین با آرای «ابن عربی» آشنا بود. اما از نظر این نویسنده، آغازگر جریان درهم آمیزی، «علامه سیدحیدر آملی» (720) است. از نظر او مومن واقعی کسی است که اعمال، آداب، اصول و بینش عرفانی شریعت، طریقت و حقیقت را با یکدیگر ترکیب کرده است. امامان ما در هر 3 جنبه، رهبر و راهنما هستند؛ در نتیجه اسلام حقیقی نه تشیع فقهی است و نه تصوفی است که بنیان‌های شیعی خود را انکار می‌کند، بلکه اسلام واقعی نوعی اسلام باطنی است که در آن دانش از طریق امامان به دست می‌آید. بنابراین تشیع و تصوف از نظر او یکی بیش نیستند. پس از آملی، ابن ترکه (835)، ابن ابی جمهور احصایی (صاحب کتاب مسلک الافهام فی علم الکلام)، جلال‌الدین دوانی (830-908هـ.ق) و صدرالدین دشتکی (903هـ.ق) این درهم‌آمیزی را تداوم بخشیده‌اند تا آنجا که بعد از دشتکی به ملاصدرای شیرازی می‌رسد.
رفتار سیاسی و اندیشه‌های فقهی و کلامی فقهای شیعه نیز در این زمان تحول چشمگیری داشت. به نحوی که بحث‌های نبوت و امامت در کلام شیعی با مبانی فلسفی بحث می‌شد و آگاهی فقها نسبت به فلسفه به حدی رسیده بود که قبل از آن بدون یادگیری اصول فلسفه قادر به درک این مباحث نبودند اما اکنون به سهولت آن را به کار گرفته و می‌فهمیدند. در ارتباط فقها با سلاطین نیز تحولاتی ایجاد شده بود. اگرچه فقها در زمان‌های گذشته نیز با حاکمان همکاری‌هایی داشتند. برای نمونه سید رضی و شیخ مفید همکاری‌هایی با آل‌بویه می‌کردند اما در این دوره وضعیت متفاوت‌تر بود و همکاری علما با ایلخانان افزایش یافته بود. دلیل این امر را می‌توان هم در نوشته‌های آنها جست‌وجو کرد و هم از برخی وقایع تاریخی دریافت. برای مثال زمانی که هلاکو علما را در مستنصریه جمع کرد و از آنها پرسید حاکم عادل کافر بهتر است یا حاکم مسلمان ظالم، ابن طاووس گفت: حاکم عادل جائر بهتر است، وی که در زمان خلافت عباسی نقابت شیعیان بغداد را نپذیرفته بود و همچنین در گذشته، سید مرتضی را به دلیل همکاری با آل‌بویه مورد اعتراض قرار داده بود، در این دوره دعوت هلاکو را برای نقابت علویان پذیرفت. پاسخ ابن‌طاووس به هلاکو می‌تواند یکی از دلایل همکاری آنان با ایلخانان باشد.
از جمله هم عصران خواجه عبارتند از: ابوحامد محمد بن علی بن محمد معروف به ابن عربی و ملقب به سلطان العارفین (560-638هـ.ق)؛ ابوالمعالی صدرالدین محمد بن اسحاق قونوی (605-672)، شیخ کمال‌الدین میثم بن‌علی بن‌میثم بحرانی، فرید‌الدین عطار نیشابوری، بابا افضل کاشانی، بهاءالدین حیدر بن‌علی عبیدی آملی، قاضی عضدالدین عبدالرحمن ایجی شیرازی، قطب‌الدین رازی، آل طاووس، علامه حلی (726-648)، محمد بن‌مکی جزینی عاملی معروف به شهید اول (734-786)، سیدعلی همدانی، قطب‌الدین شیرازی، ابن ابی‌الحدید (656-586) و... .
به هر حال، خواجه نصیر از معدود حکمای واقع‌گرای مسلمان است که ضمن اعتقاد نظری و عملی به تئوری امامت شیعه و رهبری امام معصوم بر جامعه، می‌کوشد از فرصت‌ها و شرایط موجود به بهترین نحو برای تقویت و بسط تشیع و فراتر از آن، حفظ فرهنگ و تمدن ایرانی استفاده کند. وی با فهم این مساله که پیروزی نهایی بر مغولان امکان پذیر نبوده و امکان سازماندهی نیروها برای حمله به آنها وجود ندارد، از اشتیاق هلاکو به یک منجم بهره جست و دعوت او را برای همراهی و مشاوره پذیرفت و با جلب اعتماد او خواسته‌هایش را عملی کرد. نکته قابل ذکر دیگر در این امر، بصیرت و آگاهی خواجه از وضعیت علمی زمانه است. وی که شاهد در خطر قرار گرفتن علوم و حکمت ایرانی و اسلامی بود، کوشید تا حد ممکن اشتیاق و توجه به این علوم را در افراد و جویندگان دانش ایجاد کند و در نهایت با تأسیس دانشگاهی بزرگ در مراغه و گردآوردن دانشمندان در آن و تجهیز کتابخانه آن، این امر را به سرانجام شایسته‌ای برساند.
خواجه نصیرالدین طوسی 18 ذی‌الحجه [روز عید غدیر خم] سال 673هـ از دنیا رفت و در کاظمین، در جوار مرقد 2 امام معصوم به خاک سپرده شد.
 منبع: پگاه حوزه
 


Page Generated in 0/0062 sec