printlogo


کد خبر: 189698تاریخ: 1396/12/14 00:00
نگاهی به فیلم سینمایی «تیره‌ترین ساعت» ساخته جو رایت
آسیب‌های شهرت زیاد

حسین ساعی‌منش: در ابتدا به نظر می‌رسد فیلم جدید جو رایت روی دیگر سکه‌ای است که طرف دیگرش همان «دانکرک» نولان است. «تیره‌ترین ساعت» را می‌توان به عنوان فیلمی توصیف کرد که دقیقا راوی همان ماجرای دانکرک و محاصره سخت آنجا و در نهایت نجات یافتن از آن مهلکه است، با این تفاوت که اینجا هیچ خبری از شلیک توپ و انفجار و خشونت خون‌آلود جبهه جنگ نیست و تمام توجه فیلم معطوف به پشت صحنه است؛ معطوف به «تصمیمات»ی که بر نبرد دانکرک تاثیرگذار بوده و اینکه در پس این تصمیمات چه انگیزه‌هایی نقش داشته. «تیره‌ترین ساعت» با وجود اینکه اساسا محور اصلی‌اش جنگ و نبرد است و اصلا همین بخش از زندگی چرچیل را به عنوان دستمایه اصلی انتخاب کرده، با سخاوت تمام صحنه‌های نبرد را کنار می‌گذارد (یا بدون جلب توجه خاصی از آنها عبور می‌کند) و سراغ کسانی می‌رود که در تعیین سرنوشت این نبرد تاثیر مستقیم و خیلی مهمی دارند و به این می‌پردازد که این بحران چه مسیری را طی کرده و با چه تحلیل‌هایی روبه‌رو شده تا به نقطه پایانی‌اش رسیده است. بدیهی است که با این وصف، در مقایسه با «دانکرک» (حداقل روی کاغذ) خیلی شخصیت‌محورتر و درگیرکننده‌تر است. اما آنچه می‌تواند فیلم را به چیزی فراتر از «آن روی سکه دانکرک بودن و مقایسه شدن با آن» تبدیل کند و البته به نسبت همین مساله، نقاط قوت و ضعف جدیدی هم برای فیلم ایجاد کند، رویکرد متفاوتی است که جو رایت برای ساختن یک فیلم زندگینامه‌ای در پیش گرفته. «تیره‌ترین ساعت» از همان ابتدا تمایلی به این نشان نمی‌دهد که با عبارت «بازسازی بی‌نقص و مستندگونه» آن زمان و آن شخصیت‌ها به یاد آورده شود و از همان لحظاتی که آن کلاه روی صندلی را نشان می‌دهد و روی تکان دادن رمزی دستمال تاکید می‌کند و در ادامه با فضاسازی و میزانسن‌ها و بازی‌ها (طبعا بیش از همه، ‌گری اولدمن) بر آن مهر تایید می‌زند، دارد به مخاطبش تذکر می‌دهد که این فیلم بیش از آنکه درباره شخصیتی تاریخی باشد (که می‌شود براحتی در کتاب‌ها به جست‌وجویش پرداخت) درباره یک شخصیت سینمایی است (که براحتی در جای دیگری پیدا نمی‌شود) و بیش از آنکه بازسازی تاریخی در و دیوار و خیابان‌ها و لباس‌ها و چهره‌های آن دوران برایش اهمیت داشته باشد، شرایط و بزنگاه
منحصر به فردی برایش مهم است که زندگی شخصیت اصلی‌اش را بشدت تحت تاثیر قرار داده است. به این ترتیب «تیره‌ترین ساعت» می‌تواند به مهم‌ترین برگ برنده و وجه تمایزش دست پیدا کند و از آن ملالی که غالب فیلم‌های زندگینامه‌ای تیپیکال را از نفس می‌اندازد (و حتی کسی مثل اسپیلبرگ هم در «لینکلن» از آن ضربه خورده) به قدر کافی دور شود. ولی دقیقا همین برگ برنده است که نقطه ضعف جدیدی هم در کنار محاسن فیلم ایجاد می‌کند و باعث یکدست نبودن فیلم می‌شود. «تیره‌ترین ساعت» با تمام تلاش‌های تحسین‌برانگیزی که در این راستا می‌کند، در لحظاتی که کم‌اهمیت هم نیست، نمی‌تواند از زیر سایه سنگین وینستون چرچیل بیرون بیاید و ناچار می‌شود بعضی از مواقع، ماجرا را با این پیشفرض که «داریم فیلمی درباره نخست‌وزیر فقید می‌سازیم» جلو ببرد. در نتیجه، وقتی بیشتر زمان فیلم را لحظاتی با کیفیتی که قبلا گفته شد، پر کرده‌اند، بعضی از صحنه‌هایی که ارتباط مستقیمی با این پیشفرض جدید دارند در کلیت فیلم جا نمی‌افتند و با رویکرد اصلی فیلم همسو نمی‌شوند. نمونه‌اش صحنه حضور چرچیل در مترو است که با اینکه مستقلا می‌تواند از لحظات جذاب فیلم باشد، از آنجا که تحت‌الشعاع «تصمیم مردم‌دارانه نخست‌وزیر در برابر مخالفانش» است کارکرد جذابش را از دست می‌دهد. در نتیجه، اگر کمی سختگیرتر باشیم می‌توانیم بگوییم که این لحظات از فیلم بیرون هم می‌زنند و ارتباط مخاطب با فیلم را قطع می‌کنند و باعث می‌شوند که «تیره‌ترین ساعت» در یک‌قدمی یک فیلم به‌یادماندنی متوقف شود. بالاخره این هم از مصائب فیلم ساختن درباره کسی است که زیادی مشهور باشد.


Page Generated in 0/0189 sec