printlogo


کد خبر: 189784تاریخ: 1396/12/16 00:00
منتخب سفرنامه یکی از همسفران وزیر خارجه
الی المونیخ بلا بترول!
امین شفیعی

طیاره از طهران به سمت بلاد مونیخ پریدن گرفت. به همراه چند نکته سنج ظریف در باب ثمرات برجام به مصاحبت نشسته بودیم که وارد آسمان فرنگ شدیم. عجیب آسمانی بود! آبی اُخرایی و براق تلتلانی! ابرهایش نقره فام و گاهی طلایی و چه بسا هفت رنگ! یکی از هم‌طیارگان آه از نهاد برون داد و گفت چه می شد اگر آسمان کشور ما نیز روزی از نوک سر تا فرق پا فرنگی می شد! نزدیکی های بلاد جرمن بودیم که ناگهان هشدار اتمام سوخت ما را از تماشای آسمان زیبای فرنگ باز داشت و به یاد کوه‌های یاسوج انداخت.
بنزین تمام شد و هواپیما بین زمین و آسمان معلق ایستاد. شوفرالطیار از پشت رل برون آمد و عرض کرد:«بنزین تمام گشت و به آخر رسید کار! حال چه کنیم؟» امر کردیم فی الفور به مدخل‌الطیارات مونیخ پیغامی فرست که بنزین در دبه کنند و به چاپاری بادپا و بالدار بندند و نزدمان فرستند. گفت هیچ جوره این نشود  و برج‌المراقبه از پی هم گوید گلابی‌های‌تان هنوز در نیامده که سوخت‌تان دهیم. پرسیدم: چه گفت که تو «گلابی» ترجمه کردی؟
یکی از هم‌طیارگان گفت مرا در این بلاد یاریست اشتون نام! فی‌المجلس او را خوانم که دوای درد است! اما هر چه پیامش داد تیک دوم نخورد که نخورد! دل در گرو یاری دگر بسته بود و از سین نمودن همسفرمان خسته! ناگاه شوفر نعره‌ای بر کشید و گفت از سر تدبیر دبه‌ای بنزین در صندوق عقب داشتم و شلنگی؛ باشد برای روز مبادا... جملگی فحش فرمودیم که روز مبادا هم امروز است، ابله!
از در طیاره برون شد و شلنگ در باک
فرو کرد. اما وزش باد چنان بود که هیچ کس را یارای هوف نمودن در دبه نبود تا سوخت در شلنگ جریان یافته در باک فروشود.
به طنز گفتم به جای هوفی،  پوفی باید، چنانکه در قلب رآکتور اراک نمودیم! و خنده بسیار رفت...
 


Page Generated in 0/0153 sec