حسین ساعیمنش: اگر بخواهیم بر مبنای سر و شکل فیلم صحبت کنیم، ظاهراً «فراری» اثری نیست که بشود از آن دفاع کرد؛ فیلم لوکیشنهای محدودی دارد و اغلب ماجرا در پیکان قراضه یک راننده آژانس میگذرد که با دختر غریبهای در شهر میچرخند و چند دقیقه یک بار، یکی، دو نفر به جمعشان اضافه میشوند و کمی بعد میروند. تصاویر فیلم هم به هیچ وجه چشمگیر نیست و حتی در بعضی موارد آزاردهنده است (تصاویر پسزمینه در اغلب نماهایی که دوربین در ماشین است) و به لحاظ بصری هم «فراری» را تبدیل به فیلم درگیرکنندهای نمیکند. بازی ترلان پروانه هم (به عنوان کسی که نیمی از بار بازیگری فیلم را به دوش میکشد) بیش از آنکه نشاندهنده جزئیات و مشخصات رفتاری کاراکتر باشد، نشاندهنده تلاش قابل توجهی است که برای بازی در این نقش شده. خود ایده مرکزی هم که در نگاه اول، بستر کاملا آمادهای است برای اینکه انبوه اعتراضهای مرتبط با اختلاف طبقاتی در دلش بگنجد و هر لحظه به رخ کشیده شود. خب! باید اعتراف کرد که فیلمی با این ویژگیها براحتی نمیتواند مخاطب را جذب کند و اگر کسی قبل از تماشای آن چنین توصیفاتی را دربارهاش بشنود ممکن است به کلی قید دیدنش را بزند. اما «فراری» در نهایت فیلم قابل قبولی است در حالی که باز هم همین ویژگیها را دارد. مهمترین علتش را هم باید در شخصیتپردازی و دیالوگنویسی مناسبی که در فیلمنامه موجود بوده، جستوجو کرد. «فراری» موفق میشود با یک شیب ملایم که توسط همین دیالوگهای معمولی و البته فکرشده ایجاد شده، مخاطبش را وسط موقعیت اصلی فیلم قرار دهد و حتی مهمترین ضعفش را (اینکه اصلا چرا تنابنده تصمیم میگیرد کل روز را با یک دختر ناشناس بگذراند؟ فقط به خاطر اینکه به حاجی نشان دهد بیرون چه خبر است؟) لااقل تا لحظات پایانی فیلم بپوشاند. نتیجه این میشود که بعد از مدتی بدون اینکه اصلا متوجه این روند شده باشیم (جز در لحظات بسیار کمتعدادی که در دل فیلم جا نیفتاده و ارتباطمان با آن را مختل میکند، مثل حضور شخصیت سیما تیرانداز)، خودمان را وسط ماجرا میبینیم و متوجه میشویم که بتدریج این دو شخصیت برایمان مهم شدهاند و علاقهمند شدهایم که پایان کار آنها و عاقبت این جستوجو را ببینیم و دیگر سر و شکل کهنه فیلم برایمان اهمیت چندانی ندارد و اذیتمان نمیکند. نتیجه مهمتر اما این است که «فراری» در نهایت میتواند تجربهای مانند شخصیت تنابنده را برای مخاطبش رقم بزند و دقیقا به همین دلیل از آن وجه نچسب اجتماعی که بشدت امکان بروز داشت، خلاص شود و در عین حال، آن دغدغههای اجتماعی مورد نظرش را هم به آرامی و در طول فیلم در مخاطبش تهنشین کند به طوری که تقریبا در هیچ لحظهای این وجه فیلم به قدری پررنگ نشود که توجه ویژه مخاطب را به خودش جلب کند و از فضای غالب فیلم بیرون بزند. به این ترتیب، «فراری» با تمام ایرادهایش و بهرغم اینکه فیلم کوچک و بیسروصدا و ظاهراً دمدهای است، به چیزی بیش از «قدم رو به جلو»ی فیلمساز نسبت به «روغن مار» تبدیل میشود و میتواند به عنوان فیلمی که دغدغه اجتماعیاش را به شکل درستی عرضه میکند، الگوی فیلمهای ظاهراً اجتماعی و گلدرشت باشد و بار دیگر این نکته نسبتا فراموش شده را یادآوری کند که برای ساخته شدن فیلمهای همدلیبرانگیز و درگیرکننده، هنر بدون خودنمایی فیلمنامهنویس و نگاه صمیمانه کارگردان به شخصیتهایش، خیلی مهمتر از حرفهای مهم و دغدغههای جهانی، و خیلی ضروریتر از ایدههای حیرتآور و بیبدیل است.