printlogo


کد خبر: 191599تاریخ: 1397/2/6 00:00
شباهت‌های 2 دیکتاتور و دلایل دخالت قهرآمیز غرب در برکناری آنها
چرا ایران اشغال شد؟ چرا عراق اشغال شد؟

25 آگوست 1941 نیروهای انگلستان و روسیه، از غرب و شمال، به ایران حمله کردند. ارتش ایران به سرعت از هم پاشید و رضاشاه پهلوی در سفارت انگلیس به دنبال گریزگاهی بود اما ره به جایی نبرد. 16 سپتامبر رضاشاه از سلطنت کناره‌گیری کرد و روز بعد تهران را ترک گفت و پسرش محمدرضا، جانشین او شد. 28 سپتامبر 1941 شاه پیشین و همراهانش سوار بر یک کشتی انگلیسی به سوی بمبئی حرکت کردند. مقصد جزیره موریس بود. نخست رضاشاه درخواست کرد به کانادا برود. وزیرمختار آمریکا در تهران، «لوئیس دریفوس» طی تلگرافی به وزارت خارجه آمریکا در 5 فوریه 1942 چنین می‌نویسد: «وزیرمختار انگلستان به من خبر داد دولت [متبوعه] وی به شاه پیشین قول داده است وی را از طریق جنوب آفریقا رهسپار کانادا کند». در راه کانادا، رضاشاه در ژوهانسبورگ مریض شد و از ادامه سفر بازماند. وی 26 جولای 1944 از دنیا رفت. کناره‌گیری رضاشاه با شادی و پایکوبی مردم در خیابان‌ها همراه شد. سال 1979، زمانی که محمدرضا شاه، پسر و جانشین رضاشاه به اجبار ایران را ترک گفت، صحنه‌هایی مشابه تکرار شد. «دریفوس» وزیر مختار آمریکا در تهران در تلگرافی در تاریخ 18 سپتامبر 1941 می‌نویسد: «واکنش مردم ایران به کناره‌گیری شاه در مجموع، حاکی از آسودگی و مسرت آنها از رفتن یک حاکم مستبد است... بزرگ‌ترین سرخوردگی آنها این است که همچنان یکی از اعضای خاندان منفور پهلوی بر تخت شاهنشاهی تکیه زده [که البته] گام‌های مؤثر شاه جدید در تصحیح شرارت‌ها و جبران اشتباهات، این سرخوردگی را تا حدودی تعدیل کرده است». انگلستان نیز از این تغییر اوضاع بسیار خوشحال بود. اول اکتبر 1941، سفیر آمریکا در لندن طی تلگرافی به وزیر خارجه [کشور خود] چنین گزارش داد: «30 سپتامبر ضمن بررسی وضعیت جنگ در مجلس عوام، وزیر خارجه در صورت‌جلسه رسمی مجلس موارد زیر را درباره ایران گزارش داد: اما درباره ایران؛ شکایاتی درباره عملکرد ضعیف و مردد ما در ایران به گوش من رسید. این امر مرا بسیار شگفت‌زده کرد. به یاد ندارم هیچ‌گاه پیش از این، عملکردی شایسته‌تر از این صورت گرفته باشد. ما عناصر خطرناک را در تهران با کمترین تلفات، حیرت‌آورترین سرعت و در همکاری نزدیک با متحد روس خود، ریشه‌کن کردیم؛ حاکمی مستبد را وادار به تبعید کرده و یک پادشاه قانونی بر سر کار آوردیم؛ پادشاهی که به تمام اصلاحات و بازسازی‌هایی که سال‌ها به تأخیر افتاده و بشدت خلأ آنها احساس می‌شود، پایبند است و امیدواریم بزودی متحدی جدید و وفادار را به مجلس معرفی کنیم. متحدی که با تلاش انگلستان و روسیه، از دولت و ملت باستانی ایران پدید آمده است. این متحد، گام‌های تقریباً جسورانه ما را که مجبور به برداشتن آنها هستیم، تأیید می‌کند. همچنین مردم ایران نه‌تنها برای آزادی، بلکه حتی برای تحرکات جنگی آینده نیز متحد ما خواهند بود. به نظر می‌رسد پیشرفت مساله ایران تاکنون یکی از موفقیت‌آمیزترین اموری بوده که وزارت امور خارجه با آن درگیر بوده است. بیماری این کشور، شایستگی کج‌خلقی‌های طبیعی و حرفه‌ای ما را داشت». انگلستان در «توجیه» اشغال ایران و برکنار کردن رضا شاه مدعی بود وی حامی آلمان و یک دیکتاتور است. این ادعا که رضاشاه حامی آلمان است، بی‌اساس بود. انگلیس او را به قدرت رساند و با حمایت و مساعدت انگلیسی‌ها بود که وی به فرمانروایی خود ادامه داد و حداقل 150 میلیون دلار از پول‌های خود را در بانک لندن پس‌انداز کرد. به یقین می‌توان گفت رضا شاه حامی آلمان نبود. علاوه بر این رضاشاه پس از کناره‌گیری، تحت حمایت انگلستان به سرعت از ایران خارج شد و از خشم و غضب مردم کشورش در امان ماند. بزرگ‌ترین پسر او، محمدرضا بر تخت پادشاهی تکیه زد. رضاشاه تا فرا رسیدن مرگش در جولای 1944 به همراه خانواده خود در جنوب آفریقا، یک زندگی اشرافی و بی‌دغدغه‌ را سپری کرد. وی همچنین به حساب بانکی خود در لندن و نیویورک دسترسی کامل داشت. چنین رفتاری، شایسته شاهی نیست که «حامی آلمان» بوده است. همچنین همانطور که این پژوهش روشن خواهد کرد، این ادعا که رضا شاه به دلیل دیکتاتور بودن از قدرت برکنار شد نیز پوچ است. انگلیسی‌ها [که خود] به رضا کمک کردند ارتشی سرکوبگر تأسیس کند، اکنون از مستبد بودن او شکایت داشتند! چرا ایران مورد تهاجم قرار گرفت؟ همان‌طور که حوادث سال 1925 نشان داده است، انگلستان می‌توانست با توسل به شیوه‌های دیگری تغییراتی را در نظام شاهنشاهی به وجود آورد. همان‌گونه که در پژوهشی دیگر که بر اساس اسناد وزارت امور خارجه ایالات متحده انجام شده، آمده است، با فرا رسیدن سال‌های پایانی دهه 1930 زوال استبداد رضا شاه آشکار شد و بروز انقلاب و سرنگونی رژیم پهلوی امری محتمل بود. در حمله نیروهای انگلیسی و روس به ایران پوسیدگی این رژیم به وضوح دیده می‌شود. با آغاز حمله، بنیاد ارتش و پلیس ایران فروریخت و ارکان حکومتی از هم پاشید. هدف از این حمله که به رهبری انگلستان انجام شد، نجات رژیم پهلوی و ابقای تسلط بر ایران بود. انگلستان در این کار به موفقیتی شگفت‌انگیز دست یافت. سرگذشت رضا شاه بخوبی روشن‌کننده حوادث 62 سال بعد است؛ زمانی که دیکتاتور عراق، صدام، در حمله‌ای که به رهبری آمریکا انجام شد، از حکومت ساقط شد. در هر دو نمونه، ارتشی که مردم کشور را مرعوب خود ساخته بود، در برابر مهاجمان هیچ مقاومتی نکرد. همانطور که سال 1941 اثری از ارتش رضاشاه دیده نشد، با آغاز حمله آمریکا گارد ریاست‌جمهوری صدام نیز مضمحل شد. در هر یک از این موارد، سقوط دیکتاتور با هلهله و شادمانی همراه بود. شباهت‌های این 2 دیکتاتور، چیزی بیش از سرنگونی آنهاست. هر دوی آنها با کمک و حمایت خارجی به قدرت رسیده و به حکمرانی خود ادامه دادند؛ هر دو دیکتاتور با مردم خود وحشیانه رفتار می‌کردند؛ هر دوی آنها با چپاول منابع نفتی کشور خود زندگی مرفهی فراهم آورده و اموال فراوانی در بانک‌های خارجی انباشته بودند و زمانی که ادامه حکومت آنها نامطلوب ارزیابی شد، از جایگاه حکمرانی به زیر کشیده شدند. اندکی پیش از آغاز حمله به ایران، سخنان بسیاری درباره چپاول اموال مملکت به گوش می‌رسید اما بلافاصله پس از سرنگونی دیکتاتور، این موضوع به فراموشی سپرده شد و کسی درباره آن حرفی به میان نیاورد. در هر دو مورد، کذب بودن دلایلی که برای تهاجم و «تغییر رژیم» اقامه می‌شود، آشکار است.
چند دهه بعد نیز اظهار نگرانی درباره سلاح‌های کشتار جمعی عراق واقعیت نداشت، چرا که این نسل از سلاح‌ها با موافقت دولت ریگان در اختیار عراق قرار گرفت. در خلال جنگ ایران و عراق، طی سال‌های 88-1980، زمانی که همین سلاح علیه نیروهای ایرانی و کردهای عراقی به کار گرفته شد، هیچ اعتراضی شنیده نشد و کسی عراق را محکوم نکرد. علاوه بر این، بسیار بعید بود صدام از این سلاح‌ها علیه نیرو‌های آمریکایی و متحدانش استفاده کند، زیرا در جنگ خلیج‌فارس در سال 1991 نیز این سلاح‌ها را علیه نیرو‌های تحت رهبری آمریکا به کار نبرد. دلایلی که بعدها در حمله به عراق اعلام شد، پایه محکم‌تری نداشت. ابراز نگرانی درباره استبداد و بی‌رحمی صدام نسبت به مردم عراق نیز بی‌اساس بود. در دهه 1970 صدام را به قدرت رساندند و به مدت 3 دهه، بویژه در دهه 1980، از او حمایت کرده و به یاری‌اش شتافتند. بنابراین اظهار «دلسوزی»‌های بعدی برای مردم عراق به خاطر بدبختی‌های‌شان باورکردنی نبود. مارس 1991، ایالات متحده پس از آنکه شیعیان و کردهای عراق را به قیام علیه صدام تشویق کرد، با خیال راحت چشم‌های خود را بر قتل عام شیعیان و کرد‌ها به دست صدام بست. یک فرد بدبین ممکن است ادعا کند همه این کار‌ها برای آن بود که صدام بتواند دشمنانش را درهم بشکند و برای 12 سال دیگر بر مسند قدرت تکیه کند. از آنجا که سال 2003 صدام جز برای مردم کشور خود، برای هیچ کشور دیگری تهدید قلمداد نمی‌شد و از آنجا که وی هیچ‌گونه دخالتی در حادثه تروریستی 11 سپتامبر 2001 نداشت، چرا ایالات متحده تصمیم گرفت به عراق یورش ببرد و او را از مسند قدرت به زیر کشد؟ سرنگونی رضا شاه در سال 1941 بینش خوبی در این باره به ما می‌دهد. سال 2000 کاملاً آشکار بود صدام و سنی‌ها بیش از این توانایی اداره قدرت را ندارند و انقلابی اسلامی، نظیر انقلاب ایران در راه است. رژیم صدام نیز همچون رژیم شاه پوسیده بود. این پوسیدگی به حدی بود که بلافاصله پس از حمله نیرو‌های تحت رهبری آمریکا رژیم صدام از هم پاشید. حمله آمریکا به عراق در سال 2003، با هدف جلوگیری از وقوع یک انقلاب و حفظ کنترل آن کشور از طریق به قدرت رساندن شیعیان و کرد‌ها در عراق انجام گرفت. آمریکا به تقلید از تجربه موفق انگلستان در اشغال ایران در سال 1320 و با اطمینان به پیروزی، ماجراجویی نابخردانه‌ای را در عراق آغاز کرد اما ماجرای عراق بسیار سخت‌تر بود، زیرا در آنجا کل نظام باید تغییر می‌کرد. در ایران سال 1320، فقط آنکه در رأس قدرت بود کنار زده شد و در روز‌های 25 تا 30 آگوست با اینکه عملاً هیچ دولتی بر سر کار نبود، هیچ غارت و هرج و مرجی در تهران رخ نداد اما بغداد،‌ برخلاف تهران، هنگام اشغال به دست نیرو‌های آمریکایی، همچون زمان ورود نیرو‌های انگلستان در 11 مارس 1917، دستخوش غارت و هرج و مرج گسترده‌ای شد.
***
منبع: از قاجار تا پهلوی
مؤسسه مطالعات و پژوهش‌های سیاسی


Page Generated in 0/0068 sec