printlogo


کد خبر: 192538تاریخ: 1397/2/26 00:00
نقد و بررسی مجموعه‌شعر «روزهای اول دنیا» اثر «مجید سعدآبادی»
در سادگی متن

وارش گیلانی: نام «مجید سعدآبادی» با اشعار کوتاه او قرین است؛ آنقدر که گاه فکر می‌کنم او فقط شعرهای کوتاه می‌سراید. جنس، نوع و زبان شعرهای کوتاه او، مرا یاد یکی از شاعران موفق این روزگار، زنده‌یاد بروسان می‌اندازد؛ نه اینکه شعرهای کوتاه مجید شبیه شعرهای کوتاه بروسان یا تحت تاثیر آن باشد؛ نه! منظورم این است که این 2 شاعر به ‌لحاظ نحو بیان، زبان و نوع فضاسازی در یک بستر شعری قرار می‌گیرند؛ آنگونه که بهتر است بگوییم با در کنار هم بودن خود، شعر سپید روزگار خود را پیش می‌برند؛ شعر سپیدی که این روزها اغلب شبیه نثرهای ادبی، کاریکلماتور و دست بالا، حرف‌های خوب شده است؛ حرف‌های خوبی که هرگز به شعر تبدیل نمی‌شوند. شعرهای این دفتر را «مجتبی مطلق‌رحمانی» به انگلیسی و «لیلا رحمانی» به اسپانیولی ترجمه کرده‌اند. همچنین این دفتر آراسته شده به تصویرسازی‌های «مهوش قدسی». این 3 مهم، بر تن این دفتر کوچک 104 صفحه‌ای، لباسی مدرن پوشانده است؛ آنگونه که وسوسه‌ خواندن آن را در مخاطبان شعر دوچندان می‌کند! سادگی و گاه سادگی مطلق، یکی از ویژگی‌های برجسته‌ این دفتر و شعرهای مجید است:
«آنقدر سردم/ که هربار گریه می‌کنم/ از چشمانم برف می‌بارد»/ ص 6
این شعر آنقدر ساده است که مخاطب غیرحرفه‌ای را به غلط خواهد انداخت و مخاطب حرفه‌ای را شگفت‌زده خواهد کرد؛ شگفت‌زده از بیانی این همه ساده، این همه در سطح که اعماق را به بالا می‌کشاند! گاهی نیز این «از سطح به عمق رفتن»، صورت شعری به خود نمی‌گیرد(بالطبع از مفهوم شعری نیز بازمی‌ماند)، بلکه صورت کاریکلماتوری به خود می‌گیرد، وقتی می‌گوید:
«مردی با چراغ قوه/ سایه‌اش را سوراخ می‌کند».
چقدر کاریکلماتور در این سطح و حتی بالاتر از این داریم! فراوان! آن هم کاریکلماتورهایی که نه پا به حوزه‌ شعر می‌گذارند و نه چندان به آن نزدیک می‌شوند. آخر «سوراخ‌شدن سایه‌ یک مرد با چراغ قوه» فقط یک‌جور لفاظی است که نه صورتش به معنای شعری می‌رسد و نه همچون شعر پیشین از حسی قدرتمند برخوردار است. شعرهای صفحات 12 و 15 هم نزدیک به این شعر هستند. شعر صفحه‌ 11 اما چهره‌ای متفاوت از 2 شعر پیشین دارد، آنگونه که مدرن ‌بودن در آن برجسته است؛ نگاهی مدرن که حس قدیمی و ازلی و فطری را با نموداری از شکل و نگاه امروزی در چشم می‌نشاند:
«تو هر روز به نانوایی/ من هر روز به مزرعه‌ گندم/ چقدر فاصله داریم». و مانده‌ام که شعر صفحه‌ 17 را از کدام زاویه بنگرم که دیگر شاعران همین مضمون را به شکل غیرمستقیم و بالطبع زیباتر و شاعرانه‌‌تر گفته‌اند: «روزهای اول دنیا همه چیز شعر بود». با این حال، این سادگی محض آشکار در شعر، در خود اندک‌ نهفته‌ای دارد که در بیان معمول گفتاری، اندک‌ ظرافت شعری را رعایت می‌کند! مانند شعر صفحه‌ 19 که آن هم به شعر بالا نزدیک است:
«آنقدر زنده‌ام/ که فسیل شدم».
یا شعر صفحه‌ 22 که از 2 شعر بالا، در نوع خود، ظاهراً منطق شعری را بیشتر رعایت کرده:
«باران/ نام قدیم این رود بود».
شعر صفحه‌ 27 نگاه رئال و اجتماعی خود را کمرنگ‌تر از بیان فانتزی- بیان فانتزی شعری- نشان می‌دهد؛ اگرچه همین امر در کل، آن را از کاریکلماتور یا یک نثر ادبی یا یک کلام صرفاً خوب یا قصارمانند، جدا می‌کند:
«در گهواره خواباندمش/ از بدبختی به خوشبختی تکانش دادم/ برگشت/ از خوشبختی به...»
و نگاه و حرف و کلام فلسفی که تنها به شعر نزدیک می‌شود اما به شعر تبدیل نمی‌شود:
«آنها که از خودشان/ سهم بیشتری دارند/ در تنهایی‌شان بیشتر قدم زده‌اند»/ ص 45
مجید از تعابیر ثابت به‌صورت متغیر نیز استفاده می‌کند و این استفاده باز شکلی از سادگی دارد. بالطبع مرده‌ها سرد هستند اما «حسودی‌کردن یک مرده به گرمای بدن یک زنده»، حکایتی دارد که از زبان یک زنده جاری می‌شود. مجید این مفهوم را به مرز شعر هم نرسانده تا آن را نزد مخاطب باورپذیر کند:
«مرده‌ام/ و به گرمای بدنت حسودی/ می‌کنم».
ما در این دفتر با شعرهای بسیار کوتاه روبه‌رو هستیم که تعدادی شعر محضند، تعدادی شعرند و تعدادی کاریکلماتور یا نزدیک به آن. واضح است که مجید باید شعرش را از کاریکلماتور دور کند. البته اگر او نیز به باور ما در این‌باره رسیده باشد. دفتر شعر «روزهای اول دنیا» از صفحه‌ 65 از شعرهای کوتاه یک‌خطی، اغلب به شعرهای 3 تا 4 خطی می‌رسد و فرمش نیز تغییر می‌کند و بالطبع ساختارش نیز. اما نگاه مجید در شعر صفحه‌ 65 حکایت از وارد شدن او به دنیای مدرن دارد. یعنی اگر پیش از این، زبان و نوع بیان و تعابیر و فضاسازی شعرش مدرن بود، این‌بار به‌لحاظ مضمونی و مفهومی نیز وارد دنیای امروزی می‌شود:
«پنجره را به برق می‌زنم/ ابرها به حرکت درمی‌آیند/ سکه‌ای می‌اندازم/ باران می‌آید/ باران که حس کنیم/ وارد جهان دیگر/ شده‌ایم».
در دنیای مدرن است که همه‌چیز برقی است و با آن به حرکت درمی‌آید و نیز سکه می‌اندازیم تا چیزی دریافت کنیم و...
و در پایان، می‌نگریم به شعر صفحه‌ 90 که در آن طنزی شگفت و زهردار، اندوه بزرگی را در خود ذخیره کرده است. و این‌همه از یک‌ونیم خط حرف برآمده و برمی‌آید و شعر می‌سازد:
«مجسمه‌ام مرد/ مجسمه‌ای از مجسمه‌ام ساخته‌اند/ بزرگ‌تر».


Page Generated in 0/0039 sec