دیگر نگذار
خودم باشم
رنگ شکوه و ناامیدی
همان از ناله تا ناامیدی
چقدر راه آمده بودم
تا تو
که بیایم و بمانم
و زیر سایهات قصری از سُکَینه بسازم
با همان آیههای پر از مهرت
تا به خودم آمدم
دنیا و رسمهایش
آن موسیقی زیبایش
دنیا و دلبستگیهایش
دزدید عقلم را
مال خودش کرد مرا
و در اوج دلبستگیها
همان که مطمئن شدم به بودنش
رهایم کرد، طلاق داد...
این کار هر روز اوست
مرا در گریه و هراس، میگذارد و میرود
شاید اگر مانع رفتنم میشدی
اینقدر درد نداشت بودنم در دنیا
اما از نو ساختهام خودم را
این بار
خودم را سپردهام به تو
دردهای چرکین گناهم را
با مرهم استغفار سامان دادم
حالا دلم مایل تو
با هر ذکر استغفار
چشمانم را
گره زدهای
عمیق و عمیق به چشمانت ...
بودنت را حس میکنم
مثل نفس، میان رگههای روحم
مست بخششت شده ام
مرا پایبند خودت میکند ...
عزیز مهربانم!
فرمان روحم را، هیچ وقت به خودم نسپار...
که جز تو، کسی پذیرای عذرهایم نیست ...
برداشتی آزاد از سخن گهربار امیرمؤمنان
از نهجالبلاغه