printlogo


کد خبر: 194152تاریخ: 1397/3/31 00:00
یادداشت و نقدی بر آخرین دفتر شعر علیرضا قزوه
در کلماتم باران می‌بارد

ضیاءالدین خالقی: به هندوانه سربسته می‌ماند؛ آخرین دفتر شعر علیرضا قزوه را می‌گویم؛ دفتری با نام «در کلماتم باران می‌بارد» که «شهرستان ادب» آن را سال 96 منتشر کرده است؛ دفتری که مجموعه‌ای‌ است از شعرهای سپید کوتاه و تقریباً کوتاه (به غیر از 2 شعر) و در آن از شعرهای سپید بلند قزوه خبری نیست! شعرهای سپید بلندی که یکسره سیاسی و اجتماعی‌اند و در کل کاربردی بوده و زبان گفتاری دارند و به همین دلیل بشدت چالش‌برانگیزند، یعنی هم به لحاظ نوع نگاه سیاسی و اجتماعی شعرها و هم به دلیل شعاری ‌بودن و نثرزدگی آنها. اگر چه بخش‌ها و سطرهای بسیاری از شعرهای سپید بلند قزوه چنین نیستند و اتفاقاً از طرفی، در مقابل شعرهای بی‌خاصیت به‌ظاهر جریان‌ساز به‌ظاهر نوگرای افراطی داعش‌مآب یا اشعار عاشقانه افراطی امروزی سانتی‌مانتال، بسیار کاربردی‌اند و تاثیرگذار.  با این همه، زبان گفتار برای شعرهای سپید بلند یا هرگونه شعر دیگر، گاه می‌تواند توجیهی برای فرار از شعر و شاعرانگی باشد و گاه نیز به‌واقع ظرفی مناسب با ظرفیتی شایسته برای بیان مسائل روز و روزمرگی یا سیاسی و اجتماعی؛ شعرهایی که اغلب، به واسطه همین گفتاری ‌بودن زبان‌شان، از ظرفیت و ظرافت طنز برای جذاب‌تر شدن و گاه نیز شعرتر شدن خود بهره می‌برند؛ آنگونه که فروغ در شعر «ای مرز پرگهر» کم و بیش از همه این ظرفیت‌ها و ظرافت‌ها بهره برده است:
«فاتح شدم/ خود را به ثبت رساندم/ خود را به نامی در یک شناسنامه مُزَیَّن کردم/ و هستی‌ام به یک شماره مشخص شد/ پس زنده باد 678 صادره از بخش 5 ساکن تهران.../ آه/ دیگر خیالم از همه سو راحت است/ از فرط شادمانی/ رفتم کنار پنجره با اشتیاق 678 بار هوا را که از اغبار/ پهن/ و بوی خاکروبه و ادرار، منقبض شده بود/ درون سینه فرودادم...». فروغ، نخستین شعر نو گفتاری را تقریباً با همه ویژگی‌هایش سرود و اگرچه این شیوه را ادامه نداد (همان‌گونه که غزل‌گفتن را با دارا بودن همه شاخصه‌های نوگرایی‌اش و با اینکه تنها غزل چاپ‌شده‌اش در حد بهترین غزل غزل‌سرایان نوگرا بود!) اما راهی دیگر در شعر امروز گشود؛ راهی که در دهه 60 تبدیل به یکی از جریان‌های شعری موثر شد؛ جریانی به سردمداری سیدعلی صالحی که البته شعرش بیشتر در لحن و بیان گفتاری بود و نه در زبان.  البته جریان شعر گفتار اینک در دل بخشی از شعر امروز زنده است و بیشتر خود را در شعرهای منسوب به جریان «ساده‌نویسی» پیدا کرده و در آن رشد و نمو می‌کند. اما قزوه در شعرهای سپید کوتاه خود، چندان از زبان گفتار پیروی نمی‌کند و در کل، آنگونه نیست که در شعرهای بلند سپید خود. اگرچه ممکن است این اتفاق به ندرت بیفتد یا ما ساده‌گویی او را به حساب شعر گفتار بگذاریم که البته گفتیم که این دو تا حدی به هم نزدیک هم هستند.  به نظر می‌رسد قزوه گاه برای شعرهای سپید کوتاه یا غیربلندش چندان وقت و سلیقه نمی‌گذارد، آنگونه که برای غزل‌هایش؛ غزل‌هایی که از او، بویژه در شعر آیینی، شاعری سرآمد و درجه یک ساخته است. یعنی گاهی از منظر قزوه، همین که شعر سپید کوتاه و غیربلند اندکی ظرافت و مقدار زیادی جوهره شعری پیدا کرد، می‌توان اندکی از نارسایی زبان را بر آن بخشید و فرم ـ یعنی چگونگی شکل‌گیری شعر و زبان ـ را نیز در آن نادیده گرفت و گفت:
«جهان در 6 روز به دنیا آمد/ و واژه‌های روز نخست/ تنها واژه بودند/ و واژه‌های روز دوم و سوم/ درخت شدند/ و واژه‌های روز سوم و چارم/ باران/ و واژه‌های روز پنجم/ دریا/ روز ششم/ واژه‌ها به آسمان رفتند/ و خدا شش روز شعر نوشت/ و جهان/ چنین به دنیا آمد». (شعر 2/ ص9)
هرچند قزوه گاه از همین میان و حال و احوال، ناگهان شعر بیرون می‌کشد؛ شعری که بر بستر منطق نثر و بر پایه روایتی معمول، در هر حال نوعی فرم ساده را رقم می‌زند:
«روزی شبیه ساعتی شنی بودیم/ کم‌کم کوچک شدیم/ شماطه‌دار شدیم/ کوکی شدیم/ دست‌ساز شدیم/ گران شدیم/ با نور و بی‌نور شدیم/ و ضد آب شدیم/ حالا حتی صدای‌مان افتاده است/ و عقربه‌هامان افتاده است/ و افتاده‌ایم/ در بی‌زمانی محض/ بی‌هیچ حرکتی». (شعر4/ص13)
شعر 4 صفحه 13 قزوه نیز چنین وضعی دارد؛ گویا قزوه قصد دارد از دل ساده‌گویی و راحت‌گویی توأم با نوعی بی‌قیدی و شلختگی نسبت به زبان، گاه‌گاهی، یکی‌یکی شعرهایی را به رخ ما بکشد؛ که یعنی اینگونه نیز می‌توان بود و شعر هم سرود. یعنی انگار دوست دارد روی این لبه تیز راه برود، چرا که معمولا از این سادگی‌ها شعر بیرون نمی‌آید اما دست و زبان قزوه گاه می‌خواهد معجزه کند و بگوید: شاعر! از دل این وضعیت نیز می‌توان شعر درآورد. هرچند در ادامه و هرچه پیش‌تر می‌رویم، او خود با رسایی زبان و رسایی موسیقی و رسایی بیان و ساختاری مناسب، چنان به چگونگی و حرکت تکوینی آفرینش و آفریده‌شدن شعر در لحظاتی می‌رسد که نقش فرم را در حال زاده‌شدن و زایاندن می‌بیند و معنا را نه؛ که هنگامه کشف معنای والا را نیز.  باری! ما منتظر شاهکاریم، چرا که با غزل‌سرایی شاخص و قَدَر روبه‎روییم؛ شاعری که در شعر آیینی امروز جزو شاعران سرآمد است و سعی دارد در غزل اجتماعی نیز چنین باشد، انتظار از او بالطبع بسیار است. قزوه برای رسیدن به زبان شعر و به شعریت بیشتر در شعر سپید کوتاه و غیر بلند خود، گاه از مسیر سادگی زبانش، سری به شعر ساده و بسیار صمیمی نجدی نیز می‌زند و در مسیر راه از باغ او گلی به شکل نجدی می‌چیند:
«تکه‌ای از شعرم/ خوابیده است در آینه/ و تکه‌ای/ دارد بیدار می‌شود در گلدان رازقی/ و تکه‌ای فردا خواهد آمد/ با باران صبحگاهی». (شعر 5/ ص 15)
قزوه در شعر 7 صفحه 17 نیز می‌خواهد به زبانیت شعر دست پیدا کند، از طریق ساختار و چگونگی قلب اما سهل و زود از کنار آن می‌گذرد، بی‌آنکه ظرفیت صمیمیتش را در نوع چگونگی آن بیازماید و از این راه به یک تکنیک تازه و نوع فرم دیگر برسد؛ شعری که ظرفیت بزرگ‌شدن را در خود داشت:
   «قلبم که به حرف می‌آید/ رها نمی‌کند/ تریبون سینه را/ یک عمر دارد می‌خواند/ از تیک‌تاک/ تا گرومب‌گرومب/ و تا هی‌هی و هی‌ها/ و تا هو‌هو و الّا هو...» (شعر 7/ ص 17)    
اما شعر 22 تا حدی به این تکنیک و بیشتر به زبانیت آن دست یافته است. در شعرهای 9 ، 10 ، 11 و 25 نیز این ساده‌گذشتن‌ها را به شکل‌های دیگر می‌بینیم؛ ساده‌گذشتن از «تنهایی ماه» و «پاک‌شدن با خاک» و «برف‌شدن شعر» و «از آدم‌های بر پرده سینما و بیرون!» در این مجموعه همه‌جور شعر هست، از شعرهای درخشان تا شعرهای خوب و شعرهای حیف‌‌ومیل‌شده و حتی شعرهایی که برای پیامک‌گذاشتن بسیار بسیار مناسب است:
«برای جشن تولد گل/ این روزها/ گل می‌خرد بهار/ از گلفروش». (شعر 14 ص 27)
شاید بتوان شعر 16 و 19 را کامل‌ترین و سالم‌ترین و بی‌نقص‌ترین شعر تا اینجا دانست و شاید هم تا آخر کتاب! شعر 16 شعری است که با ویژگی‌های شعری و مضمونی قزوه خیلی آشنا نیست و حتی کلماتش را کمتر در دایره واژگانی قزوه دیده‌ایم:
«به من نمی‌چسبد این فروردین/ این هفت‌سین/ که نمی‌دانم/ در تُنگ آن چه می‌کند خرچنگ/ تازه!/ مادربزرگ‌ها که نباشند/ عید/ مثل یک چای سردشده است». (شعر 16 / ص 29)
شعر 19 نیز به زبان و نگاه «بیژن جلالی» نزدیک است:
«گنجشک می‌رود و/ مار می‌رود و/ میوه‌ها می‌روند/ و من نمی‌فهمم/ چرا تمام نمی‌شود/ دعای دست درخت». (شعر 19 / ص 32)
و هر دو شعر با همه این احوال، بسیار درخشانند و ناب.
در شعرهای سپید کوتاه قزوه ما تاثیرهای مثبت از شاعران و ملایمت و آرامی و آرامش می‌بینیم و از عصیان‌ها و سرکشی‌های سیاسی و اجتماعی او ـ در شعرهای سپید بلندش ـ و نیز از کفریات عرفانی هرازگاهی - و  در غزل‌هایش ـ خبری نیست؛ انگار شعر سپید کوتاه مامن آرامش او و استراحتگاهی برای شعر او است! با این همه، هر شعر قزوه در این دفتر، حرفی برای گفتن دارد و هیچ شعری نیست که بی‌نقص و عیب نباشد و شعر کامل بسیار اندک است و این دفتر از این رو بسیار خواندنی است و برای شاعران، بویژه شاعران جوان، بسیار یادگرفتنی و دفتری است پر از زیبایی و زیبایی‌هایی پر از کاستی. و کیست و کدام است و چیست که در زیبایی و سلامت و راستی و درستی خود، کمی یا تا حدی کاستی نداشته باشد و اندکی نقص و ایراد در آنها دیده نشود و کاملاً سالم باشد؟ کیست و کجاست؟ مگر اندکی؛ و انگشت‌شمارند شعرهایی که از هر نظر کامل باشند.
شعر 34 هم شعر کاملی است؛ در نهایت سادگی شعر کاملی است، شاید به‌جای کلمه «شعر» در پایان همان «اشک» می‌آمد بهتر بود و شاید هم نه:
«من فکر می‌کنم که مرا/ از همین واژه‌ها خلق کرده‌اند/ و واژه‌ها/ تکه‌های پراکنده من هستند/ که قلب من شده حالا قلب/ و چشم من شده حالا چشم/ و اشک من شده حالا شعر». (شعر 34/ ص 50)
شعر قزوه 2 ویژگی خوب دیگر شعری را نیز در این دفتر دنبال می‌کند؛ یکی کشف شاعرانه و دیگری رفتن به سمت عاطفی‌شدن شعر. سادگی هر شعری در کل با مقداری از چاشنی عاطفه همراه است اما این به تنهایی برای ایجاد عنصر عاطفه در شعر کافی نیست و قزوه هرچه به آخر دفتر شعرش نزدیک‌تر می‌شود، مایه‌های عاطفی شعرش غلیظ‌تر می‌شود و انواع رنگارنگش را از شکل‌های رمانتیک اصیل می‌گیرد؛ رمانتیک اصیلی که هر اثر هنری خوب و بزرگ، خالی از آن و بی‌نیاز از آن نیست و نمی‌تواند باشد. شعر 38 جز این عاطفه و جز کشف این عاطفه و بکر بودن آن، چیز دیگری ندارد برای شعر شدن. البته نیازی هم به چیزی ندارد تا شعر شود:
«از واژه‌ها بزرگ‌ترینش دریا نیست/ اقیانوس/ از واژه‌های کوچک من است/ بزرگ‌ترین واژه من خداست/ بعد مادر/ من هم که کوچک همه واژگان خودم هستم». (شعر 38/ ص 55)
و شعر 41 که مرز عاطفه را طی می‌کند و به کشفی بسیط و فانتزی‌گونه می‌رسد و مثل نقاشی‌های آبستره در خلأ و بی‌معنایی شاعرانه خود معنا می‌آفریند؛ معنایی برای حقیقت موضوع که در اینجا  موضوع «مادر» است. اینک شکلی دیگر از حیرت‌آفرینی شعر؛ اینک شکل دیگری از شعر ناب:
«تنها تو می‌توانی مادر!/ در این زمستان‌ها/ کلاه ببافی برای کوه/ دستکش برای درخت/ و شال‌گردنی/ برای رودخانه‌های جهان». (شعر 41/ ص 58)
شعر 44 هم از جمله شعرهای ناب و تحسین‌برانگیز این دفتر است.
و حرف آخر اینکه اگر چه شعرهای سپید بلند قزوه در زبان گفتاری خود جذابیت‌ها و کشش‌هایی برای مخاطب دارد اما شعرهای سپید کوتاه و تقریباً کوتاه او در زبان ساده خود شعرترند و گاه بسیار شعرترند!
 


Page Generated in 0/0058 sec