printlogo


کد خبر: 194450تاریخ: 1397/4/6 00:00
چشمِ تنگِ گاو!
امین شفیعی

ملک سلمان را شنیدم که صد و پنجاه شتر، وزن داشت و عقولاتی چون گوزن! شبی در شبه جزیره مرا به حجره خویش خواند. همه شب نیارمید از سخنان پریشان گفتن که فلان چاه نفتم به آتلانتیس است و فلان حسابم در بانک سوییس! و این قباله فلان جزیره هست و فلان شیخ بسته به آن چون گیره!
گاه گفتی خاطر واشنگتن دارم که هوایی خوش است. باز گفتی نه که این روزها ترامپ کمی مشوش است! باری حیلت دیگرم در پیش است که اگر کرده شود باقیت عمر به باغ دلبازی نشینم و فازی گیرم! گفتم آن کدام حیلت است؟ گفت موشک کروز خواهم بردن به یمن که شنیده ام عظیم نفوتی(جمع مکسر چاه های نفت!) دارد و سپس تانک سوخو به عراق و از آنجا جنگنده F16 به شام و هلی‌کوپتر آپاچی به لبنان و هر چه دارم بر سر ایران و از آن پس خویش را ترک گلوله دهم و کشور به این توله(با دست به بن سلمان اشاره می‌کند!)
انصاف ده صنعتی و سنتی چنان کرد که بیش نای سخن گفتنش نماند. گفت تو هم چیزی بگو از آن چه دیده‌ای و شنیده‌ای. گفتم:

آن شنیدستی که روزی توی کیش
پشّه‌ای میزد به نخلی سِفت، نیش؟
گفت تا خرماش را بالا کشم
میزنم آن را زمین چون گاو میش!
 


Page Generated in 0/0054 sec