printlogo


کد خبر: 194533تاریخ: 1397/4/7 00:00
هدف ثابت منافقین
بهشتی، اولویت ترور

مجتبی مؤمنی: هدف اصلی، ایجاد کودتا به‌وسیله از میان برداشتن یکباره مسؤولان نظام بود تا مهم‌ترین مانع از نظر منافقین برای به دست گرفتن قدرت از سر راه برداشته شود. دفتر مرکزی حزب جمهوری اسلامی بهترین مکان برای این کار به حساب می‌آمد، زیرا در طول چند سال آغازین نظام جمهوری اسلامی مهم‌ترین مکان تجمع و تصمیم‌گیری مسؤولان خط امامی و مدیران انقلابی، همان دفتر مرکزی حزب بود. در جلسه 7 تیر سعی شد بیشتر عناصر تأثیرگذار انقلابی دعوت شوند. در واقع آن شب حزب جمهوری اسلامی جمع نسبتاً کاملی از مدیران پیرو خط امام را در خود جای داده بود که به علاوه حضور قوی‌ترین بازوی مدیریتی نظام، یعنی دبیرکل حزب جمهوری اسلامی، بهترین فرصت برای منافقین ایجاد شد تا به تصور خودشان تومار انقلاب را بپیچند.
گفتن و نوشتن درباره شهید بهشتی که به تعبیر حضرت امام(ره)، «مثل یک ملت بود برای ملت ما»، صدها کتاب و نشریه لازم دارد اما با این حال مروری بر برخی خاطرات درباره بهشتی از زبان خانواده، نزدیکان، همکاران و حتی دشمنانش، می‌تواند گوشه‌ای از ابعاد زندگی عبادی و سیاسی شهیدی را نشان دهد که بسیار جلوتر از زمان خودش بود.
تلاش برای ترور از پیش از انقلاب
سال‌ها مبارزه و ایستادگی طاقت‌فرسا در برابر خط نفاق و جبهه لیبرالیسم باعث شده بود شهید بهشتی در رأس لیست ترور قرار گیرد و برای منافقین مهم‌ترین هدف تروریستی در این جلسه، شخص آیت‌الله بهشتی بود. اهمیت شهید بهشتی برای جبهه نفاق را می‌توان از تلاش‌های آنان برای ترور این شهید بزرگوار از پیش از انقلاب درک کرد. در واقع گروهک منافقین که هفتم تیر 60 موفق به ترور شهید بهشتی شد، از پیش از انقلاب نقشه ترور ایشان را در دستور کار خود داشت. بر اساس اسناد بر جا مانده از ساواک، «وحید افراخته» عضو مرکزیت سازمان در بازجویی‌هایش در ساواک می‌گوید: «وقتی سازمان مجاهدین خلق در سال 54 تغییر موضع داد، تقی شهرام گفت باید بهشتی را ترور کنیم! گفتم چگونه؟ گفت تصمیم گرفته‌ام تصادف ساختگی درست کنیم و بهشتی در این تصادف از بین برود».
شهید مظلوم
شهید بهشتی پیش از آنکه هدف ترور فیزیکی قرار گیرد، هدف ترور شخصیت گروه‌های مخالف، ضدانقلاب و منافقین قرار داشت. آنها تقریباً همه توان خود را برای این منظور خرج کرده بودند و میزان موفقیت آنها در رسیدن به این هدف نیز تا به حدی بود که حضرت امام خمینی، شهادت شهید بهشتی را در برابر مظلومیتش ناچیز دانستند.
بدون شک یکی از مهم‌ترین ابعاد زندگی شهید بهشتی که باید بدان پرداخته شود و در کلام امام نیز با تعبیری تأثیرگذار بدان اشاره شده است، همان مظلومیتی بود که حاصل هجمه‌های سنگین علیه ایشان بود. امام در یکی از سخنرانی‌های خود بعد از شهادت شهید بهشتی فرمودند: «...این آقای بهشتی مسلمان، متعهد، این چه کرده بود که توی تاکسی می‌نشینی میبینی که دو نفر به هم می‌رسند، یک حرفشان فحش به اوست. توی اجتماعات یک دسته مرگ بر کی، طالقانی را تو کشتی، شما ببینید چه ظلمی به چنین موجود فعالی [شد] که یک ملت بود برای ملت ما، با چه حیله‌‌هایی می‌خواستند او را بیرون کنند... یک جریانی بود که این روحانیون شاخص را در پیش ملت رسوا کنند، با دروغ و حیله آقای بهشتی رحمه‌‌الله علیه که یک نفر آدمی بود که مجاهد برای اسلام بود، به درد می‌خورد، فعال بود، دانشمند بود، مدبر بود، دیدید که در صحنه کشور چه فضاحت‌ها درآوردند، اشرار، مردم را منحرف کردند، مردم یک وقت بیدار شدند که بهشتی‌ای در کار نبود».
اما در برابر این همه هجمه، واکنش شهید بهشتی که توأم با صبر و بردباری است، خودنمایی می‌کند. «محسن رفیق‌دوست» در همین رابطه خاطره‌ای نقل می‌کند: «سال 58 چند ماهی از تشکیل سپاه نگذشته بود که یک‌روز شهید بهشتی مرا به دفترشان در قوه‌قضائیه خواستند. وارد دفترشان که شدم مشغول انجام کار بود. پس از ورود و احوالپرسی تعدادی نامه به من داد و گفت این نامه‌ها را بخوان. این نامه‌ها گزارش‌هایی بود که درباره من به ایشان داده بودند و گزارش‌های بسیار بدی بود. مثلاً در یکی از گزارش‌ها نوشته شده بود آقای رفیق‌دوست اورکت سپاهیان را دانه‌ای 700 تومان خریده و 1200 تومان به آنها می‌فروشد. من تا خواستم توضیح بدهم که ماجرا از چه قرار است، ایشان گفتند فلانی! من شما را به اینجا نیاورده‌ام که توضیح بدهید. وقتی همه نامه‌ها را مطالعه کردم، ایشان 3-2برابر حجم نامه‌هایی که درباره خود ایشان نوشته شده بود را به من داد و گفت اینها را هم بخوان. وقتی چند نامه را خواندم، دیدم خیلی از آنها بد و سراسر فحش و تهمت و اهانت به این بزرگوار است و من هم چون ایشان را می‌شناختم، تحمل نکردم و ناراحت شدم و دیگر نخواندم ولی ایشان با تحکم به من گفتند: بقیه را هم بخوان. من 3-2 نامه دیگر را خواندم و بعد گفتم: آقا! اینها همه‌اش فحش و اهانت است. ایشان در این حال به صندلی‌اش تکیه داد و از بالای عینکش به من نگاه کرد و گفت: من تو را نیاوردم اینجا که این نامه‌ها را بخوانی و ناراحت بشوی، بلکه مطالبی می‌خواهم به شما بگویم و آن این است که این انقلاب، پول به تنهایی نمی‌خواست که شما و امثال شما هزینه می‌کردید، این انقلاب خون به تنهایی نمی‌خواست که ما و شما حاضر بودیم در راه تحقق و پیروزی آن بدهیم و یک عده‌ای هم خون‌شان را نثار کردند. این انقلاب حالا از ما آبرو می‌خواهد که باید برای دادن آن آمادگی داشته باشیم؛ از این حرف‌ها از میدان به در نروید و باید ایستاد و این انقلاب را حفظ کرد».
ولایتمداری
ولایتمداری شهید بهشتی الگویی بی‌‌مانند است که در دوره‌ای می‌تواند نسخه نجات‌بخش نظام اسلامی باشد. یکی از نمونه‌های مشهور ولایتمداری شهید بهشتی را می‌توان در ارج نهادن به کلام امام‌(ره) درباره دعوا با بنی‌صدر مشاهده کرد. در حالی که دار و دسته بنی‌صدر با همه توان علیه حزب جمهوری اسلامی و دبیرکل آن می‌تاختند و شهید بهشتی و یارانش نیز دلایل کافی برای پاسخ به این دعواها داشتند اما توصیه امام برای اطاعت از بنی‌صدر در جایگاه رئیس‌جمهور همواره توسط شهید بهشتی رعایت می‌شد و به دیگران نیز در حزب جمهوری اسلامی و دیگر نیروهای انقلابی از سوی ایشان سفارش اکید می‌شد.
«محمود جمالی» از اعضای شاخه مهندسان حزب جمهوری اسلامی و از جانبازان حادثه هفتم تیر، خاطره‌ای در همین رابطه نقل می‌کند: «روزی بنی‌صدر به کاشان سفر کرد و در آنجا از حزب و شهید بهشتی انتقاد تند کرده بود. بعضی نیروهای سپاه این موضوع را به شهید بهشتی گزارش کردند. یکی از نمایندگان مجلس که در شب هفتم تیر به شهادت رسید، وقتی اظهارات این عزیزان را شنید شروع کرد به بد گفتن از بنی‌صدر و اعتراض به وی. شهید بهشتی در برابر سخنان این عزیزمان بسیار عصبانی شد و از ایشان خواست سکوت اختیار کند و گفت به فرموده امام خمینی شما حق ندارید راجع به بنی‌صدر حرف بزنید. در آن زمان امام فرموده بود گروه‌های مختلف نباید علیه یکدیگر حرف بزنند».
علاقه شهید بهشتی به حضرت امام را هم می‌توان در یکی از خاطرات مرحوم «حبیب‌الله عسگراولادی» مشاهده کرد: «در آخرین جلسه شورای مرکزی از بیمارستان خبر آوردند که الحمدلله حال آقای خامنه‌ای رو به بهبود است. بعد گفتند امام پیامی را برای ایشان فرستاده است. پیام در جلسه شورای مرکزی خوانده شد، من کنار میز کوچکی که آقای بهشتی در جلسه شورای مرکزی پشت آن می‌نشست، نشسته بودم. ایشان گفت خوشا به حال آقای خامنه‌ای! اگر ایشان بماند، این پیام برایش افتخار است، اگر هم از این دنیا برود برگه افتخاری است که ولی فقیه درباره انسان چنین چیزی را بگوید،‌ ای کاش من هم بتوانم با چنین گذرنامه‌ای وارد قیامت بشوم».
آخرین وداع...
پسر شهید بهشتی آخرین وداع ایشان با خانواده‌اش را اینگونه روایت می‌کند: «صبح روز هفتم تیرماه که پدرم می‌خواست از منزل به بیرون برود، من و خواهر کوچک و مادرم بیدار بودیم. ایشان برای نخستین بار در آن روز قبا پوشید و لباده‌ای که همیشه بر تن می‌کرد، نپوشید که این باعث تعجب همه ما شد. نکته عجیب‌تر اینکه در آن روز بر خلاف روزهای دیگر خداحافظی نسبتاً گرمی با همه ما کرد، همه ما را در آغوش گرفت و بوی عطر یاسی که همواره به خود میزد مشام ما را پر کرد، ما همه از این خداحافظی تعجب کردیم... ».


Page Generated in 0/0056 sec