printlogo


کد خبر: 195251تاریخ: 1397/4/21 00:00
روزی که امام از فاجعه 15 خرداد باخبر شد

امام خمینى عـصـر عاشـورا [13 خرداد سال 42شمسى] در مـدرسه فیضـیـه نطق تاریخـى خـویـش را که آغازى بر قیام 15 خرداد بود ایراد کردند. در همیـن سخنرانى بـود که امام بـا صداى بلند خطاب به شاه گفتند: آقا من به شما نصیحت مى‌کنـم، اى آقاى شـاه! اى جنـاب شاه! مـن به تو نصیحت مى‌کـنم دسـت بـردار از این کارها، آقا اغفال مى‌کنند تو را. من میل ندارم که یک روز اگر بخواهـند تو بروى، همه شکر کـنند... اگر دیکـته مى‌دهند دسـتت و مى‌گـویند بخوان، در اطرافـش فکرکن.... نصیحت مرا بشنو... ربط ما بین شـاه و اسرائیل چیست که سازمان امنیت مى‌گـوید از اسرائیل حرف نزنید؛ از شاه هم حرف نزنید؛ مگر شاه اسـرائیلی است؟  امام را در ساعت پایانی شب 15خـرداد دستگیـر و بـه تهـران بـردنـد. صبحگاه 15 خرداد خبر دستگیرى ایشان ابتدا به مردم قم و سپس بـه مردم تهران، مشهد، شیراز و دیگر شهرها رسید و این آغاز قیام 15 خرداد 42 بود. نزدیک‌ترین ندیم همیشگى شاه، تیمـسار «حسیـن فردوست» در خاطراتش از به کارگیرى تجربیات و همکارى زبـده‌ترین ماموران سـیاسى و امـنیـتى آمریکا براى سرکـوب قـیام و هـمچنیـن از سراسـیمگـى شاه و دربـار و امراى ارتـش و ساواک در ایـن ساعـات پرده بـرداشـتـه و تـوضـیح داده است که چگـونه شـاه و ژنـرال‌هـایـش دیـوانه‌وار فرمان سرکـوب صادر مى‌کردند. امام خمینـى پـس از 19 روز حبـس در زنـدان قـصـر بـه زنـدانـى در پـادگـان نظامـى عشـرت‌آبـاد منتقل شـدند. با دستگیرى رهبـر نهـضـت و کـشتار وحشیانه مـردم در روز 15 خـرداد 42، قیام ظاهرا سرکوب شد. امـام در حبـس از پاسخ گفتـن بـه سوالات بازجـویان، با اعلام ایـنکه هـیات حاکمه ایران و دستگاه ‌قضایی آن را غیرقانونـى و فاقد صلاحیت مى‌دانند، اجتـناب ورزیـدند. شامگاه 15 فـروردیـن سال 43 بـدون اطلاع قـبـلى، امام خمینى آزاد و به قـم منتقل شدند. بـه محض اطلاع مردم، شـادمـانى سراسر شهر را فراگرفت و جشن‌هاى باشکوهى به مدت چند شبانه‌روز بر‌پا شد. صبح روز 11 مرداد 42 به دستور پاکروان رئیس ساواک، امام از زندان عشرت‌آباد به خانه‌ای در منطقه داوودیه در شمال تهران انتقال داده شدند. این در شرایطی بود که 2 ماه از بازداشت امام می‌گذشت. بر اساس گزارش ماموران ساواک، در همان بعد از ظهر روز انتقال امام، بیش از 3 هزار نفر برای دیدار با ایشان اطراف این خانه اجتماع کرده بودند. اوضاع محله داوودیه دگرگون شده بود و نیروهای امنیتی قادر به کنترل اوضاع نبودند.  خانه جدید، در روز اول شلوغ بود. حدود 40 نفر در داخل خانه بودند. بخشی از این عده، ماموران ساواک بودند از جمله سروان حسین عصار، راننده خودروی ساواک در روز بازداشت امام و فرمانده امروز ساواکی‌های مستقر در اقامتگاه ایشان. صبح روز بعد (12 مرداد) بیش از یکهزار نفر در تلاش برای ورود به اقامتگاه امام بودند. اما ساواک از ورود آنها جلوگیری می‌کرد. امام که چنین دیدند، برآشفتند و بر سر ماموران تشر زدند: «مگر من زندانی شما هستم که اینجور رفتار می‌کنید؟ نکند این زمینه‌ها را برای کشتار جدید مردم برنامه‌ریزی کرده‌اید؟»(1) امام از عصر دیروز ناراحت بودند. ایشان از رخدادهای تلخ روزهای 15 و 16 خرداد 42 بی‌خبر مانده بودند. امام گفتند: «به من این صحبت‌ها نشده بود. تا از حبس آمدم بیرون. عصر همان روز، دفعه اول، جریان را مطلع شدم». (2) دیدارکنندگان اگر تک‌جمله‌ای هم از آن روزها به زبان آورده باشند، اینک یک کتاب گویا و سوگنامه‌ای حجیم داشتند که برای ویران کردن ایشان بسنده بود. امام همچنین گفتند: «خدا می‌داند که اوضاع 15 خرداد، مرا کوبید».(3)  با همین روحیه آسیب‌دیده بود که وقتی سروان عصار را دیدند سرش فریاد کشیدند: «این ساواکی‌ها اینجا چه می‌خواهند؟ پدر اینها را درمی‌آورم. بلند می‌شوم و می‌روم مسجد (شاه) و مردم را به قیام دعوت می‌کنم. بروید گم شوید».  سروان رنگ‌پریده عقب عقب رفت و خود را به نصیری، رئیس شهربانی رساند و تهدید امام را بازگو کرد. امام از شنیدن فاجعه 15 خرداد شوکه شده بودند. چنانکه می‌توان گفت هرگز آن را فراموش نکردند و تا 25 سال بعد با این جریحه قلبی به سر بردند. این زخم همواره پیوند میان ایشان و مردم را نشان می‌داد؛ پیوندی دوسویه و پر نشان. محبتی که از ناحیه ایشان به سمت توده‌ها جریان یافته بود، جانانه و حقیقی بود. مردم‌باوری حضرت امام از ژرفای وجودشان می‌جوشید. خود را در برابر آنان فروتن و افتاده می‌دیدند. با درد مردم می‌گریستند و با شادی آنان خوش بودند. هرچند مرامی درون‌ریز و درون‌گرا داشتند اما بودند کسانی که برون‌ریزی ایشان را در مردم‌خواهی به چشم دیدند. وقتی گروهی در داوودیه به دیدنشان آمده بودند و ساواکی‌ها راه‌شان نداده بودند و از همان خیابان، عشق خود را فریاد کرده بودند، امام به ایوان خانه آمده دستی تکان دادند، ولی تاب نیاوردند و نشسته و بشدت گریستند. آقای لواسانی گفتند: «چرا گریه می‌کنید؟ چرا اینقدر ناراحت هستید؟» گفتند: «من ناراحتم که بچه‌های من سالمند، خودم هم سالم هستم، ولی جوانان مردم شهید شدند. این برای من تحملش خیلی مشکل است.»(4) امام در نخستین دیدار با بازماندگان قیام 15 خرداد قم، بسیار منقلب شده بودند. دیدن کودکان پدر از دست داده، مادران داغدار، و زخمی‌های رهیده از مرگ، تاب و توانشان را می‌بلعید. احساس عجز می‌کردند. ایشان همین حس را آشکارا بر زبان جاری کردند: «من تاکنون احساس عجز در صحبت‌ها نکرده‌ام [اما] امروز خودم را عاجز می‌دانم. عاجز می‌دانم از اظهار تالمات روحی‌ای که دارم... خدا می‌داند که مرا اوضاع 15 خرداد کوبید.»(5)  مامور نفوذی ساواک از گریه‌های امام خمینی در قم یاد کرده است. زمانی که «نامه‌های زیادی به ایشان دادند و نوشتند شوهرهای ما مرده‌اند، جوانان ما کشته شده‌اند. آقای خمینی تکلیف ما چیست؟ سرپرست نداریم»(6) ایشان به اندک کارگزاران داوطلب خانه‌شان دستور دادند فهرستی از کشته‌شدگان روزهای 15 و 16 خرداد 42 تهیه کرده به سرپرستان هر خانواده، به نسبت شمار آنها از یک تا 3 هزار تومان کمک کنند.(7)
 -----------------------------------
پی‌نوشت
1 – اسناد ساواک، گزارش اطلاعات داخلی، سند ش 911، س ت مورخ 12/5/42
2 – صحیفه امام، ج 1، ص 272
3 – همان، ص 285
4 – خاطرات و مبارزات شهید محلاتی، صص 56 و 57
5 - صحیفه امام، ج 1، ص 285
6 – قیام 15 خرداد به روایت اسناد، ج 5، ص 106
7 - اسناد ساواک، گزارش اطلاعات داخلی، سند ش 2364/20/الف، مورخ 9/2/43
منبع: الف لام خمینی، هدایت‌الله بهبودی، موسسه مطالعات و پژوهش‌های سیاسی
 


Page Generated in 0/0049 sec