printlogo


کد خبر: 195873تاریخ: 1397/5/2 00:00
درباره منظومه افراط‌گرایی در افغانستان
بارانداز تروریسم

فرشاد گلزاری*: از داعش چه خبر؟ طالبان چه می‌کند؟ القاعده در سوریه سقوط کرده؟ شبکه حقانی در بیعت با کدام جریان است؟ بوکوحرام چیست؟ انصار بیت‌المقدس چگونه پایه‌گذاری شد؟ فعالیت انصارالشریعه در لیبی به کجا رسید؟ رهبران‌شان چه کسانی هستند و از کجا آمده‌اند؟
این سوالات تنها گوشه‌ای از هزاران ابهام بی‌پاسخ است که در لابه‌لای انباشت اخبار روزانه و البته ترجمه شده (نه تحلیل شده) در رسانه‌های داخلی، ذهن مخاطبان عام که هیچ، تفکر خواص را مشغول کرده و در نهایت براحتی از کنار آن عبور می‌کنند. واقعیت این است که حجم اخبار سیاسی و سرعت بالای تحولات در حوزه دیپلماتیک و همچنین زد و خوردهای میدانی به حدی در سالیان اخیر و وضعیت فعلی، اوضاع را دستخوش تغییر کرده که مخاطبان حوزه بین‌الملل مجال مطالعه و حتی خبرخوانی در حوزه تروریسم و جریان‌های رادیکالیزه شده را ندارند.
تلخ‌تر آنکه مسؤولان، تحلیلگران، خبرنگاران و اساتید داخلی حوزه بین‌الملل در طول یک دهه اخیر [بویژه پس از به‌هم‌ریختگی سوریه و عراق] به یکباره با اسامی و الفاظی روبه‌رو شدند که تحلیل‌ها را به سمت کلیت و نه کمیت، سوق داد. گویا رسم آن شده که مطبوعات داخلی و رسانه‌ها کلی‌گویی را محور قرار دهند و از رجوع به ریشه‌ها، علل و واکاوی علمی و پژوهشی وقایع فاصله بگیرند. این آفت در نمای کلی آن هم در حوزه اخبار خارجی روزانه هزاران بار تکرار می‌شود که اکثراً معادلات سیاسی را در بر می‌گیرد اما بحث اصلی این است که اگر امروز در گستره جهانی، امنیت بین‌الملل از غرب آسیا تا قلب اروپا به خطر افتاده و هر روز اضلاع این معادله مبهم‌تر می‌شود، دلیلی ندارد جز تفکرات فردی یا جمعی جریان‌هایی که از آنها با عبارت محترمانه «افراط‌گرای مذهبی» نام برده می‌شود که با یک درجه ترفیع به عنوان «تروریست» شناخته می‌شوند.
اگر از لایه اول بحث مذکور به لایه دوم برویم، دقیقاً می‌بینیم همین خطای تحلیلی درباره بن‌بست سوریه، لیبی، آفریقا، افغانستان و بسیاری از جغرافیا‌های دیگر از حیث امنیتی وجود دارد. با گذشت 7 سال از بحران‌های منطقه‌ای، همچنان عده‌ زیادی به دنبال جست‌وجوی تروریسم و ریشه‌های آن در سوریه و عراق هستند! این دقیقاً خلاف جریان آب حرکت کردن است، چرا که سوریه و عراق تنها برشی از مقوله پررمز و راز و حلقه‌های بهم وصل شده تروریسم و افراط‌گرایی است و به واقع باید بگویم که آدرس تا حدود زیادی غلط است. به این مفهوم که ریشه، مبدأ و اصل این موضوع را باید در افغانستان و به تعبیر دیگر جنوب آسیا و آسیای میانه جست‌وجو کرد؛ معادله‌ای که از دیوبندیسم تا داعش افغان را در بر می‌گیرد.
پرده اول- القاعده، پیوند دیوبندیه و سلفیت
دهه 80 میلادی بدون تردید برای جهادیان و آنهایی که به دنبال تفکرات منبعث از آن بودند، ستاره درخشان و نقطه عطفی است که تا به امروز در محافل پنهان و آشکارشان به آن می‌بالند. ورود ارتش اتحاد جماهیر شوروی به افغانستان برای قبض و بسط کمونیسم در این کشور مبدأ اصلی این تحرکات بود که در نوع خود یک کنش نظامی به حساب می‌آید اما بدون تردید واکنشی در پس آن در حال شکل گرفتن بود. اوایل 1980 «اسامه بن‌لادن» تاسیس «سازمان مکتب الخدمه» را با حمایت مالی و لجستیکی عربستان، پاکستان و ایالات متحده عملیاتی کرد که وظیفه آن استخدام نفراتی از کشورهای اسلامی برای مبارزه با کمونیست‌ها بود. اعضای آن عمدتاً جهادگران جنبش اسلامی ازبکستان، جهاد اسلامی مصر، مجاهدان اسلامی لیبی، حرکت اسلامی ترکستان شرقی و قومیت اویغورها بودند و البته در میان آنها افرادی از تونس نیز به چشم می‌خوردند.
طیف‌هایی که برای جهاد وارد افغانستان شدند، عمدتاً عرب بودند اما بدنه اولیه القاعده به دلیل نفوذ پاکی‌ها در آن، پیرو مکتب دیوبند بودند که پس از استقلال پاکستان از هند در سال 1947 بخشی از دیوبندها و مدارس آنها به پاکستان منتقل شد. از این منظر القاعده در بدو تاسیس و جذب نیرو یک سازمان مرکب از سلفیت و دیوبندیسم به حساب می‌آمد. نسل اول القاعده که همان اوایل دهه 80 میلادی وارد این منطقه شدند و عموماً نیروهای سلفی بین‌المللی بودند، پشتون‌ها را به تفکر خود نزدیک می‌دیدند. این موضوع باعث شد پس از شکست ارتش شوروی در افغانستان و بازگشت بن‌لادن به عربستان در اوایل دهه 90، صدها تن از افراط‌گرایان منتسب به القاعده در پاکستان و بخشی دیگر در شرق افغانستان تشکیل خانواده دهند و در اینجا بود که اعراب به جای بازگشت به موطن خود در این جغرافیا ریشه دواندند و امروز به صورت زیرپوستی همان تفکرات را در مدل‌های دیگر دنبال می‌کنند.
پرده دوم- حقانی و طالبان؛ 2 بال امین برای امیر
در ساختار تشکیلاتی القاعده و بویژه آنچه در بازجویی از عناصر کمیته نظامی این سازمان تروریستی به دست آمده، «اسامه بن‌لادن» با عنوان «امیر کل» مورد خطاب قرار داده می‌شد. کاریزمای اسامه برای جهادیان باعث شده بود نام او در دوران جهاد نه‌تنها در پاکستان، بلکه در افغانستان هم سر زبان‌ها باشد. این در حالی است که مبدأ القاعده را باید پاکستان دانست اما در این اثنا نمی‌توان جریان طالبان و پس از آن شبکه تروریستی حقانی را نادیده گرفت. «ملامحمد عمر» که خود زاده قندهار بود، این جریان را در افغانستان و با هدایت شورای کویته از قلب پاکستان به‌وجود آورد که فصل مشترک آنها با القاعده مساله جهاد بود. او نظام «اندیوالی» را که چیزی فراتر از دوستی، علاقه شدید و تا حد عبادت رهبر معنا می‌شد برای طالبان برگزید اما دلیلی بر فردگرایی وی وجود نداشت. او را «امیرالمومنین» می‌خواندند اما چنانکه از دست‌نوشته‌هایش پیداست، وی برای خود تنها شأن رهبر و هادی قائل بود.
اما اگر به عقب بازگردیم و میانه دهه 80 میلادی را مورد بررسی قرار دهیم، به وضوح پیوند عمیق میان حقانی و القاعده را مشاهده می‌کنیم. بن‌لادن سال 1986 برای ترمیم پایگاه‌های خود و آموزش جهادیان برای مبارزه با شوروی همکاری نزدیک خود با «جلال‌الدین حقانی» را در منطقه ژوارا شروع کرد. حاصل این همکاری تاسیس اردوگاه نظامی «مساعده الانصار» در اطراف کیچان و اردوگاه «لانه شیرها» در منطقه جاجی واقع در شمال ولایت پکتیا بود. سومین اردوگاه به نام «سده» در قلمرو قبیله کورا بنا شد که هر سه نقطه در جغرافیای تحت نفوذ حقانی تاسیس شد که بومیان آنجا در بیعت با جلال‌الدین حقانی و از اقوام پشتون به حساب می‌آمدند، بنابراین تا به اینجای کار القاعده دست برتر را در معادلات بنیادگرایی افغانستان و پاکستان دارد که حقانی و طالبان هم به نوعی کمک حال او بودند اما این باعث نمی‌شود این دو جریان را انفعالی یا مرده خطاب کنیم.
پرده سوم- داعش افغان؛ چالش ابرقدرت‌ها
تیرماه 94 گزارشی با عنوان «ملاعمر یا بغدادی؛ مساله این است!» در رسانه‌های داخلی منتشر شد که علاوه بر تحلیل پدیده داعش در سوریه و عراق، نسبت به برافراشته شدن «پرچم‌های سیاه» در ولایت ننگرهار افغانستان هشدار داده بود. این گزارش دقیقاً اعلام کرده بود آشیانه تروریسم آبستن تغییراتی در معادلات افراط‌گرایی خواهد شد و آن میهمان ناخوانده‌ای است که امروز از آن به عنوان «مجاهدان خراسان» نام برده می‌شود. اصل ماجرا از این قرار است که داعش با ادعای تاسیس خلافت جهانی، تنها به دنبال مطرح شدن خود در عراق و سوریه نبوده و نخواهد بود. زمانی که سخن از خلافت اسلامی [بدون پسوند و پیشوند] می‌آید، گستره آن جهانی خواهد بود که از شرق تا غرب آسیا، شبه‌قاره، اروپا، آفریقا و حتی داخل خاک آمریکا را در برمی‌گیرد اما در هر نقطه عنوان اختصاری‌ای که از سوی اتاق فکر داعش برای آن برگزیده شده، نمایان می‌شود.
این دقیقاً همان راهبردی است که القاعده برای خود در یمن و آفریقا با سروصدای زیاد برگزید و در مختصات‌های دیگر مانند شرق آسیا، شبه‌قاره و حتی اروپا و آمریکا به صورت دیگر از آن بهره‌برداری کرد. این مدل توسط داعش در افغانستان با عنوان «ولایت خراسان» و در نیجریه و بخشی از کشورهای آفریقایی با نام بوکوحرام [خارج شده از بیعت با القاعده در 2015] به کار گرفته شد و امروز همسایه شرقی ایران با این پدیده دست به گریبان است. اینکه داعش افغان چگونه یکباره در افغانستان به‌وجود آمد، موضوعی است که نه‌تنها برای تهران، بلکه برای مسکو، پکن، دهلی و تمام جمهوری‌های جدا شده از شوروی سابق به عنوان یک معمای حائز اهمیت در حال رمزگشایی است. برخلاف عمده تحلیل‌ها، پیاده‌نظام داعش در افغانستان از عراق و سوریه به شمال و شرق این کشور گسیل نشده است، بلکه برخی مربیان نظامی آنها که حتی در میان آنها اتباع فرانسه هم به چشم می‌خورد، به افغانستان انتقال داده شدند.
واقعیت این است که مرگ ملاعمر و انتخاب «ملااختر منصور» به عنوان جانشین او انشعاب‌هایی را به‌وجود آورد که باعث جدایی بخش زیادی از هسته تندرو طالبان شد. این موضوع دقیقاً دلخواه داعش و ایالات متحده بود، چرا که تضعیف طالبان می‌تواند فشار آمریکا برای مذاکره آنها با ارگ را تسهیل کند و در فاز دوم «داعش افغان» برای زنده نگه داشتن تهدید داخلی در افغانستان روی کار می‌آید که بر حضور واشنگتن در افغانستان پس از 2025 مهر تایید می‌زند. افزون بر این دو نکته، آمریکا و استراتژی جدید آن درباره جنوب آسیا قصد دارد همانند سوریه؛ اوکراین، قفقاز شمالی و شرق آسیا، روسیه و سپس چین را تحت فشار قرار دهد. اینکه «واسیلی نبنزیا» نماینده روسیه در سازمان ملل و «ضمیر کابلف» نماینده ویژه پوتین در امور افغانستان مرتباً خطر توسعه داعش را گوشزد می‌کنند و عناصر آنها را حدود 10 هزار نفر برآورد کرده‌اند، نشان از احساس خطر آنها و به خطر افتادن حلقه دوم امنیت ملی روسیه (جمهوری‌های جدا شده از شوروی سابق) است.
فرجام سخن
ولایت خراسان یا همان داعش افغان تنها به دنبال ایجاد تنش و سهم‌خواهی در افغانستان نیست، بلکه هدف اصلی، ایجاد خلافت شرقی داعش است. در این پازل برای ازبک‌ها، اویغورها، چچنی‌ها، تاجیک‌ها و چینی‌ها جایگاه و نقش مهمی در نظر گرفته شده و گستره آن تا میانمار، بنگلادش، هند، مالزی و اندونزی ادامه دارد و حتی بیعت گروه‌هایی مانند مجاهدین اندونزی شرقی با آنها مسجل شده است، لذا داعش افغان را نمی‌توان به صورت صد درصد وارداتی دانست و تنها 20 تا 30 درصد از آنها به افغانستان انتقال داده شده‌اند. این در حالی است که بسیاری از تحلیلگران بومی افغانستان معتقدند عملیات‌های انتحاری که داعش به عهده می‌گیرد، عمدتاً توسط شبکه حقانی و بخشی دیگر توسط طالبان انجام می‌شود اما رهبری این وضعیت به عهده شورای مرکزی طالبان است نه داعش. به هر حال تروریسم در افغانستان با هر نام و عنوانی، تهدید امنیت همسایگان را به دنبال خواهد داشت که مستلزم تدوین راهبرد مدون و موثر برای جلوگیری از سرایت تبعات آن خواهد بود.
* پژوهشگر حوزه تروریسم


Page Generated in 0/0129 sec