حسین ساعیمنش: 1- ارزیابی «دارکوب» پس از تماشای بار اول آن در روزهای جشنواره، از عوامل خارجی مهمی تاثیر میگرفت که مهمترینش فیلمهای ضعیف آن روزها بود که به یک فضای «مقایسهای» ناگزیر دامن میزد. بدیهی بود که «دارکوب» در قیاس با فیلمهایی مثل «هایلایت» و «جشن دلتنگی» و «کار کثیف» فیلم بسیار قابل قبولتری به نظر میرسید. حداقل مشخص بود عوامل وقتی سراغ ساخت این فیلم رفتهاند، حواسشان بوده که دارند چه کاری انجام میدهند و تصور قابل درکی از روند کارشان داشتهاند. لااقل «دارکوب» یک ایده محوری داشت که قابل تشخیص بود و از طرف تیم سازنده هم نسبتا جدی گرفته شده بود. البته در نهایت اثر مطلوبی نبود و به دام اجتماعی بودن بیش از حد میافتاد و محاسنش را به باد میداد و خیلی حسرتبرانگیز میشد ولی خب! وقتی در بین آن آثار عنوان شده صحبت از «حسرت» و «برباد دادن محاسن» میشد یعنی فیلم مورد بحث از حداقل قابل توجهی برخوردار بوده و این خودش به نوعی برگ برنده بود، هرچند رضایتبخشی خاصی در پی نداشت. 2- حالا در اکران عمومی فیلم، آن فضای مقایسهای نازل از بین رفته و جای خودش را به مقایسههای قابلتاملتری داده است. حالا میشود به «دارکوب» به عنوان فیلم بعدی بهروز شعیبی بعد از «دهلیز» و «سیانور» نگاه کرد، نه به عنوان چیزی که امید میرود اثرات نامطلوب «هایلایت» و «مصادره» را از بین ببرد. اما این شرایط را بهتر نمیکند چون اینجا «حواسشان بوده...» و «تصور قابل درکی...» و امثال این عبارات به قدری حداقلی هستند که دیگر نمیتوانند به عنوان ویژگی مثبت قلمداد شوند. به علاوه برای فیلمی مثل «دارکوب» که آشکارا نسبت به «دهلیز» و حتی «سیانور» قدم رو به عقب محسوب میشود، این موقعیت جدید، سختگیرانهتر و طبیعتا ناامیدکنندهتر هم میشود. وقتی در چنین وضعیتی دوباره دارکوب را میبینیم، متوجه میشویم همه چیز به همان ایدهمحوری محدود شده و هیچ پرداخت و دقت خاصی روی وجوه مختلف آن پیاده نشده است. صرفا با موقعیتی مواجهیم که قرار بوده انواع مختلف «مادر بودن» را نشان دهد (مادر دور از فرزند: سارا بهرامی، مادر وابسته به فرزند دروغین: مهناز افشار، زن در آستانه مادر شدن: شادی کرمرودی) و در وضعیتهای مختلف به آنها بپردازد. اما این نکته هم در فیلمنامه و هم در اجرا با بیتوجهی روبهرو شده است. در نتیجهای که روی پرده رفته انگار چیزهای دیگری وجود دارد که از اینها مهمتر بوده (مثل معتاد بودن مهسا، بدون اینکه تصویر فعلی او را برخلاف تصویر گذشتهاش از «مادر دلتنگ» به «مادر بیمسؤولیت» تغییر دهد یا مثل ایجاد سوال در بخش ابتدایی فیلم درباره صحت ادعای مهسا) ولی با توجه به کلیت فیلم و نشانههایی مثل دیالوگ «میذاری مامانش باشم؟» قرار نبوده تا این حد پررنگ شوند و باید بیش از اینها جا را برای نمایش آن وجه «مادرانه» باز میگذاشتند. در کنار این وقتی کار به طور مشخص به مادرها میرسد، بدون اینکه زمان لازم صرف شود تا تصمیماتی مثل اقدام به قتل یا آن تصمیم نهایی مهسا قابل درک شود، فیلم از یک موقعیت به موقعیت دیگری میپرد و اجازه نمیدهد مخاطب به شخصیتها و رفتارهای آنها به اندازه کافی نزدیک شود. در عین حال با تمهیداتی مثل تصمیم نیلوفر برای صحبت کردن دوباره با مهسا (آن هم در شرایطی که معلوم نیست این گفتوگوی مجدد میتواند چه تاثیر مثبتی داشته باشد که کارهای قبلی نداشته) عملا فیلم درگیر دور باطلی میشود که چون باز هم به آن وجه اشارهشده بیتوجه است (مثلا کیف نیلوفر را میدزدند که خب! اساسا ربطی به چیزی ندارد!) در لحظات نهچندان کمی باعث ملالآور شدن آن هم میشود. اینها یعنی فیلمی که قرار بوده درباره «انواع مختلف مادر بودن» باشد و به آنها «بپردازد» دقیقا همین مساله را نادیده گرفته و به هیچکدام از مادرانش نپرداخته است! 3- میشود در قبال «دارکوب» 2 نوع موضع گرفت: هم میتوانیم آن موتور تعریف و تمجید از فیلم «دغدغهمند» را روشن کنیم و مثل اغلب مواقع بدون هیچ فایدهای صفات تمامنشدنی مطلوب را به فیلم بچسبانیم، آن را برای بقیه تجویز کنیم و بعد خوشحال از انجام این رسالت فرهنگی سراغ کارهای بعدیمان برویم؛ هم میتوانیم نادیدهاش بگیریم و منتظر فیلم بعدی کارگردانش باشیم اما آنچه مسلم است این است که بهروز شعیبی با همین آثارش به جایی رسیده که نمیتوانیم با یک فیلم، به کلی قیدش را بزنیم، حتی اگر آن یک فیلم «دارکوب» باشد.