حرف گرانیست
که انصاف نیست
که وجدان کمیاب
آب نیست
جرعههای مردانگی قطره شده
که هر روز
سرمان درد میکند برای دیدن درد
هر روز از هر طاعونی استقبال میکنیم
در گوش هم میگوییم
آخر دنیاست
لبخندها را احتکار کردهایم
زیرِ خاک بایر فکرمان
که هر لحظه
قیمت ارز و سکه
از سکه انداخته امیدمان را
و دادرسی نیست انگار
اما تشنه خواستنت نیستیم
به قدر زل زدن به بیلبوردهای بورس
که بالا و پایین قیمتها
چه جانی میگیرد از ما
و نداریم قیمت آمدنت را
اینکه چرا تو پایان لیست خواستههای مایی...
و ما افتادهایم در سرازیری ناکامی
که باختهایم سرمایهها را
ایکاش میباختیم خودمان را
به آن تنهاترین که
خدا آدرس تمام اجابتها را
در بقیهالله خیر لکم گذاشته
اگر ما مومن به مهرش باشیم ...
کاش خودمان را ارزان نمیفروختیم به غیر تو
و قیمت میدادیم به تمام بودنمان
با بودن تویی که سرمایه رسیدن به حاجاتی...
مظهر قدر و قیمت دنیا ...