ساعت 5/8 صبح بیست و پنجم شهریور1320،
5 اتومبیل تهران را به سمت اصفهان ترک کردند؛ 3 اتومبیل حامل رضاخان و اموالش بودند و 2 اتومبیل، اسکورتش میکردند. پیش از او، خانوادهاش به اصفهان رفته بودند. رضاخان در حالی تهران را ترک کرد که ولیعهد 22 سالهاش را با اشغالگران تنها میگذاشت. ساعاتی بعد متفقین وارد تهران شدند. رضاخان و خانوادهاش، مراسم تحلیف و سوگند سلطنت محمدرضا را از رادیو شنیدند.
رضاخان با ترس و لرز زیاد، این جاده را به سمت اصفهان رفت. جادهای که اطرافش پر از جسد سربازان ایرانی بود. سربازانی که از پادگانها مرخص شده، تشنه و تنها، زیر آفتاب داغ شهریور، جان داده بودند. ماشین رضاخان، 2 بار در این جاده پنچر شد. در اوج ترس و نگرانی، لاستیکها را عوض کردند. رضاخان تلاش میکرد تا کسی او را نشناسد.
رضاخان که بعد از سالها، لباس نظامیاش را درآورده بود، با لباس شخصی و در قامت یک آدم معمولی از تهران بیرون رفت. لباس نظامی برای رضاخان مسالهای حیثیتی بود و شخصیتش را شکل میداد. لباس نظامی برای او حکم عقبه و اصالت و گذشتهاش را داشت. تنها چیزی که از گذشته برای خودش حفظ کرده بود همین لباس نظامی و اخلاق قزاقی بود. رضاخان با اینکه 16 سال، شاه ایران بود اما جز مراسم افتتاح بانک ملی که کت و شلوار پوشیده بود، هیچ وقت بدون لباس نظامی دیده نشده بود. در راه بندرعباس، رضاخان بدون لباس نظامی، درست شبیه آدمی شد که گذشتهاش را کنار میگذارد. تغییر هویت رضاخان که در قالب درآوردن لباس نظامیاش، هویدا می شد همان کاری بود که او در 16 سال سلطنتش با ایران کرده بود. او در این سالها، هویت ایران را به بهانه تجدد و مدرن شدن، از گذشته و عقبهاش دور کرده بود.
رضاخان به اصفهان که رسید، به توصیه فروغی اموالش را به محمدرضا منتقل کرد تا کسی آنها را تصاحب نکند. بیست و هشتم شهریور، 68 میلیون تومان پول نقد را به حساب محمدرضا واریز کرد. او 5200 روستا که اکثرشان در مازندران بود و در این 20 سال، به زور تصاحب کرده بود، با یک امضا به پسرش سپرد. رضاخان دلش میخواست به جای رفتن به جنوب به شمال برود و در زمینهایی که به نامش بود، زندگی کند. رضاخان ابراهیم قوامشیرازی را به سفارتخانه انگلیس فرستاد تا از آنها بخواهد او در ایران بماند و در املاکش باقی عمر را سپری کند اما متفقین زیر بار نرفتند. او تقریباً نصف مازندران را به نام زده بود. رضاخان این پولها و املاک را به نام پسرش کرد تا مجلس آنها را ضبط نکند؛ مجلسی که حالا بعد از رفتن رضاخان، از مجیزگویی به رجزخوانی افتاده بود.
رضاخان در 4 روزی که در اصفهان بود میهمان خانه کازرونی، کارخانهدار معروف اصفهانی بود و اصلا از خانه خارج نشد. او سیام شهریور راهی کرمان شد. اشرف و شهناز، 2 دخترش به همراه فوزیه همسر مصری محمدرضا به تهران برگشتند اما عصمت دولتشاهی، چهارمین و آخرین همسر رضاخان همراه او بود. 6 فرزند رضاخان؛ شمس، فاطمه، عبدالرضا، حمیدرضا، محمودرضا و غلامرضا هم همراه او به سمت کرمان حرکت کردند. در کرمان تب کرد و در خانه هرندی، صاحب کارخانه برق کرمان بستری شد. برای همین چند روزی سفرش به تاخیر افتاد. او در کرمان هم مانند اصفهان از خانه بیرون نیامد. روادید هند، در کرمان آماده شد. سوم مهر، رضاخان به بندرعباس رفت. در طول مسیر شهر به شهر، از تعداد همراهان او کاسته و جادهها، سنگلاخیتر میشد. در راه کرمان به بندرعباس، یکی از ماشینهای همراهان رضاخان در جاده سنگلاخی، معلق زد و واژگون شد. رضاخان شب را در سیرجان ماند و چهارم مهر 1320شمسی به بندرعباس رسید.
رضاخان و 20 همراهش را با کشتی «بندار» به بمبئی بردند. رضاخان و خانوادهاش وقتی متوجه شدند قرار نیست در هند بمانند و باید به موریس بروند خیلی ناراحت شدند و اعتراض کردند. آنها فکر می کردند موریس، مقصدی موقت برای سفر نهایی به آمریکا خواهد بود.
اما موریس کجا بود؟ موریس، جزیرهای گمنام در نیمکره جنوبی و در دل اقیانوس هند است. جزیرهای با 2000 کیلومتر مربع که 900 کیلومتر با نزدیکترین خشکی یعنی ماداگاسکار فاصله دارد. بالاخره رضاخان و همراهانش را با کشتی دیگری به نام «برمه» به این جزیره بردند. آنها دقایق زیادی روی نقشه گشتند تا موریس را پیدا کنند. جزیرهای که آن زمان، مستعمره انگلیس بود.
اعتراض رضاخان برای نرفتن به موریس به جایی نرسید. هندیها فقط اجازه دادند مسؤولان کشتی، چیزهایی را که خانواده رضاخان میخواهند، برایشان تهیه کنند. رضاخان، 4 تخته قالی فرش خواست. شمس، دختر بزرگ او، یک ماشین کورسی سفارش داد. بقیه افراد وسایلی مثل یخچال، چوب تنیس و دستگاه نمایش فیلم درخواست کردند. هزینه وسایلی که رضاخان و خانوادهاش از هند خریدند، 3650 پوند شد که از حساب شاه در بانک بریتانیا در بمبئی پرداخت شد. رضاخان در طول مسیر مدام به مأموران انگلیس میگفت: چرا انگلیسیها نگفتند که به کمک من احتیاج دارند؟ اگر نخستوزیر شما اهمیت سوقالجیشی مملکت من را برای متفقین و لزوم استفاده از آن را برایم توضیح میداد، من فرصت خوبی برای مساعدت به شما داشتم. اگر به جای این عملیات اسفبار در مملکت، قبلاً مرا از موضوع مطلع میکردید، من میتوانستم تمام راهآهن سراسری ایران را در اختیارتان بگذارم.
10 روز بعد، برمه در جزیره موریس پهلو گرفت. رضاخان فکر میکرد میخواهند او را زندانی کنند و برایش لباس زندان دوختهاند اما با دیدن ویلایی 3 طبقه که پرچم ایران بر فرازش تکان میخورد، نفس راحتی کشید....
*بخشی از متن «تبعید»
از مجموعه مستند «روزگار رضاخانی»