printlogo


کد خبر: 198137تاریخ: 1397/6/15 00:00
قرار بود

 چشم‌انتظارم   
به همان پیکی که تو را خبر بدهد به دلم
به روزهایی که در میانه خزان روزگار   
دست بهار را بگیرد    
با شنیدن آمدنت     
بیاورد به شهر     
بنشاندش کنار انتظارمان     
پیوند نگاه‌مان با ظهورت     
چه هلهله‌ای بیندازد در شهر     
و من شهره بشوم به عاشقی‌ات     
نه! واژه سنگینی است     
معروف بشوم به خواستنت     
باز هم از سرم زیادی می‌کند این کلمه برویم سراغ خود واقعی‌ام     
من محتاج توام    
همین امروز که نان و نوای‌مان را با دلار می‌سنجند   
همین روزها که پر امیدها را چیده‌اند   
سر بزن به ما...   
که هر چه می‌رویم خبری از تو نیست     
و به هر چه غیر تو سرگرمیم     
همین روزها که برای آوردن اسمت   
در روحم حکومت نظامیست     
بیا و انقلاب کن در قلبی که سال‌هاست تمامش قرار بود به‌نام تو سند بخورد    
امروز اما     
رد پایی از حقیقت خواستنت روی ساحل این دل نیست   
و آب و گلش را بوی آدمیت نیست    
قرار بود منتظرت بمانم     
کوچه نگاهم را آب و جارو کنم    
شمعدانی را آب بدهم    
قرار بود    
هر صبح، صدقه چشمان پرنورت دعای مسافر حواله کنم     
و در آل یاسین‌‌های دم غروب، نشان تو را پیدا کنم...
و محراب احساسم را     
 از عطر عهد تو پر کنم تا بیایی...   
اما انگار تو که نباشی، من هم نیستم     
نه همانم که تو خواسته‌ای از من   
نه بخت دلم بدون تو به شادی     
باز می‌شود...
قرار تو که پابرجاست     
سر برس میان این حجم تنهایی ما...
 


Page Generated in 0/0057 sec