میکائیل دیانی: به تعداد انسانهای روی زمین، نگاههای متفاوت به جهان پیرامونی وجود دارد و پیچیدگی عرصه هنر خود را دقیقا در این نقطه نمایان میکند! هر کس از منظری به پیرامونش نگاه میکند و اثری را خلق میکند و هیچ 2 نفری پیدا نمیشوند که به یک پدیده به یک شکل نگاه کنند. همین مساله باعث میشود کمتر تالیفات هنری را سراغ داشته باشیم که محصول تفکر 2 نفر باشد اما اگر 2 نفر بتوانند در کنار هم با نگاهی مکمل محصولی خلق کنند، آن اثر ماندگار میشود. در سینما و تلویزیون ایران کمتر از انگشتان یک دست زوج کاری موفق را میتوان برشمرد. در سالهای دورتر «مهران مدیری» و «برادران قاسمخانی» بودند که «پاورچین»، «نقطه چین»، «شبهای برره»، «باغ مظفر» و «مرد هزار چهره» طنزهای پرطرفداری بود که محصول همکاری آنها بود، در سالهای نزدیک «محمدحسین مهدویان» و «ابراهیم امینی» 2 زوجی بودند که در کنار هم «آخرین روزهای زمستان»، «ایستاده در غبار»، «ماجرای نیمروز» و «لاتاری» را خلق کردند و در همه 2 دهه اخیر یک زوج هنری موفق که چندین اثر سینمایی و تلویزیونی ماندگار خلق کرده و هیچگاه از یکدیگر جدا نشدهاند؛ «حمید نعمتالله» و «هادی مقدمدوست» بودهاند.
«شعلهور»، «آرایش غلیظ»، «سر به مهر»، «بیپولی» و مجموعه تلویزیونی «وضعیت سفید»محصول مشترک این زوج هنری است که کار کردن با یکدیگر را از گروههای نویسندگی صداوسیما شروع کردند و حتی طرح اولیه مجموعه داستانی «روزگار جوانی» نیز محصول فکر و ایده این زوج سینمایی بود.
نعمتالله در کارگردانی و مقدمدوست در فیلمنامه چند ویژگی مشترک دارند که آنها را به هم نزدیک کرده و در تکمیل یکدیگر آثار تاملبرانگیزی را خلق کرده است. نخستین ویژگی مشترک آنها علاقه به سینمای اجتماعی است؛ سینمای اجتماعی از آن جنس که شخصیتهای داستانهای آنها بهصورت مداوم در رفت و آمد «ذهنیت» و «عینیت»، «فردیت» و «جمعیت» هستند. بخش زیادی از فیلمنامه «بیپولی»، «سر به مهر» و «رگ خواب» در ذهن و درگیریهای ذهنی کاراکترهای «شکوه»، «صبا» و «مینا» میگذرد و محصول این درگیریها مناسبات فردی شخصیتها را با جامعه و چالشهای اجتماعی اطرافشان شکل میدهد. شخصیتها از آن فضای ذهنی وارد متن اجتماعی میشوند و یک دغدغه اجتماعی یا اخلاق فردی را جلو میبرند.
«پیچیدهنگاری» نقطه اشتراک دیگر این زوج هنری است؛ پیچیدهنگاریای که در رفتار و شخصیت خودشان نیز دیده میشود. هادی مقدمدوست که در ظاهر چهرهای خجالتی و سر به زیر است، در یک دیالوگ چند ساعته میتواند لایههای مختلف خود را بروز دهد و در وجهی دیگر حمید نعمتالله است که در کمتر مناقشه جدی شرکت کرده و همواره تلاش داشته حرفهایش را در فیلمهایش بزند اما همان را هم با لایه لایه کردن گفته تا مخاطب را به مغز و شیره داستان برساند.
سینمایشان اجتماعی است؛ اجتماعی نه به معنای مصطلح جریان روشنفکری که ترکیبی است از تلخی، سیاهنمایی و بدبختی جامعه ایرانی، بلکه اجتماعی است به معنای نقد فرهنگ عمومی و فضای اجتماعی و اتفاقا با مسیری که در نهایت فیلمنامه به مخاطب پیام درست را میرساند. سینمای اجتماعی که گاه لهجه طنز نیز به خود میگیرد و اتفاقا این طنازی را بدون تصنع و باورپذیر عرضه میکند. سینمای نعمتالله و مقدمدوست اگرچه به لحاظ تکنیک و حرفهای بودن حالا دیگر برای خودش حرفی برای گفتن دارد و حمید نعمتالله را یکی از 10 مولف سینمای ایران میشناسند اما در این سینما او و مقدمدوست اصلا جایگاه مدافع جریان روشنفکری را ندارند و از زبان و نگاه آنها به جامعه نگاه نمیکنند، اتفاقا بیشترین نقدها در سینمای آنها متوجه همین طبقه جامعه است که در داستانهای آنها طبقه منزوی و اقلیت جامعه تعریف میشود.
این زوج هنری را حالا بعد از 20 سال در کنار هم بودن، نمیتوان جدا از هم تصور کرد، همچنان که خودشان هم معتقدند هیچ کاری نیست که نعمتالله بخواهد بکند و سراغ مقدمدوست نرود یا برعکس!