محسن شهمیرزادی: «قصههای مجید» را میشناسیم یا «هوشنگ مرادی کرمانی»را؟! به هرحال تفاوتی نمیکند، چرا که فردا (16 شهریور) زادروز خالق قصههای مجید، هوشنگ مرادیکرمانی است. نویسنده شاخص ادبیات کودک که در زمره برجستهترین نویسندگانی است که آثار سینمایی متعددی از قصههای او ساخته شده است. به همین بهانه نگاهی خواهیم داشت به زندگی و آثار او که کارنامه نویسندگی 50 ساله وی را رقم زده است.
دالان تنگ و تاریک کودکی
هوشنگ مرادیکرمانی در سال ۱۳۲۳ در روستای سیرچ کرمان متولد شد. پدربزرگ و مادربزرگش مسؤول نگهداری از او بودند، چرا که پدرش از مشکل روانی رنج میبرد و مادرش از دنیا رفته بود. او تا پایان پنجم دبستان در روستا ماند و بعد از آن به کرمان رفت. از کودکی به نویسندگی علاقه داشت و در 16 سالگی در رادیو محلی تهران مینوشت، 24 ساله بود که داستاننویسی در مطبوعات را با قصه طنز «کوچه ما خوشبختها» آغاز کرد. اما این دانشگاه بود که پای او را به پایتخت باز کرد. تحصیل در رشته ترجمه زبان انگلیسی و حضور در دانشکده هنرهای دراماتیک از جمله مدارج تحصیلی بود که او در تهران طی کرد. مرادیکرمانی در 28 سالگی نخستین کتاب داستان خود یعنی «معصومه» را منتشر کرد و بعد از آن نیز «من غزال ترسیدهای هستم» به چاپ رسید.
وقتی کودک درون پیر نمیشود
هوشنگ مرادیکرمانی آنچنان نویسنده مشهوری نیست تا اینکه در 30 سالگی شاخصترین اثر خود را مینویسد. «قصههای مجید» پل ورود این نویسنده به دنیای نوجوانان بود؛ دنیایی که پس از آن نیز ادامه داشت و او را به یکی از شاخصترین نویسندگان ادبیات کودک و نوجوان تبدیل کرد. همانطور که خود او معتقد است: «فکر میکنم بازتاب کودکی در من مانده است؛ من در کودکی ماندهام و هر چه بگذرد، کودکی از ذهنم نمیرود. هرکسی که کودکیاش را از دست بدهد، جانش را از دست میدهد و میمیرد». قصههای مجید، داستان زندگی پسر نوجوانی است که همراه با «بیبی» مادربزرگ خود زندگی میکند، داستانی که به نظر بسیار شبیه تجربهها و زندگی خود مرادیکرمانی است که بعدها کیومرث پوراحمد با اقتباس از این قصه، سریال فراموشنشدنی قصههای مجید را روی آنتن برد. اگرچه «قصههای مجید» در سال 53 نوشته شد اما پس از انقلاب و در سال 1364 به عنوان «کتاب برگزیده سال۱۳۶۴» انتخاب شد. با این حال، پیش از این مرادیکرمانی نخستین جایزه نویسندگیاش را بهخاطر داستان «بچههای قالیبافخانه» در سال ۱۳۵۹ از شورای کتاب کودک کسب میکند و سپس برای همین کتاب جایزه جهانی «هانس کریستین اندرسن» را در سال ۱۹۸۵ به خود اختصاص میدهد. این داستان سرگذشت کودکانی را بیان میکند که بهخاطر وضع نابسامان زندگی خانواده مجبورند در سنین کودکی به قالیبافخانهها بروند و در بدترین شرایط کار کنند. مرادیکرمانی برای نوشتن این داستان به کرمان رفت و ماهها در کنار بافندگان قالی نشست تا احساس آنها را به بخوبی درک کند. او برای جلد دوم قصههای مجید نیز در سال ۱۳۶۰ لوح تقدیر شورای کتاب کودک را دریافت کرد. آثار هوشنگ مرادیکرمانی به زبانهای هندی، عربی، انگلیسی، آلمانی، اسپانیایی، هلندی و فرانسوی ترجمه شده است. اما اولین اثری که از او به زبان انگلیسی ترجمه شد، داستان «سماور» از مجموعه قصههای مجید بود که برای «یونیسف» فرستاده شد.
قصهگوی سینما!
هنوز هم که هنوز است برای بسیاری نام هوشنگ مرادیکرمانی با «قصههای مجید» ممزوج شده است؛ نویسندهای که به جرات میتوان گفت بیشترین اقتباس سینمایی از آثار او انجام شده است. قصههای مرادیکرمانی از ظرفیت سینمایی بالایی برخوردارند، او این اتفاق را عامدانه میداند و میگوید: «هنگام نوشتن داستان به جنبههای سینمایی آن فکر میکنم؛ در واقع داستان را به صورت تصویری میبینم و بههمین دلیل در رابطه با آثاری که از روی داستانهایم ساخته شدهاند، کمترین مشکل را دارم». کیومرث پوراحمد که قصههای مجید را ساخته بود، بعد از آن این کتاب قصه را رها نکرد و چند اثر سینمایی با اقتباس از همین کتاب ساخت. «صبح روز بعد» و «شرم» از آثار موفق اقتباسی پوراحمد بودند اما این کارگردان با «نان و شعر» بهدلیل بعضی ملاحظات درونی و بیرونی مربوط به فیلم (مانند بزرگ شدن بازیگر نقش اول قصههای مجید (مهدی باقربیگی) و دوخته نشدن دوباره نقش مجید به شمایل جدیدش یا اغتشاش داستانی به علت درهمآمیزی چند داستان از مجموعه داستانهای قصههای مجید در این فیلم، تجربه تلخی را از سر گذراند. علاوه بر این، فیلم افغانستانی «داستان صنوبر»، «خمره» ابراهیم فروزش، «چکمه» و«مثل ماه شب چهارده» محمدعلی طالبی، «مهمان مامان» داریوش مهرجویی، «تکدرختها» سعید ابراهیمیفر، «گوشواره» وحید موسویان و «تنور» فرهنگ خاتمی از دیگر آثار اقتباسی بودند که از داستانهای هوشنگ مرادی کرمانی ساخته شدند. علاوه بر این، شخص هوشنگ مرادیکرمانی نیز در فیلمنامه دستی به قلم برد و «کاکُلی»، «تیکتاک»، «کیسه برنج» و «مهمان مامان» را برای تولید آثار سینمایی نوشت.
من نخواستم روشنفکر باشم
اندیشه این نویسنده در دنیای منحصربهفرد خود قابل تامل است. او در گفتوگویی درباره نسبتش با سیاست و اینکه چرا اظهارنظر سیاسی نمیکند اینگونه میگوید: «من وقتی مینویسم کارهای دیگر را به خودشان واگذار میکنم. درباره اقتصاد، سیاست، دین و... اهلش باید بنویسند، چون آنها مطلعند. لزومی ندارد سراغ چیزی بروم که درباره آن تخصصی ندارم. چرا باید درباره این موضوعات بنویسم؟ من اگر بخواهم راجع به انسانشناسی و جامعهشناسی بنویسم به اهلش واگذار میکنم. من میخواهم داستانم را بنویسم. در داستان هم ممکن است چنین چیزهایی باشد. در میان نویسندههای کانون نویسندگان سوئد که بودم یک نفر به من گفت شما ایرانیها چقدر آرزو دارید کمونیست شوید! گفتم چطور؟! گفت: من هر داستانی از ایرانیها میخوانم آخرش به این میرسد که بیایید سوسیالیست بشویم که اگر اینطور بشود جامعهمان خوب میشود. من نخواستم روشنفکر باشم. من درباره آدمها مینویسم و به قصه آنها میپردازم. قصهام نیز پر از آدمهای فقیر است. من روشنفکر و سیاسی نشدم و نمیشوم، زیرا من آدم چنین چیزی نیستم، البته تلاش کردم که بشوم اما نشد. بعد هم خدا را شکر کردم که نشدم. من روشنفکر نیستم. آدم سادهای هستم. اگر بخواهم تعریفی از کار خودم ارائه بدهم باید بگویم من کسی هستم که مثل دوربین عکسبرداری، عکسهایی از زمانه خودم و جامعهای که در آن زندگی میکنم، گرفتهام؛ این عکسها را در تاریکخانه ذهن خودم بردم و ظاهرشان کردم. آنها را به مردم جامعه نشان میدهم و هر کس هر قضاوتی که میخواهد بکند. یکی از دلایلی که توانستم به طبقات مختلف بروم همین است.