فرشادگلزاری*: 17 سال پیش در چنین روزی برای چند ساعت تمام شبکههای تلویزیونی جهان برنامههای روزانه خود را قطع کردند و نگاه تمام دولتها به نیویورک، جایی که برجهای دوقلوی سازمان تجارت جهانی میهمان 2 بوئینگ 767 بودند معطوف شد. افکار عمومی ایالات متحده و همچنین سایر کشورها دقیقاً نمیدانستند چه اتفاقی در حال رخ دادن است اما کمی آنطرفتر در اتاق مانیتورینگ سازمان سیا اوضاع به گونه دیگری در حال رقم خوردن بود. بسیاری از مدیران سطح بالا و افسران میانی آژانس اطلاعات مرکزی با دادههایی که از ماهها قبل در دست داشتند میدانستند سازمان تروریستی القاعده چند ایالت آنطرفتر از آنها مشغول عملیاتی است که به گفته برخی تحلیلگران روندهای جهانی را تغییر داد اما سوالشان این بود که چرا در این بازه زمانی و چگونه این عملیات انجام شد؟ بر اساس دادههایی که در طول این 17 سال کموبیش مورد پالایش قرار گرفته و سپس با هر قصدی (اعم از بهرهبرداری سیاسی، امنیتی یا رسانهای) منتشر شده است، مشخص شده سازمان سیا و جامعه اطلاعاتی ایالات متحده از عملیات سپتامبر القاعده آگاه بوده اما بحث اصلی این است که در کانونهای چند لایه قدرت در آمریکا کدام چهرهها و مهرههای سیاسی و امنیتی در طراحی این سناریو دخیل بودهاند و به طور کامل از آن اطلاع داشتهاند؟ پاسخ بسیار دشوار خواهد بود اما نوک پیکان معادله بدون شک به سمت دولت وقت و شخص رئیسجمهور یعنی «بوش پسر» چرخش دارد که البته بر اساس اسناد عمومی و رسانهای این تحلیل نادرست است. اینکه تا چه حدی دولت ایالات متحده در این نمایش جهانی مقصر بوده یا اصالتاً تا چه میزان میتوان آن را طرح منتسب به خودشان دانست نکتهای است که پاسخ آن را باید در نامه «موسسه طرح آمریکایی برای قرن 21» یافت که در سال 1998 به عنوان یک پیشنهاد به «بیل کلینتون» رئیسجمهوری وقت ارائه شد. در این طرح از کلینتون خواسته شده حکومت بعث عراق به رهبری «صدام» را سرنگون و بغداد را به نمونه بارز دموکراسی و پایگاهی برای گسترش نفوذ ایالات متحده در غرب آسیا و قرن 21 تبدیل کند. به عبارت دیگر قرن بیستویکم را به قرن آمریکا تبدیل کنند! بدون تردید آنچه با ظهور رسانه موجب شد ایالات متحده در این عرصه بتواند سرمایهگذاریهای فراوانی در جهت هدایت افکار عمومی انجام دهد، پیوند رسانه با اندیشکدهها و هستههای پژوهشی است که در حوزه امنیت، سیاست و حتی اقتصاد مشغول به فعالیت هستند، چرا که تمام آنها یا زیر نظر مستقیم و با بودجه جامعه اطلاعاتی آمریکا فعالیت میکنند یا اینکه خوراک اطلاعاتی آنها برای برتری رسانهای- اطلاعاتی از سوی سیا و سایر اجزای جامعه اطلاعاتی آمریکا تامین میشود. به این جهت است که نامه موسسه طرح آمریکایی برای قرن 21 را باید مصداق یک پیشطرح برای اشغال عراق دانست، چرا که اشخاصی مانند «دیکچنی» (وزیر دفاع دولت بوش پدر و معاون رئیسجمهوری در دولت بوش پسر)، «پل ولووفیتز» (دستیار وزیر خارجه در دولت ریگان، جانشین وزارت خارجه پیش از حملات 11 سپتامبر و رئیس بانک جهانی در دولت اول و نیمه اول دولت دوم بوش پسر که به عنوان معمار جنگ آمریکا و عراق در 2003 شناخته میشود)، «دونالد رامسفلد» (وزیر دفاع در دولت جرالد فورد و وزیر دفاع در دولت بوش پسر)، «جرج بوش» (چهل و سومین رئیسجمهوری آمریکا) و «کاندولیزا رایس» (وزیر خارجه دولت دوم بوش پسر) زیر این نامه را امضا کرده بودند و دقیقاً 2 سال بعد با پرچم جمهوریخواهان وارد کاخ سفید شدند. تا به اینجای کار، پشتپرده آمریکایی این ضد واقعه را مورد بررسی قرار دادیم اما آنچه جذابتر و مهمتر خواهد بود، وقایعی است که در اردوگاه القاعده اتفاق افتاده است. در این بین باید چند مولفه را در نظر بگیریم که بدون تردید نخستین مساله، بحث جهاد رادیکال در دهههای 70 و 80 میلادی است که لشکرکشی شوروی به افغانستان مبدأ آن به شمار میرود. فارغ از جزئیات باید به این نکته توجه شود که در آن زمان غربیها بهواسطه عربستان و برای هدف قرار دادن شوروی تا حدود زیادی از هستههای افراطی استفاده ابزاری کردند اما با صرف نظر از آن دوران سراغ یکی دیگر از مولفههایی میرویم که ادامه فعالیتهای رادیکال در دهه 80 به شمار میرود.
کینه بوسنی چگونه شکل گرفت؟
یکی از نقاطی که در چارچوب تحلیل سیر حیات القاعده و به طور کلی جهاد رادیکال خیلی کمتر مورد اشاره قرار میگیرد، وقایع بوسنی است که مهمترین قسمت آن را باید سال 1995 دانست. ممکن است عدهای بگویند جنگ بوسنی در سال 1992 آغاز شد پس چرا باید سال 1995 را مورد تحلیل قرار داد؟ پاسخ این سوال 2 قسمت خواهد بود؛ نخست اینکه مهرههایی که در زمان بهاصطلاح جهاد علیه صربها دست به سلاح بودند عموماً در عملیات 11 سپتامبر نقش اتاق فکر و طراح اصلی این عملیات را ایفا کردهاند و دوم اینکه عنصر معنوی و محرک اصلی این عملیات را تا حدودی باید «توافقنامه دیتون» دانست، چرا که در اظهارات برخی بازداشتشدگان القاعده در سالهای پس از عملیات سپتامبر به این موضوع اشاره شده که ایالات متحده با اعمال فشار بر بوسنی موجب شد این توافق به عنوان صلح بوسنیاییها و صربها در نوامبر 1995 به امضای طرفین برسد و بر اساس آموزههای سلفی جهادی که در القاعده به آنها ارائه شده، این توافق پایمال کردن حقوق مسلمانان بوسنی قلمداد شده است! بدون تردید بوسنی دیگر پایگاهی امن برای اعضای القاعده نبود و به همین سبب باید به سرزمین مادری خودشان یعنی افغانستان بازمیگشتند که البته برخی از آنها به دلیل نژاد اروپایی که داشتند به عنوان مهاجر به حساب میآمدند و به اروپا برگشتند اما ارتباط خود را با کادر مرکزی القاعده حفظ کردند. در خلال این سالها عملیاتهای کوچک در دستور کار القاعده قرار گرفت اما آنها به انجام این عملیاتها رضایت ندادند و به دنبال سورپرایزی بزرگ برای دنیا و در صدر فهرست، آمریکا بودند.
پرل هاربر را معکوس میکنیم!
در اظهارات کسانی مانند «سواد المدنی» (نفر سوم شبکه القاعده در لندن) و «ابوحذیفه الکشمیری» (عضو اصلی شبکه القاعده در بیرمنگام) صراحتاً آمده است که آنها 2 ماه قبل از عملیات 11 سپتامبر (یعنی در جولای 2001) پیغامی را بهواسطه یک رابط از سوی «ابوحفص المصری» (با نام اصلی محمد عاطف) که از نزدیکان «بنلادن» بوده و در تاسیس القاعده در افغانستان نقش داشته و به عنوان مسؤول امنیتی این سازمان شناخته میشد، دریافت میکنند. در این پیغام به آنها ابلاغ میشود قبل از شروع ماه «سپتامبر» از بریتانیا خارج شوند و اگر نتوانستند، در همانجا بمانند و آنجا را ترک نکنند.
اگر کمی به عقب (اوایل سال 1999) و زمانی که اسامه بنلادن در تدارک عملیات سپتامبر بود بازگردیم، جنبوجوش کادر مرکزی القاعده را به وضوح میبینیم. در آن زمان «ابوحفص المصری»، «ابومصعب السوری» (با نام اصلی مصطفی ستماریم ناصر) که از اعضای گروه «الجماعه الاسلامیه» در الجزایر بود، بهعلاوه طاهر جان (معروف به طاهر یولداشف) رهبر جنبش اسلامی ازبکستان و حتی «خالد شیخ محمد» (رئیس کمیته نظامی القاعده و طراح کل عملیات 11 سپتامبر) دیدارهایی را با یکدیگر و سایر عناصر و رهبران کلیدی القاعده در افغانستان و بویژه کابل داشتند و درباره پاسخ کلینتون به نامه موسسه طرح آمریکایی برای قرن 21 بحث و تبادل نظر میکردند. کلینتون در آن زمان گفته بود آمریکا هرگز سراغ جنگ و اشغال کشوری نخواهد رفت مگر آنکه حادثهای در ابعاد حمله ژاپن به «بندر پرل هاربر» که منجر به کشته شدن 2270 آمریکایی شده بود، رخ دهد. این عبارت کلیدواژهای بود که 4 ناوگان القاعده (استعاره از 4 هواپیمای استفاده شده در عملیات سپتامبر) وارد خاک ایالات متحده شوند. القاعده به دنبال آن بود که به هر ترتیب که شده آمریکا را به چالش بکشاند. این در حالی است که یکی از افسران سازمان اطلاعات خارجی بریتانیا (6MI) در جمع آنها حضور داشت و حتی 3 ماه قبل خبر اجرا شدن یک عملیات بزرگ توسط القاعده را به آنها داده بود و آنها هم اطلاعات را در اختیار سیا گذاشته بودند اما اینکه چرا ایالات متحده هیچگونه پیشگیری در اینباره نکرد جای سوال و تعجب دارد. البته اسناد نشان میدهد آنها پیشبینی میکردند القاعده به ناوگان پنجم دریایی آمریکا در بحرین یا در جبلالطارق حمله میکند و از این حیث آمادگی امنیتی داشتهاند اما باز هم ابهاماتی در این بین وجود دارد.
فرجام سخن
در عملیات 11 سپتامبر «هسته هامبورگ» که به عنوان اتاق برنامهریزی این عملیات از آن نام برده میشود و متشکل از اشخاصی مانند «رمزی بنالشیبه» (هماهنگکننده کل عملیات) و «محمد عطاء» (با نام اصلی ابوعبدالرحمن المصری و خلبان هواپیمای اول) بود، نقش موثری را ایفا کرد. در این تیم افراد دیگری مانند «ابوالقعقاع القطری» (خلبان هواپیمای دوم)، «عروه الطائفی» (خلبان هواپیمای سوم) و «ابوطارق اللبنانی» (خلبان هواپیمای چهارم) بهعلاوه 16 نفر دیگر حضور داشتند که البته همه آنها در هامبورگ مستقر نبودند اما ارزش آنها برای القاعده به حدی بود که اسامه بنلادن زمانی که در حال گوش دادن به رادیو در تورابورا بود و خبر عملیات 11 سپتامبر را شنید، صراحتاً اظهار کرد: «آمریکا قلعهای بود که نفوذ در آن برای ما بسیار مشکل بود اما حالا کوبیدنش با منجنیق مجاز شد». این همان جملهای است که بعدها به یک کلیدواژه برای واشنگتن تبدیل شد و آن هم حمله به افغانستان و تکمیل پروژه قرن 21 در عراق بود.
* پژوهشگر حوزه تروریسم