مهر نیامده عطر مهرت افتاده به جان دلم ...
دوباره تاریخ رو کرده دوران دوست داشتنم با تو را
دوباره تمام راههای صدساله که با تو یک شبِ طی میشود
انشاء کردنِ تو برای تمام دقایقم
دوباره قرار است آجر آجر وجودم را
با حاء و یاء و سینت آزین کنم
کیلومتر شمارِ روحم نوشته دورم از تو
هزاران کیلومتر...
رسیدم به دوراهیها...
مسیر تو را که انتخاب کنم طعنهها و تحقیرها زیاد است
تو را که انتخاب کنم آزادمردی باید رسمم بشود
مسیر تو را که تیک بزنم باید هوای نفسهایم هواییِ حق بشوند حسین جانم!
چشم بر هوس ببندم تا خیمهات را ببینم
تا بفهمم حبیب و حر تکرار هم دارند ...
مسیر دیگر اما مال دل من نیست، حتی اگر بدرد تو نخوردهام آقا...
خودم را از تمامِ این دنیا و نامهایی که از اسلامِ دروغین ساختهاند باید بکشم بیرون ...
هیچ راهی نمانده برای دلم
دلم جرات عابس ابن شبیب را میخواهد که سر داد، در این عشق ...
یا دل حبیب بن مظاهر را
غیرت عباس بن علی را طلب دارم
سرباز ولایت بودن علی بنالحسین را
وای از این دلم که خدا کند خیمه نزده باشد روبروی چادر سپاه حسین ...
بریر! مسلم بن عوسجه! حربن ریاحی!
مرا راه میدهد اربابتان به سپاه فرزندش؟
دلم جان میدهد برای مظلومیت قاسم ابن الحسن که آیینه پدر بود در عاشورا ...
سلام به زینبی که صدای ما رایت الا جمیلایش جبران تمام تشنگی حسین شد ...
سلام به لیلایی که گهواره تاریخ را با سر دادن علیاصغرش تکان داده و حالا نام حسین دنیا را بیدار کرده
سلام بر حسین فاطمه
که مثل مادرش بین در و دیوار حقد و حسادت سر از قفا بریده شد