printlogo


کد خبر: 198736تاریخ: 1397/6/26 00:00
تاج‌الشعرا عمان سامانی
صاحب گنجینه اسرار

میرزا نورالله فرزند میرزا عبدالله، ملقب به «تاج‌الشعرا» و مشهور به «عمان سامانی» در سال 1258هجری قمری در سامان از قریه‌های چهارمحال و بختیاری زاده شد و به سال 1322هجری قمری دعوت محبوب خویش را در دیار نیاکانی اجابت کرد. پیکر پاکش را در مسجد جامع سامان به آغوش خاک سپردند و چندی بعد، بنا بر وصیتش او را به وادی‌السلام نجف انتقال داده و در پناه حضرت مولا ارواح‌العالمین‌له‌الفدا جای دادند. اصالت و رتبت عمان سامانی به خاطر آفریدن مثنوی بلند و ارزشمند «گنجینه‌الاسرار» است. این کتاب که حاصل توجهات ذوقی و عارفانه شاعر به داستان کربلاست، از آغاز آفرینش و ایجاد نشئات مختلف و مراحل وجود شروع شده و در تنه محکم خود به حرکت حضرت سیدالشهدا علیه‌السلام به سرزمین طف و انتخاب شهادت می‌پردازد.
در تفسیری بر شعرهای آیینی عمان سامانی، شاعر بنام آیینی دوره قاجار، آمده است: بخشی از گنجینه‌الاسرار عمان سامانی، براعت استهلالی است برای ورود به فضل حضرت ابا‌الفضل‌العباس علیه‌السلام اما این براعت استهلال به جای آنکه علی‌الرسم، نشانه‌هایی از داستان را به شکلی وصفی در بافتی غیرمستقیم بیاورد، جنبه‌ای شخصی دارد و شدیداً تغزلی است، تو گویی حضرت ابا‌الفضل علیه‌السلام‌ و عزیمت او به سمت آب، در وجود شاعر تجلی کرده است. با هم بخوانیم:
 

باز لیلی زد به گیسو شانه را
سلسله‌جنبان شد این دیوانه را
سنگ بردارید ای فرزانگان
ای هجوم‌آرنده بر دیوانگان
از چه بر دیوانه‌تان، آهنگ نیست؟
او مهیا شد، شما را سنگ نیست؟
عقل را با عشق، تاب جنگ کو؟
اندرین جا سنگ باید، سنگ کو؟
باز دل افراشت از مستی علم
شد سپهدار علم، جفّ‌القلم
گشته با شور حسینی نغمه‌گر
کسوت عباسیان کرده به بر
جانب اصحاب، تازان با خروش
مشکی از آب حقیقت پر، به دوش
کرده از شط یقین آن مشک پُر
مست و عطشان همچو آب‌آور شتر
تشنه آبش حریفان سر به سر
خود ز مجموع حریفان تشنه‌تر
چرخ ز استسقای آبش در طپش
برده او بر چرخ، بانگ العطش
ای ز شط سوی محیط آورده آب
آب خود را ریختی واپس شتاب
آب آری سوی بحر موج‌خیز؟!
بیش از این آبت مریز آبت مریز

 

و اشاراتی بر این فصل:
1- شدت وجد و اشتیاق از 4 بیت اول پیداست.
2- در بیت چهارم جفّ‌القلم یعنی قلم خشک شد. از این عبارت که سپهدار عَلَم (یعنی دلِ مست) جفّ‌القلم شده است 2 گونه می‌شود برداشت کرد؛ یکی اینکه قلمش خشک شد، یعنی دم در کشید و پرده‌دری و شطّاطی را فرو گذاشت. دو دیگر اینکه ناگهان آن حدیث معروف به یاد می‌آید:
«جفّ‌القلم بما هو کائن: (قلم نماد قضا و قدر الهی) خشک شد به نوشتن هر آنچه بودنی است». با توجه به این حدیث بسیار معروف در لسان اهل طریقت، می‌شود این را هم فهمید که در این حالت مستی، دل سرسپرده محض است و هر چه می‌کند دیگر به خود نمی‌کند.
3- ابیات بعدی، حکایت همان دل مست است، دل مست شاعر که انگار با خاطره ذهنی حضرت عباس یکی شده است و در عین حال، رمزگشایی از اسم «سقا» است. صورت ظاهری حضرت عباس سقایی از لب تشنگان است اما باطن این سقایی، مرتبه‌ای است که مولوی درباره آن چنین می‌فرماید:
آب کم جو تشنگی آور به دست
تا بجوشد آبت از بالا و پست
و سقای لب تشنه کربلا، خود هم مظهر تشنگی است و هم مصدر آب، فتأمل.
4- شاعر در حالی که دارد خود را وصف می‌کند، ناگهان می‌بیند که کسوت حضرت عباس را در وصف خویش بر تن خویش پوشیده است. می‌بینید که خود را در «از دیار وجد اشتداد شوق» با حضرت ابا‌الفضل‌العباس علیه‌السلام یگانه یافته و باز هم شطّاطی کرده است، پس بلافاصله مهار «اشتر مست عطشان دل» را می‌کشد و ادب نگاه می‌دارد و 2 بیت آخر را می‌سراید... (نقل از کتاب «عمان سامانی به ‌روایت زهیر توکلی»)
 


Page Generated in 0/0099 sec