رضا شیبانی: اولین بار محمدحسین جعفریان را با یادداشتهایش درباره جنگ افغانستان در نشریه «مهر» شناختم. خاطرهنگاریهایی از ماجراجویی مشترک با رضا برجی در قلمرو طالبان؛ دو آدم نترس که تا دل دارالمجانین طالبان پیش رفته بودند. روایتهای بیواسطه و جنجالی جعفریان از یکی از اسرارآمیزترین قلمروهای جهان، به قدری شیرین بود که مرا ترغیب میکرد هر هفته آن نشریه عجیب و غریب مهر را که تمامرنگی و فراتر از زمانه خود اما با قیمت ارزان
20 تومانی ( ارزانتر از کیهان و اطلاعات و همشهری) فروخته میشد، بخرم. اکنون که به پشت سر نگاه و داستان آن حادثهجوییها را مرور میکنم، تاسف میخورم که چرا یک نوع بیتفاوتی به شگرفی وقایع و به دنبال آن یک قسم فراموشکاری فرهنگی حتی میان فرهیختگان ما حاکم است. در غرب، عکاس جنگی، خبرنگار جنگی و مستندساز جنگی جایگاه ویژهای دارند. محبوبیتی فراتر از دیگران پیدا میکنند و عکسها و مستندهایشان به قیمتهای گزاف پیشخرید میشود. در ایران ظاهرا این جایگاه ویژه به کسانی تعلق دارد که از اختتامیه جشنوارههای سینمایی و فرش قرمزهای مندرآوردی و سوسولبازی نیمچهسلبریتیها، عکس، فیلم و گزارش تهیه میکنند یا کسانی که در اینستاگرام دابسمش میسازند. من با همان ذهنیت هفتهنامه «مهر» مدتهای مدیدی گمان میبردم محمدحسین جعفریان، مستندساز و خبرنگار جنگی است. بعدها که شعرهایش را دیدم تا مدتها میان اینکه او بیشتر شاعر است یا فیلمساز، با ذهنم و حتی دیگران درگیری داشتم. یک بار حتی کارم با سیدقاسم ناظمی، شاعر تبریزی سر این مساله به جدل کشید. سیدقاسم که از قدیمیهای حوزه هنری بود، اصرار داشت که جعفریان شاعر است و من با همان لجاجت همیشگی میگفتم نخیر... دلیلی هم نداشتم جز ماجراجوییهای جنگی او، که او را مستندساز میدانستم. هنوز البته تردید دارم که جعفریان شاعر است یا مستندساز؟ اما با دیدن یقه پاره جعفریان در هر جایی که شعری خوانده است یا سخنی گفته به این نتیجه رسیدهام که او قبل از اینکه شاعر یا مستندساز یا هر چیز دیگر باشد، جنگجویی است که در زمان صلح به شعر، سینما و روزنامهنگاری هم پرداخته است! جعفریان معترضی جنگجو و ماجراجو است و یک نوع ایجاد توجه همراه با هیجان، پشت بند قلم او است. خوشبختانه اما این مساله هرگز او را سطحی و جنجالی نمیکند. این بازمیگردد به نقطهای که او همیشه در معارک، آنجا میایستد. او حرف حق میزند و در نقطه حق میایستد. مثل «عاشقانههای یک کلمن»؛ در نهایت شهرآشوبی، حرف حسابی است که اما و اگر ندارد:
در دورافتادهترین اتاق بداخلاقترین بیمارستان / وظیفه حفاظت از مرزهایی را دارم/ که تمام روزنامهها و شبکههای تلویزیونی / حتی رفقای دیروزم- قربه الیالله - / با تلاش تحسینبرانگیز / سرگرم تجاوز به آنند. / جالب آنکه در مراسم آغاز هر تجاوزی / با نخاع قطع شدهام / باید در صف اول باشم
اعتراض جعفریان از جنس اعتراضهای دل خوشکنک نیست که قابلیت رد کردن زیر سبیلی را داشته باشد. شاید همین عاشقانههای یک کلمن اگر در بیت رهبری خوانده نمیشد و مثلا در یکی از برنامههای صداوسیما خوانده میشد، حضرات کاسههای داغتر از آش، مجریان آن مراسم را در معیت شاعر بیچاره میکردند. جایی که اعتراض، کیان ستم تئوریزه شده را نشانه میگیرد و از مرزهای کاراکتر آغازین شعر یعنی یک جانباز با درصد بالا فراتر میرود و به تمام مردم نیز تعمیم مییابد:
به قول مرتضی؛ کلمنم! اما این کلمن یک رأی دارد/ که دست بر قضا خیلی مهم است/ و همواره تلویزیون از دادنش فیلم میگیرد / خیلی جای تقدیر و تشکر دارد / اما هرگز ضمانتی نیست / شاید تغییر کنم / اینجاست که حال من مهم میشود.
این البته یک شعر دهه هشتادی و نودی نیست. جعفریان 20 سال قبلتر که استانداردهای آزادی بیان متفاوتتر از امروز بود و انتقاد از بنز سواری یک مسؤول و مخالفت با او به دشمنی با پیغمبر تعبیر میشد، با شعر، نظم موجود را به چالش میکشید:
عدهای حسنالقضا را دیدهاند/ عدهای را بنزها بلعیدهاند
بزدلانی کز هراس ابتر شدند/ از بسیجیها بسیجیتر شدند
یا در ادامه همان مثنوی معروف:
با همانهایم که بعد از آن ولی/ شوکران کردند در کام علی
باز آیا استخوانی در گلوست؟/ باز آیا خار در چشمان اوست؟
یادم میآید در آن دوران از این دست شعرهای جعفریان را هیچ نشریه نرمال مطابق با عرف زمانه منتشر نمیکرد. نترس جسوری مثل دهنمکی باید برمیخاست و آن جدالنامههای دهه 70 مثل شلمچه و جبهه را منتشر میکرد تا دهه شصتیهایی مثل من اعتراضیههای جعفریان را در آنها بخوانند و بدانند جعفریانها فقط برای این نیستند که دنبال نخود سیاه به حوزههای کمخطری مثل بوسنی و افغانستان فرستاده شوند. در واقع جعفریان از جمله شاعران آن جریان ادبی- ژورنالیستی جنگجو و رزمندهای است که در دهه 70 با قبول رنجها و دشنامهای بیشمار بر لبه بسیاری از خط قرمزها تابوشکنی و از ریشوهای بیریشه کاخنشین، تقدسزدایی کردند؛ جریانی ارجمند که شاید در تواناییهایی ادبیشان اما و اگرهای فراوان به چشم میخورد اما توانستند رسالت یک جریان شعری انقلابی را به سرمنزل مقصود برسانند. در آن دههها که هنوز عدهای به ظاهر مقدس را عین انقلاب فرض میکردند، صدای چنین شعرهایی بر تن ریا، لرزهافکن بود:
زندههای کمتر از مردارها! / با شما هستم، غنیمتخوارها!
بذر هفتاد و دو آفت در شما/ بردگان سکه! لعنت بر شما
باز دنیا کاسه خمر شماست / باز هم شیطان اولیالامر شماست