printlogo


کد خبر: 198945تاریخ: 1397/7/1 00:00
گزارش «وطن‌امروز» از تازه‌ترین خواندنی‌های بازار نشر با موضوع دفاع‌مقدس
رد خون و آتش
محسن شهمیرزادی: روز گذشته در حالی تروریست‌های گروه الاحوازیه زن و مرد و کودک و پاسدار را به خون کشیدند که دقیقا 38 سال و چند ساعت قبلش صدام هواپیماهایش را به امید تبدیل اهواز به الاحواز در قادسیه خود به ایران روانه کرد و تعداد زیادی از مردم کشورمان را به خاک و خون کشید؛ جنگی نابرابر که دومین جنگ طولانی قرن بیستم لقب گرفت و از عبرت‌های آن همین بس که دیگر هیچ صدامی به خود جرأت تجاوز به مرز‌ها را ندهد. با این وجود سال‌هاست که رزمندگان وظیفه خود را با روایت خاطرات‌شان تکمیل می‌کنند و در دهه اخیر تعداد قابل توجهی از کتب داستانی و غیرداستانی از روایت‌های واقعی دفاع‌مقدس به چاپ رسیده است. سال گذشته آثار درخشانی چون «ملاصالح»، «وقتی مهتاب گم شد»، «خداحافظ سردار»، «فرزند کوچک امام» و... مورد استقبال مخاطبان قرار گرفت. امسال نیز آثار زیادی مبتنی بر خاطرات دفاع‌مقدس به چاپ رسیده است که تاکنون در مقام کتاب‌های همتراز سال گذشته جلوه نکرده‌اند؛ کتاب‌هایی با مضامین جذاب و متنوع‌تر که می‌توانند طیف وسیعی از مخاطبان را به خود جلب کنند. ترور وحشیانه مردم کشورمان در روز گذشته همزمان با سالروز آغاز جنگ تحمیلی بهانه‌ای شد تا نگاهی داشته باشیم به کتاب‌های برجسته دفاع‌مقدس که خاطرات رزمندگان را با ادبیات متفاوت روایت کرده‌اند.

اردوگاه اطفال/ احمد یوسف‌زاده
«اردوگاه اطفال» روایتگر 2 سال از خاطرات اسارت 8 ساله احمد یوسف‌زاده است که در کتاب «آن بیست‌و‌سه نفر» ۸ ماه از آن روایت شده بود. این کتاب که بار دیگر هم از انتشارات سوره مهر به چاپ رسیده است، ادامه اتفاقات دوران اسارت ۴۰۰ اسیر نوجوان ایرانی را روایت می‌کند که در زندان القفسین اتفاق افتاده است. در بخشی از کتاب آمده است: «امروز حمید عراقی گفت فردا می‌خواهیم وسط اردوگاه یک پرچم نصب کنیم. با خودم گفتم لابد از فردا باید به اینا جواب بدیم کی پرچم عراق رو پایین کشیده، کی به پرچم عراق بی‌احترامی کرده و مشکلاتی از این دست اما در کمال تعجب حمید عراقی ادامه داد: از فردا یک پرچم جمهوری اسلامی ایران نصب می‌کنیم وسط اردوگاه! فهمیدم حمید عصبانیه، داره زمینه‌چینی می‌کنه که حرف مهمی بزنه. گفتم: سیدی حمید! چرا مگه چطور شده؟ حمید گفت: شما به هیچ قانونی احترام نمی‌ذارید. می‌گیم نماز جماعت نخونید، می‌خونید. می‌گیم با خبرنگارها مصاحبه بکنید، نمی‌کنید. می‌گیم صلوات نفرستید، می‌فرستید. می‌گیم بعد از سوت آمار، سریع بیایید توی محوطه، نمی‌آیید. خب! یک دفعه پرچم جمهوری اسلامی رو هم نصب کنید وسط اردوگاه دیگه».
 

مربع‌های قرمز/ زینب عرفانیان
این کتاب روایتی از خاطرات حاج حسین یکتا است که از دوران کودکی تا پایان دفاع‌مقدس او را شامل می‌شود و از طریق انتشارات شهید کاظمی راهی بازار نشر شده است. راوی در مقدمه این کتاب می‌نویسد: «5 سال می‌شد که قصد کرده بودم خاطراتم را مکتوب کنم. مخصوصا وقتی مقام معظم رهبری مطلبی را مبنی بر ناتمام ماندن جنگ یک رزمنده تا نوشتن خاطراتش، فرمودند، برای نوشتن و نشر خاطراتم مصمم‌تر شدم. من با مکتوب کردن خاطراتم دنبال ناگفته‌ای از بچه‌ها بودم. دنبال سبک بندگی کردن‌شان، سبک عبادت‌شان، سبک رفاقت‌شان، دنبال سبک زندگی کردن‌شان در جنگ. سبکی که این روزها جایش بین جریان زندگی جوانان بشدت خالی است. امیدوارم این کتاب که تنها گوشه‌ای از جهاد همرزمانم در لبیک به ندای هل من ناصر امام خمینی(ره) نایب امام عصر(عج) است، مورد رضایت حضرتش واقع شود و در روز حسرت، رفقای شهیدم دستم را بگیرند. رفقایی که در روزهای مصاحبه و بازخوانی خاطراتم، میان این ورق‌ها، دوباره دیدم‌شان، کنارشان جنگیدم، کمین کردم، سنگر گرفتم، زخمی شدم، نماز خواندم، خندیدم، شوخی کردم، بوسیدم‌شان، بوییدم‌شان و دوباره ایستادم و رفتن‌شان را نگاه کردم. دوباره تنها شدم».
 

برای قاتلم / گروه فرهنگی ابراهیم هادی
گروه ابراهیم هادی، فعالیت شگفت‌آفرین خود را با کتاب «سلام بر ابراهیم» شروع کرد، اثری که در عین سادگی توانست در میان مخاطبان خود بسیار تاثیرگذار باشد و در صدر پرفروش‌ترین‌های بازار نشر قرار گیرد. این گروه تنها به شهید ابراهیم هادی بسنده نکرده و به شهدای گمنام و کم‌نظیر دیگری نیز پرداخته است. شهید حاج علی محمدی‌پور از جمله سرداران عارفی است که پیش از انقلاب به صف مبارزان پیوست و بعد از انقلاب عازم کردستان و سپس جبهه‌های جنگ در جنوب شد و از آن زمان تا آخر عمر پربرکتش، همواره در جبهه بود. سردار حاج علی محمدی‌پور در بخشی از وصیتنامه قابل تامل خود آورده است: «اما تو‌ ای برادر عراقی! اگرچه تو مأموری و قاتل جان من، من تو را برادر خود می‌دانم؛ از تو خواهم گذشت. اگر خدا اجازه دهد، اول کسی را که شفاعت کنم، تو هستی! آماده باش و غمی به دل راه مده! وحشتی نداشته باش! سینه‌ من آماده است. تو خون مرا خواهی ریخت اما من امیدوارم با ریخته شدن خونم، گناهانم بخشیده شود».
 

فهیمه/ نفیسه ثبات
این کتاب روایتی از زندگی فهیمه محبی است که یکی از تازه‌ترین آثار انتشارات روایت فتح را تشکیل می‌دهد. پدرش وکیل و همسرش رضا محبی از خلبانان هوانیروز ارتش بود که زمان رژیم شاهنشاهی در حادثه‌ای مشکوک هلی‌کوپتر حامل آنها سقوط کرد و کشته شد. فهیمه چند سال پس از این اتفاق به لندن می‌رود و در آنجا به فعالیت‌های ضد رژیم شاهنشاهی مشغول می‌شود و پس از پیروزی انقلاب به ایران بازمی‌گردد. زمانی که جنگ تحمیلی عراق علیه ایران آغاز شد، پسر کوچکش سعید محبی رهسپار جبهه شد و در عملیات آزادسازی خرمشهر به فیض شهادت نائل آمد. او پس از شهادت پسرش نیز عازم مناطق عملیاتی شد. به کمک‌رسانی پشت جبهه مشغول می‌شود که این اقدام تا پایان جنگ ادامه یافت. با اتمام جنگ، او انتشاراتی را به نام پسر شهیدش تاسیس کرد و دایره‌المعارف تشیع را به چاپ رساند، او در راه چاپ کتاب‌ها، تمام دارایی‌اش را خرج می‌کند و سرانجام در سال ۸۸ بر اثر ابتلا به بیماری سرطان
جان به جان آفرین تسلیم می‌کند.
 

 جندی مکلف/ محسن صالحی‌خواه
این کتاب بخشی از زندگی یک محافظ است که بیش از 4سال با هویتی جعلی در اردوگاه‌های اسرا در خاک عراق زندگی کرد تا جان خود و اطلاعاتی که در ذهن داشت را حفظ کند. راوی این کتاب که توسط انتشارات کتابستان معرفت به چاپ رسیده، سردار حسین اصغری است. او سال ۶۰ وارد سپاه پاسداران انقلاب اسلامی شد. پس از ورود به حراست ریاست‌جمهوری در تیم‌های حفاظت شخصیت‌هایی چون حجت‌الاسلام ناطق نوری وزیر کشور، مرحوم هاشمی‌رفسنجانی رئیس مجلس و همچنین دادستان کل کشور و نخست‌وزیر وقت حضور داشته است. در بخشی از کتاب آمده است: «نیمه جان ته گودال افتاده بود. حرف‌های فرماندهش در گوشش زنگ می‌زد؛ اگر اسیر شدی چه؟ جلسات دولت و مجلس، ملاقات‌های نخست‌وزیر و دیدارهای امام در خانه کوچک جماران روی دور تند از جلوی چشمش گذشت. آنقدر اطلاعات داشت که استخبارات عراق برای به دست آوردنش، شیره جانش را هم بکشد. فقط دعا می‌کرد که خونریزی دست‌ها و پاهای مجروحش، کارش را تمام کند. اگر کسی او را از بالای گودال می‌دید، با آن لباس‌های پاره پوره و خون‌آلود، شبیه یک جنازه بی‌نام و نشان بود، نه یکی از آن پاسدارهایی که محافظ مسؤولان رده بالای جمهوری اسلامی بودند».


هتل نیوسایت/ ابوالقاسم وردیانی
هتل نیوسایت به زندگی و خاطرات شهید دکتر محمدعلی رهنمون می‌پردازد. نویسنده درباره سوژه کتاب خود می‌گوید: «همیشه به دنبال این بودم که درباره شهیدی کار کنم که در عین موثر بودن، مستقیما درگیر جنگ رو در رو نباشد. سال 64 به شخصیت این شهید برخوردم، کسی که به عنوان نیروی امدادگر بیمارستان صحرایی در 3 سال اول جنگ حضور فعال داشت». در بخشی از این کتاب آمده است: «سرش را به تخت خون‌آلود تکیه داد و چشم‌ها را بست. مصطفی به صورت لاغر و رنگ‌پریده و ریش‌های نامرتب و بلند دوستش نگاه کرد و با قدم‌های بلند راه افتاد و از پارکینگ هتل نیوسایت بیرون آمد. نور تند آفتاب که از آسمانی دودآلود می‌تابید، چشمش را زد. پلک‌ها را به هم نزدیک کرد. هوای مرطوب کنار کارون نفس کشید. بوی دود و خاک توی سینه‌اش پیچید و جای بوی خون و الکل را گرفت. حمله هوایی تمام شده بود و دودی سیاه داشت تمام آسمان را می‌گرفت. به اطراف نگاه کرد. خبری از آمبولانس و مجروح نبود. نفس راحتی کشید. هم او و هم محمدعلی نیاز به استراحت داشتند. برگشت به سمت پارکینگ که صدای ماشینی به گوشش خورد».


Page Generated in 0/0058 sec