printlogo


کد خبر: 199477تاریخ: 1397/7/10 00:00
شب شعر «رندان تشنه‌لب» با حضور شاعران‌ آیینی کشور برگزار شد
گلویت غرق خون شد تا نماند هیچ ابهامی

گروه فرهنگ و هنر: همزمان با آغاز دهه سوم ماه محرم، شاعران‌ آیینی برجسته کشور در شب شعر «رندان تشنه‌لب» دور هم آمدند و سروده‌های خود را برای سیدالشهدا(ع) قرائت کردند. به گزارش «وطن امروز»، در این شب شعر که در تالار سوره حوزه هنری برگزار شد، یوسفعلی میرشکاک، حمیدرضا برقعی، ابوالفضل زرویی‌نصرآباد، اسماعیل امینی، عباس احمدی، سعید بیابانکی، امید مهدی‌نژاد، حافظ ایمانی، مجتبی احمدی، سیدجواد میرصفی، صابر قدیمی، احمد علوی، ناصر فیض، محمود حبیبی‌کسبی و... حضور داشتند. امید مهدی‌نژاد در این مراسم با ادای احترام به شهید محسن حججی، شعری را پیرامون این شهید بزرگوار خواند:
و سایه‌ها که جهان را اداره می‌کردند
به خون تپیدن ما را نظاره می‌کردند
قماش قدسی حق را به هیکل ابلیس
به ضرب قیچی و چاقو قواره می‌کردند
چه ابرهای سیاهی، چه بادهای بدی
که شام غم‌زده را بی‌ستاره می‌کردند
خبر رسید که سرهای سرورانم را
به رسم کهنه کین بر مناره می‌کردند
خبر رسید که نعش برادرانم را
ملات باروی دارالاماره می‌کردند
و چشم‌های تماشا میان بهت و سکوت
جنازه‌های رها را شماره می‌کردند
و عاشقان حسین و نواسگان یزید
بر این بساط نبردی دوباره می‌کردند
و ماندگان به تکاپوی راهیان خیره
هنوز سبحه به کف استخاره می‌کردند
حسین منتظرت بود، چشم در چشمت
فرشتگان به گلویت اشاره می‌کردند...
ابوالفضل زرویی‌نصرآباد را اغلب به عنوان شاعر طنزپرداز می‌شناسند اما دغدغه‌های مذهبی و جدی او باعث شده سروده‌های‌ آیینی وی نیز پرمخاطب باشد. زرویی ‌نصرآباد در شب شعر عاشورایی «رندان تشنه‌لب» قصیده «دست» خود را خواند و همگان را متاثر کرد و به وجد آورد. این شعر در وصف دلاوری‌های حضرت عباس علیه‌السلام است.
شراره می‌کشدم آتش از قلم در دست
بگو چگونه توان برد سوی دفتر، دست؟
قلم که عود نبود، آخر این چه خاصیتی است
که با نوشتن نامت شود معطر، دست؟
حدیث حسن تو را نور می‌برد بر دوش
شکوه نام تو را حور می‌برد بر دست
چنین به آب زدن، امتحان غیرت بود
وگرنه بود شما را به آب کوثر، دست
چو دست برد به تیغ، آسمانیان گفتند:
به ذوالفقار مگر برده است حیدر دست؟
برای آنکه بیفتد به کار یار، گره
طناب شد فلک و دشت شد سراسر دست
چو فتنه موج زد از هر کران و راهش بست
شد اسب، کشتی و آن دشت، بحر و لنگر دست
بریده باد دو دستی که با امید امان
به روز واقعه بردارد از برادر، دست
فرشته گفت: بینداز دست و دوست بگیر
چنین معامله‌ای داده است کمتر دست
صنوبری تو و سروی، به دستْ حاجت نیست
نزیبد آخر بر قامت صنوبر دست
چو شیر، طعمه به دندان گرفت و دست افتاد
به حمل طعمه نیاید به کار، دیگر دست
گرفت تا که به دندان، ابوالفضایل مشک
به اتفاق به دندان گرفت لشکر، دست
هوای ماندن و بردن به خیمه، آبِ زلال
اگر نداشت، چه اندیشه داشت در سر، دست؟
مگر نیامدن دست از خجالت بود
که تر نشد لب اطفال خیل و شد تر، دست
به خون چو جعفر طیار بال و پر می‌زد
شنیده بود: شود بال، روز محشر، دست
حکایت تو به ام‌البنین که خواهد گفت؟
وزین حدیث، چه حالی دهد به مادر دست؟
به همدلی، همه کس دست می‌دهد اول
فدای همت مردی که داد آخر، دست!
در آن سموم خزان آن‌قدر عجیب نبود
که از وجود گلی چون تو گشت پرپر، دست
به پای‌بوس تو‌ایم به سر، به گوشه‌ چشم
جواز طوف و زیارت دهد مرا گر دست
نه احتمال صبوری دهد پیاپی پای
نه افتخار زیارت دهد مکرر دست
سیدحمیدرضا برقعی نیز نوسروده خود پیرامون حضرت علی‌اصغر(ع) را در این محفل قرائت کرد.
نباشد در جهان وقتی که از مردانگی نامی
به دنیا می‌دهد بی‌تابیِ گهواره پیغامی
غریبیِ پدر را می‌زدی فریاد با گریه
گلویت غرق خون شد تا نماند هیچ ابهامی
گلویت از زبانت زودتر واشد، نمی‌بینم
سرآغازی از این بهتر، از این بهتر سرانجامی
تو در شش بیت حق مطلب خود را ادا کردی
چه لبخند پر از وحیی چه اشک غرق الهامی
علی را استخوانی در گلو بود و تو را تیری
چه تضمینی، چه تلمیحی، چه ایجازی، چه ایهامی
تو را از واهمه در قامت عباس می‌بیند
اگر تیر سه‌شعبه کرده پیشت عرض اندامی
الا یا قوم ان لم ترحمونی فارحمو هذا....
برید این جمله را ناگاه تیر نابهنگامی
چنان سرگشته شد آرامش عالم که بر می‌داشت
به سوی خیمه‌ها گامی به سوی دشمنان گامی
برایت با غلاف از خاک‌ها گهواره می‌سازد
ندارد دفنت ‌ای شش‌ماهه غیر از بوسه احکامی
چه خواهد کرد با این حلق اگر ناگاه سر نیزه...
چه خواهد کرد با این سر اگر سنگ از سر بامی...
کنار گاهواره مادر چشم انتظاری هست
برایش می‌برد با دست خون‌آلوده پیغامی
ناصر فیض نیز همچون زرویی‌نصرآباد اگرچه شاعری طنزپرداز است اما مرثیه عاشورایی تحسین‌برانگیز او، وی را در زمره شاعران پرقوت‌ آیینی قرار می‌داد.
تا می‌روم بگویم اسرار کربلا را
دل می‌رود ز دستم صاحبدلان خدا را
در پرده پرده اشک با ناله هم‌نواییم
دردا که راز پنهان خواهد شد آشکارا
دیوانگان رویت بیگانه با جهانند
ای جان که وعده کردی دیدار آشنا را
عمری‌ست گرد کویت می‌گردم و غمی نیست
گر از سگان کویت احصا کنند ما را
ده روز مهر گردون افسانه است و افسون
تنها حقیقت توست هرآنچه هست یارا
تا جان به جان هستی‌ست هرجا نشان زمستی است
از باده حسین است یا ایها السکارا
تا زنده‌ام به عشقت یک لحظه هم ندارم
با دشمنانت ‌ای دوست هرگز سر مدارا
در کوی نیکنامی ما را گذر ندادند
هر قدر می‌پسندی تغییر کن قضا را
هر ساغری که در آن شهد غم تو باشد
اشهی لنا و احلی من قبله العذارا
از تو به حق ندیدم نزدیک‌تر شگفتا
تا دور بودم از تو نشناختم خدا را
در کوی تو گدایی بهتر ز پادشاهی‌ست
من چشم آن ندارم سلطانی گدا را
من در ازای عشقت باغ جنان نخواهم
کافی‌ست برگ سبزی درویش بینوا را
محمود حبیبی‌کسبی نیز در بخش پایانی این مراسم شعر خود را اینگونه قرائت کرد:
سرت رسیده به شام آفتاب را چه کنم
چه خون فشان شده مویت گلاب را چه کنم
تو سر زدی به خرابه خوش آمدی اما
در این سیاهی شب آفتاب را چه کنم؟
تنور و تشت و نی آشفته کرد مویت را
به شانه شب این پرپیچ و تاب را چه کنم؟
گفتنی است این مراسم همچنین با مداحی حاج علی انسانی، مرثیه‌سرایی یوسفعلی میرشکاک و نقالی محسن میرزاعلی- از نوادگان منقبت‌خوانان و نقالان دوره صفوی تاکنون- همراه بود.


Page Generated in 0/0052 sec