«درست همین جایی که شما نشستهاید، در همین اتاق نلسون ماندلا آمده بود و نشسته بود. برایش گفتم که امام چگونه بدون کودتا و توپ و تفنگ «دلها» را تسخیر کرد و «تنها» را به خیابان کشاند. به نظرم آنچه امام کرده بود او را تحت تاثیر قرار داد و بعدها دیدیم که چگونه در آفریقایجنوبی تظاهراتهای بزرگ خیابانی راه انداخت و نظام نژادپرست آنجا را سرنگون کرد».
این جمله انتهایی و به شکلی حاشیهای رهبر انقلاب در دیدار با مدالآوران بازیهای آسیایی شاید کلیدیترین عصاره در پیرایه این مراسم بود: «ماجرای دنبالهدار و تاریخی دلها و تنها». روز گذشته مهر گزارشی کامل از دیدار ورزشکاران و مدالآوران بازیهای آسیایی با رهبر معظم انقلاب منتشر کرد. در بخشی از این گزارش آمده است:
ورزشکاران شاید عادیترین قشری بودند که امسال از نزدیک با رهبر دیدار میکردند. تعارفات معمول را کنار گذاشته بودند؛ با رهبر درد دل میکردند و همدیگر را حسابی تحویل میگرفتند. شگفتآور است؟ اما واقعیت دارد. جلسه رسمی دیدار رهبر با مدالآوران بازیهای آسیایی است و نوبت سخنرانی وزیر و اعلام گزارش اما رهبر با صمیمیت و صراحت خاص خودش، جوری که وزیر هم ناراحت نشود اینگونه میگوید: «آقای وزیر که سخنرانی کند جلسه رسمی میشود؛ اما همین که بچهها خودشان را معرفی میکنند بهتر است، غیررسمی است و همه راحتتریم. البته اگر دوست دارند». و مگر میشود کسی دوست نداشته باشد. به همین سادگی جلسه تبدیل میشود به گفتوگوی راحت، بیتعارف و غیررسمی جوانان ورزشکار با رهبر. و آنقدر ادامه میدهند که نوبت به گزارشهای رسمی دیگر نمیرسد. رهبر در کنار فرزندانش نشسته است و سخت است برایش اما اگر میتوانست آن صندلی را هم کناری میگذاشت و مینشست کنار آنهایی که به تعبیر او: «خودشان مدال هستند و نیازی به مدال آوردن ندارند». قهرمانهای مدالآور کشور یک به یک میایستند و خودشان را معرفی میکنند و از افتخارآفرینیهایشان میگویند؛ اگر هم خیلی زرنگ باشند 3-2 جمله اضافه میکنند. زرنگترینهای دور اول خواهران منصوریان هستند که 2 نفرشان فرصت صحبت کردن پیدا میکنند. واضح است که این یکی، دو سال رسانهای شدن کار خودش را کرده است. با اعتماد به نفس جلوی رهبر نشستهاند و سخن میگویند. خواهر بزرگتر از تقدیم یکی از مدالهای طلایش به رهبر میگوید و از به فروش گذاشتن مدال نقره اخیرش در یک خیریه.
احسان حدادی معروف ریش گذاشته و شناختنش کمی سخت شده است. رهبر اما میشناسدش و میگوید: «زنده باشید آقای حدادی».
همه بدون میکروفن سخن میگویند. برنامه پیشبینینشده است و ظاهرا غیررسمی و مسؤولان برگزاری که دیدهاند چند تایی بدون میکروفن حرف زدهاند؛ انگار بیخیال شدهاند که سهراب مرادی وزنهبردار بلند میشود و با میکروفنی در دست خودش را معرفی میکند، رهبر میگوید: این میکروفن را از کجا آوردی آقاجان؟ و جمعیت دیگر ساکت میشود. درخواستهای انگشتر کمکم در حال زیاد شدن است. یکی میگوید آرزویم بوده است و دیگری از توصیه مادرش برای گرفتن انگشتر رهبر میگوید و کار که کمی بالا میگیرد، رهبر میگوید: «بله! همه انگشتر میخواهند و به همه هم انگشتر میدهیم». لبخندی روی لبها مینشیند.
معرفیها تمام میشود؛ کردها و ترکها و عربها و سیستانیها و بلوچها و شمالیها و جنوبیها و پایتختنشینها و... همه خود را معرفی میکنند و این بار نوبت رهبر است که ماجرای «دلها و تنها» را پیش بکشد. اینکه قهرمانی تنهای شما دلهای نه فقط مردم ایران که جبههای از مستضعفان و عدالتخواهان و حقطلبان را شاد میکند و دلهای مستکبران را آزرده. اینکه اگر دلهای شما هم مثل تنهای شما قهرمانانه بجنگد و نترسد و بداند مردم نظارهگرش هستند چه معجزهای خواهد شد. داستان نلسون ماندلا را هم همین جا میگوید، در اینکه وقتی دل ما میگوید؛ تن میپذیرد و حتی اگر شکست بخورد باز هم قهرمان است. و اینگونه ادامه میدهد: «ما از ابتدا 2 رژیم را به رسمیت نشناختهایم؛ اول رژیم آپارتاید آفریقایجنوبی و دوم رژیم صهیونیستی و اولی اینگونه با دلهای تسخیر شده و تنهای به خیابان آمده سرنگون شد و دومی هم بزودی ساقط خواهد شد». و رهبر در وعدههای صادقش چشمش به همین جوانهاست. همین جوانها که ریشو و بیریش، کت شلواری و با پیراهن آستین کوتاه، چادری و مانتویی دورش را گرفتهاند. روز بزرگی بود.