printlogo


کد خبر: 200163تاریخ: 1397/7/23 00:00
یادداشتی بر مجموعه ‌رباعی «فصل اطلسی‌ها»ی احمدرضا قدیریان
مضامین تازه بدون شگفت‌زدگی

رباعی و رباعی‌سرایی در ایران قدمتی به طول تاریخ ادبیات ایران دارد. حتی به رای بعضی محققان، این قدمت به پیش از اسلام می‌رسد، زیرا ایشان معتقدند قالب رباعی تنها قالبی است که شعر فارسی پس از اسلام از شعر عرب وام نگرفته است. اگرچه پیش از رباعی نیز ما قالبی فراگیر همچون «دوبیتی» داشته‌ایم که پیش از اسلام به «ترانه»، «فهلویات» یا «پهلویات» مشهور بوده است. در کنار این 2 قالب کوتاه شعری، بعضی پژوهشگران نیز برآنند قالب شعری مثنوی نیز ساخته‌ ایرانیان است، هرچند این رای طرفداران چندانی ندارد. رباعی از زمان پدر شعر فارسی، رودکی، رواج داشته است و از بعضی شاعران هم‌نسل رودکی مثل ابوشکور بلخی و دیگران نیز رباعیاتی باقی مانده است. بعد از قرن سوم هجری قمری نیز با بسیاری از شاعران روبه‌رو می‌شویم که رباعی هم گفته‌اند، حتی اگر شده به تفنن. اما ظهور خیام، مولانا و بابافغان کاشانی، هر کدام در دوره خود، سبب شد ادبیات فارسی در یک قالب، سبک‌ها و نوآوری‌هایی را ثبت کند و یک قالب کوتاه از ارج و قرب بالایی برخوردار شود. پس از انقلاب - از پس تلاش‌های فرخی یزدی و نیمایوشیج و منصور اوجی برای احیای دوباره
رباعی - رباعی نزد شاعران انقلاب و شاعران بعد از انقلاب، یک قالب بازیافته‌ای شد برای نوآوری؛ سیدحسن حسینی، قیصر امین‌پور، ایرج زبردست، بیژن ارژن و بسیاری دیگر رباعیات بسیار زیبایی آفریدند و...
حال ببینیم احمدرضا قدیریان با مجموعه‌رباعیات «فصل اطلسی‌ها» و با 51 سال سن، در کجای عصر خود ایستاده است؛ آن هم با کتاب 104 صفحه‌ای  خود که در 3 فصل، نزدیک به 200 رباعی دارد و توسط انتشارات فصل پنجم و حوزه‌ هنری یزد (مشترکاً) به چاپ رسیده است. زبان شعر قدیریان نسبت به رباعی‌سرایان نوگرایی که نام بردم و نام نبردم و پس از انقلاب ظهور کرده‌اند، چندان تازه نیست اما از مضامین تازه‌ای برخوردار است. هرچند من معتقدم تا زبان تازه نشود، مضمون و مفهوم و محتوا نیز تازه نخواهد شد اما در اینجا منظورم از نو بودن مضامین، بیشتر بیان مفاهیم گذشته را دیگرگونه و به شکلی دیگر گفتن است. یعنی وقتی قدیریان می‌گوید «من واقعه‌ای دشوارتر از بی‌عشق نفس‌کشیدن نمی‌شناسم»، این مفهوم در شعر گذشته به نوع و انواع گوناگون یا نزدیک به این معنا بسیار گفته شده است. شاید بگویید همه‌ مفاهیم شعری به نوعی گفته شده‌اند، شاید اینگونه باشد (هرچند در شعر نو و حتی گاه در اشعار کلاسیک بعد از نیما این اتفاق که معنا و محتوا هم تازه باشد کم نبوده است و این بحث با یک پرانتز باز همین‌جا باز می‌ماند تا بعد) اما دگرگونی‌هایی که در فرم و ساختار و زبان شعر بعد از نیما و بعد از انقلاب می‌افتد، آنقدر تازه هست و دگرگون‌کننده‌ محتوا و معنا که آن محتوا و معنای بازگوشده رنگ و بویی دگر به خود می‌گیرد و ساز و آهنگی دگر می‌نوازد، تا آنجا که شباهت خود را به پیش از خود انکار می‌کند.
«سخت است برای دل، پریدن بی‌عشق
چون صبح، به خورشید رسیدن بی‌عشق
من واقعه‌ای نمی‌شناسم در خویش
دشوارتر از نفس‌کشیدن بی‌عشق»
با این همه، قدیریان از نوگرایی نیز در رباعیات خود طرفی بسته است، تا آنجا که آن را به فراخی و دست بازی شعر سپید می‌رساند:
«ابر آمده خواب‌های‌مان ‌تر بشوند
شب‌های زمین سپیدباور بشوند
بر خاک فرودآمدن یعنی مرگ
ای کاش که برف‌ها کبوتر بشوند»
   هرچند این مفهوم و تعابیر نوی آن برایم آشناست (البته با تفاوت‌هایی) و آن را بیش از 20 سال پیش در صفحات شعر یکی از شماره‌های ماهنامه «فرهنگ و توسعه» دیده‌ام؛ شعری بود از ضیاءالدین خالقی به این شکل:
«پرنده پریدند/ با دو بال سپید/ در سپیده‌دمی/ دو کبوتر برفی/ که در خیال من آب می‌شدند»
   «پرنده پریدند» اشتباه چاپی نیست، زیرا «پرنده پرید» نیست.
در رباعیات قدیریان اتفاق نیست، از خواندن آنها شگفت‌زده نمی‌شویم و حتی اغلب حظ وافر هم نمی‌بریم. این دفتر نیز مثل بسیاری از دفترهای شعری که منتشر می‌شوند، شعرهای بزرگ و بلند و همیشه‌ماندگار ندارد، اگرچه برخلاف اغلب اشعار کلاسیک روزگار ما که خسته‌کننده‌اند و به یک بار خواندش هم نمی‌ارزند، دارای شعرهای متوسط به بالا و خوب و خوب‌تر است. اما این کافی نیست. یعنی اشعار متوسط به بالا نیز مثل اشعار بد، اگر سروده نشوند، باز اتفاقی نمی‌افتد؛ شعرهایی نظیر:
«چندی‌ است که بی‌بهاری ‌ای دل ‌ای دل
وامانده‌ روزگاری‌ ای دل‌ ای دل
غول آمده راه کاروان را بزند
مشغول کدام کاری ‌ای دل ‌ای دل؟»
حتی چاپ شعرهای تقریباً خوب و خوب، تنها از قدیریان یک شاعر دیگر می‌سازد در حد بی‌شمار شاعران تقریباً خوبی که داریم. یعنی اگر دفترهای شعر چاپ‌شده، بار دیگر امثال فردوسی، سعدی، حافظ، خیام، مولانا، نظامی، نیما، شاملو، اخوان، سپهری، فروغ، سیمین بهبهانی، منزوی، قیصر و... را برای ما زنده نکند، یا حداقل، اشعار امروزش نوید فردای چنین بزرگانی را ندهد، با صدای بلند می‌گویم که «اگر چاپ نشوند بهتر است».
بدتر از چاپ اشعار بد، اشعار بی‌مزه‌ای است که می‌خواهد حرف‌های بزرگ و تصاویر بلند بسازد از «پریدن قفس‌ها»، بی‌ شیوایی کلام و بی‌ آنکه سهمی در باورپذیری مخاطب داشته باشد!
«ای کاش پرنده‌های عالم بپرند
تا ساحل خیس ابر، نم‌نم بپرند
از لذت پرواز بخوانیم آنقدر
تا آنکه قفس‌ها خودشان هم بپرند»
بی‌انصافی در من رسوخ نکرده که بگویم دفتر قدیریان خالی از شعر و ظرافت است اما او با 51 سال سن، دفترهای 60 و 70 و80 و100 سالگی‌اش باید بسیار به از این باشد؛ حتی بهتر از اشعاری همچون اشعار ذیل که بیش از آنکه از طریق زبان بیندیشد و تازه شود، از طریق عقل اندیشیده است و کهن مانده است؛ کهنی که البته دلچسب و عمیق و زیباست و در معنای خود سخت ساختارمند؛ ساختاری معنایی:
«در سایه‌ کابوس تبر کهنه شدیم
چون شاخه بید بی‌ثمر کهنه شدیم
دل، بیهوده به سال نو خوش کردیم
شادیم که یک سال دگر کهنه شدیم»
«در همهمه‌ بهار، تنها ماندم
در جمع نمازها، فُرادا ماندم
پروانه شدند پیله‌ها اما من
در پیله‌ تنهایی خود جا ماندم»
   و در این رباعی او به لحاظ نوگرایی گامی جلوتر آمده، زیرا از طریق تصویرسازی اندیشیده است:
«دل تکه‌ای از خداست، آدم قفس است
از منظر آفتاب، عالم قفس است
تنها نه زمین بزرگی‌اش را تنگ است
در چشم عقاب، آسمان هم قفس است»
تلاش برای تازه‌شدن، بویژه امروزی ‌شدن نیز در رباعیات قدیریان هویداست؛ تلاشی که هر شاعر امروزی ناگزیر از آن است، چون که او امروز به جای «کجاوه»، از «اتومبیل» استفاده می‌کند و به جای «چاپار»، از تلفن و موبایل و اینترنت، و به جای تفرجگاه از پارک. پس غیرطبیعی است اگر از تاکسی، سینما، مستاجری و... نگوید و آنها را به تصویر نکشد. در شعرهای او تلاش برای رسیدن به امروز از لابه‌لای کلمات امروزی پیداست. هرچند که اینگونه تلاش‌ها باید بیشتر و عمیق‌تر شود و رنگ و آهنگ‌های دیگر نیز بگیرد و تنها در آوردن اینگونه واژه‌ها خلاصه نشود:
قلک، پیشخوان، النگو، ده جهانی، عینک، پلاک، ساعت، عقربه، تفنگ، ریل، قطار، ایستگاه، تصنیف، بنان و....
«گاهی ز گل انار جا می‌ماندم
چون اسفند از بهار جا می‌ماندم
حالا که در ایستگاه لبخند توام
ای کاش که از قطار جا می‌ماندم»
بخش دوم رباعی‌های احمدرضا قدیریان «ماهیانه‌ها» نام دارد و در هر شعرش یک ماهی پیدا می‌شود. او چون فضای کارش را عوض کرده و خاص‌تر شده، رسیدنش به این مرز خواسته یا ناخواسته رباعیاتش را نیز نوتر کرده است:
«اندیشه به رمز و راز دنیا نرسید
دانش به حریم این معما نرسید
در تَنگی تُنگ، ماهی سرخی بود
هی بال زد و به هیچ دریا نرسید»
بخش رباعیات «زمستانه» نیز راه فصل پیشین را می‌رود و همچون آن است، با این فرق که رباعیاتش از زمستان می‌گوید:
«یک خلوت بیکرانه در دستانش
صد نامه عاشقانه در دستانش
امشب تا صبح ذکر می‌گوید ابر
تسبیح پر از ترانه در دستانش»
براستی که از زمستان گفتن، فضای تازه و جدیدی را به روی تخیل و اندیشه‌ شاعران باز خواهد کرد، زیرا از بهار گفتن، شاعران را دچار عادت کرده است.


Page Generated in 0/0051 sec